eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 من مسئولیت تام دارم كه در مقابل شداید و بلایا بایستم ... #نسئل_الله_منازل_الشهداء 💞 @shah
💔 خدایا به تو پناه میبرم! خدایا به سوی تو می آیم، خدایا بدبختم خدایا مى سوزم 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 این سه تصویر متعلق به کیست؟!🤔 سه شهیدی که در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دستور محمد رضا شاه پهلوی در دانشگاه تهران با شلیک تیر مستقیم جنگی کشته شدند. این‌ها به روابطِ ایرانِ بعد از کودتا با انگلیس و آمریکا معترض بودند ... حالا ۱۶ آذر شده و ربع پهلوی، مردم را با حمایت همه جانبه انگلیس و آمریکا به خیابان‌ها فرامی‌خواند! 👈 دانشجوی عزیز حداقل بدان که ۱۶ آذر یک روز کاملاً ضد استکباری و ضد سلطنت است! 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 این سه تصویر متعلق به کیست؟!🤔 سه شهیدی که در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به دستور محمد رضا شاه پهلوی در دانش
💔 سلام همسنگری ها دوست داشتیم یه کمی از جریان ۱۶ آذر ۱۳۳۸ بگیم که چرا انقلابیا میگن یه روز و .... 👈 اما ماجرای ۱۶ آذر..: در تاریخ 24 آبان اعلام شد که نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‏ آید. نیکسون به ایران می‏آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی را که در ایران نصیب قوای طرفدار و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببینه. در مقابل، دانشجویان مبارز دانشگاه هم تصمیم گرفتند که در فضای حکومت نظامی بعد از کودتای سیاه، هنگام ورود نیکسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشون بدن.💪🏻 دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدی، تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنیس رایت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاد. از همان روز 14 آذر تظاهراتی در گوشه و کنار به وقوع پیوست که در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏ای دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. و بیشتر اعتراض ها از دانشکده و و و آغاز شد. صبح ، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏ای را پیش بینی می‏کردند. فضا بشدت آبستن حوادث و درگیری بود. بعد از گذشت مدتی برای جلوگیری از تنش و درگیری چندین دانشکده تعطیل اعلام شد و در ادامه سراسر دانشگاه به دستور رییس دانشگاه تعطیل گردید. نیروهای نظامی رژیم که بشدت رفت و آمد دانشجویان را کنترل کرده و در این بین عده ای را نیز دستگیر نموده بودند, با حضور در کلاس یکی از اساتید دانشکده فنی (مهندس شمس استاد نقشه کشی) زمینه اعتراض را در کلاس درس ایجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگیر نمایند. دستگیری دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجویی دیگر بر روی نیمکت کلاس فریاد می زند: "آقا ما چقدر بی عرضه هستیم. چقدر بدبخت هستیم. این کلاس نیست، این درس نیست. یک عده ای بدون اینکه از استاد و از کادر دانشگاه اجازه بگیرند وارد کلاس می‌شوند و هیاهو در می‌گیرد. تف به این کلاس و تف به این مملکت!" دانشکده فنی به هم می‌ریزد و در محاصره کامل نظامیان قرار می‌گیرد و به یکباره فرمان آتش صادر شده و دانشجویان در صحن طبقه اول به خون می‌غلطند عده‌ای زخمی شده و در این میان سه دانشجو به نامهای و و به می‌رسند.