eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 هرکسی دل به کسی داده در این شهر غریب ما که غیر از تو نداریم... چه باید بکنیم؟! تشییع شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان #شهید_مدافع_حرم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تو که از دیدن هر منظره دلخواه تری می توانی به نگاهی دل ما را ببری... #تشییع #شهید_مدافع_حرم #حادثه_تروریستی_سیستان #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ... تا قیامت سَر سربند تو بی بی دعواست معنی این سخنم را شهدا مےفهمند ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وَصله نمی شود دگر، این دو هزار و یک تَرَک هی همه شب بند مَزن، چینیِ دل شکسته را... ... 💕 @aah3noghte
💔 عکس پروفایل جوانترین شهید حادثه تروریستی ... 💕 @aah3noghte
💔 #آرمین_راد هکر معروف و #فعال_مجازی💪 پیج اینستاگرام مربوط به گروهک تروریستی و آموزش دیده جیش العدل را هک کرد.✌️ گروهک جیش العدل مسئولیت عملیات تروریستی و به شهادت رساندن جمعی از پاسداران دلاور کشورمان را به عهده گرفته است. درود بر غیرت تو آرمین #انتقام_سخت این اولین سیلی به دشمنان ایران است و آخرین آن هم نخواهد بود.💪 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_بیست_و_هشتم📝 ✨ نــفــوذی به شدت جا خوردم😳 من برای یه دعوای ح
📝 ✨من شرمنده ام -نخند😡سفیدها که بهم لبخند مےزنن خوشم نمیاد!هیچ سفیدی بدون طمع، خوش برخوردی نمےکنه جا خورد ولی سریع خنده اش رو جمع کرد سرش رو انداخت پایین چند لحظه در سکوت مطلق گذشت -اگر توی درسی به کمک احتیاج داشتی، باعث افتخار منه اگر ازم بپرسی... تابستان تموم شد و بچه ها تقریبا برگشته بودن. به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد و من هنوز با عربی گلاویز بودم تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود و ناخواسته سکوت بین ما شکست. توی تمام درس ها کارم خوب بود هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه و با اصطلاحات زیاد، سخت بود اما مثل عربی نبود، رسما توش به بن بست رسیده بودم😐 دیگه فایده نداشت، دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی - اون دفتری که اون دفعه بهم دادی... نگذاشت جمله ام تموم شه سریع از جاش بلند شد "صبر کن الان میارم" بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد! عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم😔 دفتر رو گرفتم و رفتم واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد دیگه هیچ چاره ای نداشتم ... . داشت قلمش رو می تراشید. یکی از تفریحاتش خطاطی بود ... من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم ... عزمم رو جزم کردم از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف ... با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد نگاهش خیلی خاص شده بود ... . - من جزوه رو خوندم ... ولی کلی سوال دارم ... مکث کوتاهی کردم "مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟" خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد ... دستی به صورتش کشید ... و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت .. - شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد ... تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد تدرسیش عالی بود ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود! شدید احساس حقارت می کردم 😔حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم من از خودم خجالت می کشیدم و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم. کم کم داشتم فراموش می کردم خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد. هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت او صبورانه با من برخورد می کرد با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت و با همه متواضع بود حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن ،تفاوت قائل بشم مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم! سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست و در میان مخروبه درون من ... داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد ... این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها؛ این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ... این حس غریب صمیمیت ... دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد😬 داستان های کوتاه اسلامی ... و بعد از اون، سرگذشت شهدا😇 من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ... کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم تغییر رفتار من شروع شد تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن😊 اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ... تا اینکه ... آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست. هادی کلا آدم خوش خوراکی بود اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید ... غذا هم قرمه سبزی وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم. هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت "بقیه اش رو نمی خوری؟" سری تکان دادم و گفتم نه برق چشم هاش بیشتر شد "من بخورم؟"😋 بدجور تعجب کردم😳 مثل برق گرفته ها سری تکان دادم "اشکالی نداره ولی ..." . با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد، من مبهوت بهش نگاه می کردم 😳در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده! حتی یه بار یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ...حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 داستان این شهید رو بخونین ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه... یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه ی شهادت ترکشی به اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد : بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت. آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود: این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم: "چه خبر"؟ به من فرمود: تمامی مطالبی که (از برزخ و...)مےگویند حق است.از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند" استاد مکثی کرد و فرمود: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید"؟ داستان تحول از زبان خود شهيد: یه روز با رفقای محل رفته بودیم . یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم؟ همان جا پشت درخت مخفی شدم می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم! پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین جوان مشغول بودن همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: "خدایا کمک کن! خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه مےگذرم... ادامه👇
شهید شو 🌷
💔 داستان این شهید رو بخونین ببینین بعضی وقتا گذشتن از یک #گناه آدم رو به چه جاهایی که نمیرسونه...
