eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله و پروردگار، باده ای پاک به آنان می نوشاند سوره انسان ، آیه ۲۱ #با_من_بخوان #یک_حبه_ن
💔 اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ 👶🏻👧🏻 خداست که شما را آفرید آنگاه به شما روزی داد. سوره روم ، آیه ۴۰ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 به سگ کهف نگفتند بمان... اما ماند گرچه تحویل نگیرند؛ مگر باید رفت؟! #دم_اذانی
💔 ‏خداوند فراموشی را که بیهوده نیافریده است؛ فراموشی را آفریده است تا غیر او را فراموش کنیم .‌‎. • مرحوم اسماعیل دولابی⁩(ره) •
1_1977778580.mp3
5.13M
💔 ۴۱ ✍نفسِ تَــنگ....یعنی قبـرِ تنــگ یه کم فکر کن؛🤔 👈همینجا چقدر تحملِ فقر و انقباض رو داری؟ اونوقت برای زمانی که هیچ پایانی نداره، میتونی تحمل کنی؟😕😕 ❌الآن فرصت انتخابه👌 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و سه متن پیامک این
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و چهار 700 گفت: این اصلا دختر نیست. رفتاراش یه جورایی تِرَنسه. خیلی ادای دخترا رو در میاره! محمد و سعید با تعجب به هم نگاه کردند! به دوربینا نگاه کردند. محمد گفت: نگفت چرا منتظر گیتی هست؟ 700 گفت: چرا. باورتون نمیشه اگه بگم! محمد با تعجب بیشتر گفت: چی گفت مگه؟ 700 حرفی زد که ... خیلی سنگین بود. گفت: میگه دوستش که اسمش گیتی هست بهش گفته قراره اولین بار و جلوی همه خبرنگارهای دنیا اعلام موجودیت و راهپیمایی بزرگ همجنس گراها را داشته باشن!! به خاطر همین دوستش به اینم که رفتاراش اینجوریه گفته بیا تا با هم باشیم! محمد برای لحظاتی دستشو گذاشت رو شقیقه اش! اصلا تصور چنین خیانتی غیر قابل باور بود. فورا به سعید گفت: به واحدهایی که در حال تعقیب و مراقبت از ون ها هستند بگو همشون رو متوقف کنن. کسی از ون ها خارج نشه. همشون ... سعید این چیه داره میاد وسط میدون؟! یهو چشم همه به طرف مانیتور دوربین میدون انقلاب رفت. دیدند همون ون اول، برای لحظاتی ازش غافل شده بودند و اون هم با آخرین سرعت خودشو به انقلاب رسونده بود. دقیقا چند ثانیه فقط با 700 و بقیه فاصله داشت. محمد فورا رفت پشت خط 700 و گفت: ونی که داره میاد به طرف میدون، متوقفش کنید. اجازه ندید کسی ازش خارج بشه. فورا باید برگرده. سعید با عجله گفت: قربان به بقیه بگم؟ شاید این دو تا نتونن! محمد گفت: نه ... وقتش نیست ... شلوغ تر میشه و دیگه نمیشه جمعش کرد. درحالی که زل زده بود به مانیتور گفت: ماموری که بتونه دو دقیقه با یکی حرف بزنه و اطلاعات دقیقه نودی بگیره، قطعا جلوی این ون هم میگیره! دوربینا داشت اونا رو نشون میداد. محمد و بقیه دیدند که چند لحظه قبل از اینکه ون به میدون برسه، 700 و دوستش خودشونو انداختند جلوی ون و دستاشون رو باز کردند. ون به زور توقف کرد. دقیقا یکی دو وجبیِ 700 ترمز کرد و ایستاد. هنوز درش باز نشده بود که 700 رفت سراغ درِ مسافران و دوستش هم رفت سراغ درِ راننده. دوستش راننده رو از ماشین کشید بیرون. راننده تا میخواست به خودش بیاد، چنان لگدی به سینه اش برخورد کرد که پرت شد اون ور تر. تا دوست 700 میخواست سوار بشه، راننده میخواست پاشو بگیره که خانمه با کف اون یکی پاش به صورت راننده زد و از شرش خلاص شد. از اون طرف، تا درِ ون میخواست باز بشه و دخترا ازون بریزن بیرون، 700 سه چهار نفر اولو چک و لگدی کرد. چنان ضرباتی به صورت و گردن اون سه چهار نفر اول زد که بقیه حساب کار دستشون اومد. بالاخره رفت بالا و در را پشت سر خودش بست. رو کرد به بقیه دخترا و گفت: اگه صدایی از کسی دربیاد، به لب و دندون و زبونش رحم نمیکنم. خفه خون