🥀 همان روز پلیس توسط رادیو اعلام کرد: "عده‌ای از دانشجویان در کلاسهای درس نشسته بودند و به پلیس چهره خشنی نشان می‌دادند و پلیس را مسخره می‌کردند و این باعث شده که پلیس به واکنش بیفتد. پلیس قصد زدن دانشجویان را نداشت ولی دانشجویان به پلیس حمله کردند و می‌خواستند اسلحه‌شان را بگیرند. پلیس در قالب دفاع این کار را کرده و قصدش زدن دانشجویان نبوده است." فردای آن روز شاه تیمسار مزینی را برای دلجویی به دانشگاه می‌فرستد تا خودش را از این گناه و تقصیر تبرئه کند. وی با خانواده‌های شهدا ملاقات می‌کند و در دانشگاه به ظاهر از اساتید و روسا عذرخواهی می‌کند. دو روز بعد از واقعه 16 آذر، نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد‼️ روز 16 آذر به عنوان این سرزمین در برابر و استبداد و خودکامگی در دفتر تاریخ این سرزمین به یادگار ثبت گردیده است.  💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 ⚘ مراسم طلبه بسیجی شهید امروز چهارشنبه ۱۶ آذرماه ساعت ۱۵، در بهشت زهرا قطعه ۵۰ برگزار می گردد نشرحداکثری حضور حداکثری 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | آخرین دست‌نوشته‌ی رتبه۱ 🔸 نامه‌ای خواندنی از کنکور پزشکی برای تمام نسل‌ها 🔰 برشی از سخنرانی 🗓 به مناسبت ۱۶ آذر، روز 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
أری المطر يغسل الطُّرقَ، فأقول: يا رَب و قَلبي... وقتی می‌بینم که چگونه باران، جاده ها را می‌شوید، م
💔 ‌وَ لَعَلَّنا مِن بَعدِ بُعدِ نلتَقی وشاید ما را در پسِ این دوری دیداریست... 💞 @Shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 آقای دوباره قلم به دست شدند و شعار آزادی سر دادند !! و از ابراز وجود دانشجویان ذوق کرده اند !!! ✅ آقای سید محمد خاتمی ، اگر با این حرفهایت بتوانی نوجوانان و جوانانی که دوران ریاست جمهوری ات را به یاد ندارند فریب دهی ، ما و حافظه تاریخی ما را که دوران هشت ساله ات را به یاد داریم نمی توانی به بازی بگیری ! 👌 یادمان نرفته همین جنابعالی در که متعلق به است چطور بر خلاف شعارهای آن روزت که " تحمل مخالف " بود ، نتوانستی آن ها را تحمل کنی و آنها را " ایجاد کننده انحراف " نامیدی و به آنها گفتی " آدم باشید ! " و آنها را تهدید به " اخراج از جلسه " کردی ! 🌀 آن قدر به قول خودت این موارد پر تناقضت را " تَکرار " می کنیم تا نسلی که تو را نمی شناسند ، خوب بشناسد ! 👈 ما خودمان در روز واقعه بودیم و دیدیم ، روضه ای که می خوانی سراسر دروغ است ! 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت پنجاه و سه» کماندار
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت پنجاه و چهار» آلادپوش اینو گفت و غش کرد. سوزان که دیگه کارِ خودشو کرده بود، از کنار آلادپوش کنار رفت. یه لیوان آب برای خودش ریخت. گوشیشو درآورد و همین طور که داشت آب میخورد، وارد اینستا شد. سراغ یکی از پیج های شلوغ رفت و وسط اون همه کامنت نوشت «ثریا». دقایقی بعد، در تهران، محمد سراغ همون پیج رفت و چشمش به پیام سوزان خورد. لبخندی زد و زیرش یه قلب به نشان لایک گذاشت. سوزان وقتی یک قلب زیر پیامش دید، لبخندی زد و از اینستا اومد بیرون و گوشیشو گذاشت تو کیفش. پاشد و یه دور تو خونه آلادپوش زد. همین طور که چشمش به ساعت بود، از ذره ذره خونه آلادپوش فیلم گرفت. بعدش رفت سراغ سیستمش. همونطور که سیستمش خاموش اما به برق متصل بود، یه فلش خیلی کوچیک از کنار ساعتش درآورد و به سیستم آلادپوش نصب کرد. چراغ قرمز فلش روشن شد و تند تند چشمک میزد. از این طرف، مجید پشت سیستمش نشسته و محمد هم بالا سرش بود. هر دو شاهد دانلود فایل های زیادی بودند که از سیستم آلادپوش به سیستم مجید داشت منتقل میشد. شاید دو دقیقه طول نکشید که چراغ قرمز فلش تبدیل به چراغ سبز شد. سوزان اونو از سیستم آلادپوش جدا کرد و گذاشت کنار ساعتش. بعدش سوزان برگشت جایی که آلادپوش رو مبل غش کرده بود. با نوکِ ناخونش کنار لب خودشو زخم کرد. به طوری که خون روی لب و چونه اش سرازیر شد. موهاشو نامرتب کرد. گُلی که خودش آورده بود عمیق بویید. بعدش خوابید کفِ زمین. ینی جلوی آلادپوش. با یکی دو متر فاصله. جوری کج خوابید که انگار آلادپوش هُلش داده و سرش خورده به تیزی دیوار. همون طور نگا به ساعتش انداخت و جاگذاری درستِ فلش رو چک کرد. خیالش راحت شد. چند دقیقه همون طوری موند تا اینکه کاملا بی هوش شد. 