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم: " ازین به بعد برای خدا گریه میکنم" حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”🌹 در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد . در آخرین صفحه نوشته بود که در مشغول وضو گرفتن بودم که خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم...🌸 📚 عارفانه 🌹شهید احمد علی نیری🌹 ... 💕 @Aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_اباعبدالله ڪربلا نیستم اما پیچیده عطر سیبــ🍎ـــ حرمتــ باز در این محدوده #صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #پیامبر_اڪرم صلي اللہ علیہ وآلہ وسلم مي‌فرمایند: ثلاثٌ يَقسيڹَ القلـبَ: اِستمـاعُ اللَّہو و... سہ چيز بـاعث قساوت و سنگ‌دلي مي‌گردد: (يڪي از آنہا) گوش دادڹ بہ چيـزهاے لغـو وبيہوده است 📚 بحـارالانـوار ، ج ۷۶ 💕 @aah3noghte💕 #آھ...
💔 💔 چه خوش گفت، شهید سید مرتضی آوینی: "عاقل درد فراق ندارد و عقل در این وادی، لایعقل است از باز پرس که شرح این مشکل را جز او کسی نمی داند." آری! با آن ڪہ است حرف از نزن که این وادی، این راه پر خطر این راه لاله گون جای عشاق است نه عاقلان... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دیگه حرف ما که نیست امام خمینی دارن میگن #روحانی باید اصلاح بشه‼️ #روحانی هر عمامه داری، روحانی نیست😏 #نشرحداکثری #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 دیگه حرف ما که نیست امام خمینی دارن میگن #روحانی باید اصلاح بشه‼️ #روحانی هر عمامه داری، روحان
💔 حسن #روحانی، نماد مدیریت اشرافی و رفاه طلبانه است. از نگاه چنین افرادی، معیارهای آبروی مسئولان جمهوری اسلامی، دفتر شیک، ماشین شیک، خانه شیک و ... است. این تفکر فرسنگ‌ها با آنچه خمینی(ره) برای آن انقلاب کرد و صدها هزار شهید با خونشان آن را آبیاری کردند، فاصله دارد. 💢 پلکان برقی هواپیما با شیشه دودی و چراغ، آخرین دستآورد برجام که در بازگشت از سفر سوچی توسط روحانی رونمایی شد. روحانی به حق، میراث‌دار هاشمی رفسنجانی است.😏 #حمید_رسایی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #شهادت_هر_شهید_دست_خودش_است... من بہ این نتیجـہ رسیده ام ڪہ شهادت، دست خودمان است...☝️ انتخاب شهــــادٺ را خداونـد به عهده خودمـان گذاشته است ایـن مـا هسـتیم ڪہ می‌توانیـم #شـرایـط آن را فراهــم ڪـنیـم مـا هستیم ڪہ #تعـیین ڪننده‌ی این مسـئله هسـتیم ... تا #خالــص نشـوی خـدا تـو را بر نمی گزینـد ، لـذا بایـد سعـی ڪنیـم ڪہ خـداونـد #عاشــق‌مان بشـود تا مـا را ببــرد ... پ.ن✍ شبیه همین حرف را #شهیدمحمودرضا بیضائی به برادرش گفته بود من به این نتیجه رسیده ام که شهادت هر شهید، دست خودش است... #نابغه_دفاع_مقدس #شهیدسردارحسن_باقری #شـهادت_فڪه۱۳۶۱ #شهیدمحمودرضابیضائی #شهید_مدافع_حرم #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #خاطرات_شهیدزنده #جانبازحمیدداودآبادی استایل جالب حمید داودآبادی!😍 مگه بده با ادبیات امروزی، درب
💔 ! نوجوان بود که همپای سالهای آغاز انقلاب، قد کشید، در این بهمن هایی که از اولین سال های پیروزی انقلاب آمدند و رفتند و حسرتشان بر دل ماند! در آمد و رفت همان بهمن ها، آن بچه پرهیاهو، کنجکاو، با سری پرشور و کمی ترسو! به بلوغ رسید، شجاعت یافت و جای خود را در دنیا و کشور پیدا کرد: : حضور فعال در تظاهرات و راهپیمایی ها، همراه خانواده. حضور پرشور در بزرگترین و موثرترین اتفاق زندگےاش؛ اسلامی. آنجا برای اولین بار بوی دود، خون، باروت و بدنهای سوخته را استشمام کرد... : حضور فعال در مقابله با منافقین. دستگیری و ضرب و شتم توسط منافقین در دانشگاه تهران. بازجویی توسط مسعود رجوی رهبر پلید منافقین. ناکام از رفتن به کردستان برای نبرد با ضدانقلابیون به خاطر سن کم. : حضور فعال در چادر وحدت برای رویارویی با منافقین، ضدانقلاب و بنی صدر. بغض و اشک و آه از شهادت دوستان چادر وحدت در جبهه.. گریه و شکایت از ناکامی در رفتن به جبهه: بچه ای! : دومین بار حضور در جبهه. خوش ترین ایام زندگی. حضور در گیلانغرب، جبهه آوزین، تپه کرجی ها. همرزمی و همسنگری با بچه های بابل و فریدونکنار. اولین مشاهده لحظه شهادت دوستان... : ناکامی از حضور در عملیات والفجر مقدماتی. افتاده از زخم و درد تنهایی و شهادت مصطفی کاظم زاده. سوز، سوز. داغ، داغ. اشک، اشک. حسرت، حسرت. : حضور ناکام در عملیات خیبر. اولین اعزام گروهی: طرح لبیک یا خمینی. وامانده از داغ رفیقان شهید.. : وامانده از حضور در عملیات بدر. رانده از جبهه. شاغل در کمیته انقلاب اسلامی. در حسرت دیدار دوباره رفقای شهید : حضور فعال در عملیات والفجر 8. عاشقانه ترین عملیات جنگ همراه با گردان شهادت. بارش باران ترکش بر بدن و نوش جان نمودن گاز. شهادت دوستانی که عقد اخوت بستیم و قول شفاعت دادیم...😭 : حضور نیمه فعال در عملیات کربلای 5. زمینگیر شدن، کپ کردن و لرزیدن در سه راه مرگ شلمچه. مشاهده سوختن و جان دادن دوستان.. : همرنگ دنیا و دنیائیان شدن. در حسرت رفتن به جبهه. شاغل در سپاه پاسداران. : تمرین "بله قربان" گویی. آغاز سال های دور از جبهه. همسان سازی با زندگی روزمره. دویدن و ایستادن در صف، برای یک لقمه نان. ... : افتاده از پا. خسته، خفته و منتظر... ناتوان از مقابله با امراض دنیایی. : کجا، در چه حال و مشغول چه؟! اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بله... ما برای آنکه ایران، ایران شود، خون دلها خورده ایم... رنج دوران بُرده ایم... نوشته حمید داودآبادی با اندکی تغییر.... ... بدون ذکر نام کانال📛 💕 @aah3noghte @hdavodabadi💕
💔 عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن... سکوت #رهبر_انقلاب « باب شهادت بستہ میشد ؛ اگر همسران شهدا زبان بہ شِڪوه باز می ڪردند . » #همسران_شهدا #زنان_زینبی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 #لات_های_بهشتی #سوره_توبه شب عملیات بود و گردان مےخواست حرکت کند که از طرف #بازرسی_ل
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 (شهید رامین تجویدی) پدرشان استاد دانشگاه تاریخ بود و از کودکی همان جا زندگی مےکردند. و برادران دوقلویی که به یُمن داشتن مادر و پدری معنوی، در مهد فساد، بسیار خوب بزرگ شده بودند.☺️😊 به طوری که هنوز چیزی از سنشان نگذشته بود که نیمی از قرآن را حفظ کرده بودند.😍 پدر ارتباطش را با ادامه داده بود و برای همین در جریان مسائل داخلی ایران بودند. پس از پیروزی انقلاب، اخبار نگران کننده ای از جنگ به آنها مےرسید😨 رامین و افشین که حالا دیگر #۱۷ساله بودند تصمیم مهمی گرفتند. یک شب با پدر و مادر صحبت کردند و گفتند: "اجازه دهید به خانه مادربزرگ در ایران برویم تا بتوانیم به حرف امام گوش داده به جبهه برویم"... مادر نگران بود اما مخالف دستور دین، حرفی نزد☺️ رامین و افشین به خانه مادربزرگ رفته و در محل ثبت نام کردند و پس از مدتی در سال #۱۳۶۲ راهی جبهه شدند. در جبهه، رامین نامش را به نام تغییر داد🙂 در عملیات ۴ بود که گلوله ای بر سینه نشست و به عقب منتقل شد (رامین)نیز روی مین رفت و به شهادت رسید..😇 پدر و مادر برای مراسم تدفین رحیم به ایران آمدند و افشین را برای معالجه به پاریس بردند... اکنون افشین مهندس کامپیوتر است☺️ و در فرانسه زندگی مےکند مادر هم مدتی پیش به آسمان پر کشید...😇 آری... این حدیث در مورد شهید (رامین) مصداق پیدا کرد: "خوشا به حال آنکه مادرش عفیفه است"... عزیزان تهرانی، هر گاه به بهشت زهرا رفتید برای این نیز فاتحه ای بخوانید 📚...تاشهادت 📛 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یه نفر گفت انتقام نمیگیریم! - نکنه همدستی؟ یه تختت کمه انگار!😏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روضه ابدی شهیدان یحیی و ابراهیم براتی #درچه #یاران_خرازی #شهدای_مظلوم_مدافع_وطن #آھ_اے_شهادت_العجل 💕 @aah3noghte💕