🔸 استانبول بابک لباسشو پوشید و از خانه خارج شد. هنوز چند قدم از خانه خارج نشده بود که ثریا برای بابک تماس گرفت و شروع به حرف زدن کردند. ثریا: ظهر ببینمت. بابک: چشم خانم. الانم وقت دارم. ثریا: کجایی؟ بابک: تو خیابون. تازه از خونه اومدم بیرون. ثریا: همون ظهر میبینمت. اینو گفت و قطع کرد. بابک به مسیرش ادامه داد. وارد کافه ای شد و یه قهوه بی شکر سفارش داد. خیلی با احتیاط، در حالی که حواسش به دوربین کافه بود، گوشی همراهش درآورد. وارد واتساپ شد و نقطه ای در صفحه ای گذاشت و ارسال کرد. چند لحظه بعد، فقط یک کلمه در جواب اون نقطه اومد. نوشته بود: لیست! بابک هم نقطه و هم کلمه لیست را حذف کرد و از نت خارج شد و گوشیشو گذاشت تو جیبش. همون لحظه هم قهوه اش اومد و همین طور که قهوه اش میخورد، به این فکر میکرد که چطوری میتونه از کاغذی که ثریا به زندیان داده بود مطلع بشه؟ تا ظهر سه چهار ساعت فرصت داشت. تصمیم گرفت خوب فکر کنه تا راهی پیدا کنه. اما هر چی فکر کرد، چیزی به ذهنش نرسید. نیم ساعت مونده بود به وقت قرارش با ثریا، ماشین گرفت و به طرف خونه ثریا میرفت که یه لحظه یه فکری به ذهنش خطور کرد و لبخند خاصی گوشه لبش نشست. وقتی به درِ آپارتمان ثریا رسید، در زد و لحظاتی بعد، ثریا در را باز کرد و دعوتش کرد داخل. وقتی نشستند، زن خدمتکاری که سن و سال زیادی هم نداشت و خونه ثریا کار میکرد، جلوتر آمد. ثریا بهش گفت: حلما دو تا چایی! وقتی حلما برای ریختن و اوردن چایی رفته بود، بابک مثل برج زهرمار نشسته بود و حتی به ثریا هم نگاه نمیکرد. ثریا ازش سوال کرد: اون شب بعد از جلسه کجا رفتی؟ بابک با صدای آروم و بی حوصله گفت: برگشتم خونه. حوصله نداشتم جایی برم. ثریا گفت: وقتی باهات حرف میزنم، نگام کن و با صدای بلند و رسا جوابمو بده. بابک چشم از اطراف برداشت و به صورت ثریا زل زد و گفت: ببخشید. ثریا گفت: چته؟ تا حالا اینجوری ندیده بودمت. این سوال ثریا هنوز تمام نشده بود که بابک گفت: خانم میشه کلا منو دیگه سراغ آقای زندیان و خانوادش نفرستید؟ ثریا دقیق تر به بابک نگاه کرد و گفت: چی شده؟ بابک گفت: میدونم که نباید سوال شما رو بی جواب بذارم اما وقتی اونا رو میبینم، حالم ... راستش ... نمیدونم ... ثریا گفت: درست جوابمو بده ببینم چی شده؟ بابک هول شد و گفت: چیزی نشده. بدبه دلتون راه ندید. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
مداحی_آنلاین_دم_در_خونه_نامردای_مدینه_محمود_کریمی.mp3
7.32M
💔 🌴دم در خونه نامردای مدینه 🌴خونه پر دوده چشم چشمو نمیبینه 🎤 👌 وای مادرم... 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1977761786.mp3
7.88M
💔 ۵ 💠ملاقات با فرشته ی مرگ ✍نوزادی که ریه ی سالم ندارد؛ لحظه ی تولد، احساس خفگی می کند! خاطره ی ملاقات تو با فرشته ی مرگ نیز... بسته به میزانِ سلامتِ روح توست ostad_shojae 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۱۴...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔 ۱۵...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه بسیار به هم هستند... سمت راست: (مدافع حرم) سمت چپ: (دفاع مقدس) 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست" ...
شهید شو 🌷
💔 خدایا به تو پناه میبرم! خدایا به سوی تو می آیم، خدایا بدبختم خدایا مى سوزم #نسئل_الله_منازل_
💔 - خدایا ! چه نعمت بزرگى به من عطا كرده ای كه از مرگ نهراسم ... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
قلم نویسنده این متن ها براتون آشنا نیست؟
درست حدس زدین نویسنده این متن های کوتاه تاثیرگذار هستند