بگیرین. عملیات لو رفته. راننده آدمِ رژیمه! به موقع فهمیدیم. برمیگردیم. اینو گفت و رو کرد به طرف دوستش که جای راننده نشسته بود و چشمک زد. دوستش هم مثل راننده های حرفه ای دنده عوض کرد و چراغ زد و یواش یواش از کنار خبرنگارها که ساعت ها بود منتظرشون بودند رد شد و آب از آب تکون نخورد. محمد که مبهوت مدیریت میدانی 700 و دوستش بود صورتشو جوری کرد که ینی «نه بابا! خداییش دمت گرم! تو دیگه کی هستی؟! ظرف دو دقیقه اطلاعات گرفت و ظرف دو دقیقه دیگه میدون رو تخلیه کرد! الله اکبر!» سعید به محمد گفت: قربان اون سه تا ون هم وسط راه برگردوندیم. الان هرچهار تا ون دراختیار هستند و دارن به مقرِ بزرگراه آزادگان منتقل میشن. محمد گفت: خدا رو شکر. در کمتر از دو ساعت، سه تا فاجعه از سرمون باز شد. یا بهتره بگم سه تا شر خوابید. یکیش شرِ برج میلاد. یکی دیگه اش کشتار مدرسه دخترونه! سومیش هم راهپیمایی یه مشت همجنس بازِ از خدا بی خبر! راستی از شبنم و صدرا چه خبر؟ فیلمِ صدرا و شبنم رفت رو مانیتور اصلی. شبنم طبق معمول بازم دیر رسید و در حالی که پشت سرِ صدرا نشسته بود، خبر نداشت چی شده و چه خبره و چرا نمیان؟ محمد و بچه ها صدای صدرا و شبنم رو داشتند: صدرا: خانم من گشنمه. اجازه هست پیاده شیم دو تا فلافل دو نون بزنیم؟ من ناهار هم نخوردم. شبنم که اعصابش خُرد بود گفت: نمیدونم. آره. منم گشنمه. یه جا وایسا که نزدیک باشیم. صدرا: باشه خانم. حله. همین سر میدون یه فلافل کثیف هست. مهمون من! ایستاد و دوتاشون پیاده شدند. وقتی صدرا رفت به طرف فلافلی، شبنم همه حواسش به طرف میدون انقلاب و بقیه خبرنگارها بود و منتظر بود که ون ها برسن. محمد وقتی دید صدرا خوب از شبنم دور شده به صدرا گفت: صدرا صدامو داری؟ صدرا: جونم آقا! محمد: ولش نکنیا. حتی اگه گفت جا ندارم و بدبختم و پناهم بده و ... اصلا ولش نکن. تا جایی که خودش ازت نخواسته، ولش نکن. بعدش هم ازش غافل نشو. حتی اگه گفت برو، دور و برش باش! ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ‏انسان هیچ‌وقت در کنار خود، احساس ناامنی نمی‌کند.🌱 🍃 آیت الله استاد میرباقری نائب 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 زمستان با آمدنش همه چیز را سپید کرده... دلهای سیاه و پرگناهمان را با چه سفید کنیم یا رب😔 #دلنویس
💔 لا تعشقنی بعينك ، ربما تجد أجمل منی... إعشقني بقلبك فالقلوب لا تتشابه أبداً... با چشمانت عاشقم نشو ممکن است زیباتر از من پیدا کنی با قلبت عاشقم شو چون قلب‌ها هيچ شباهتی ندارند... 💞 @ShahiidSho💞
1_1050870666.mp3
3.98M
💔 توصیه ها و دستورات ورود به ماه رجب این خانواده وامدار کسی نمی ماند! پیشنهاددانلود 👌 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ازش پرسیدم: برای چی همین جا نمی مانی؟ چرا میری سوریه؟ گفت: بابا! مگه وظیفه ما دفاع از اسلام نیست
💔 تازه بعد از شهادتش بود که ما خیلی از کارهایش را فهمیدیم. از این طرف و آن طرف می آمدند و می گفتند که چقدر برایشان کار کرده و به آنها رسیدگی کرده... البته کمک کردنش فقط مربوط به آن روزها نبود، بعد از شهادتش هم خیلی ها آمدند و گفتند از جواد کمک خواسته اند و کمکشان کرده است... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر اختصاصی کانال یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 گلوله می بارید و مسلماً تیراندازان ماهر كتائبى منتظر این لحظه بودند، اما شانس بود و حساب احتما
💔 ...ادامه از قسمت قبل بچه، خود را در آغوش مادر انداخت و مادرآهى كشید و بچه را بر سینه سوراخ شده خود فشرد، بچه گریه مى كرد و از گوشه چشم مادر قطره های اشك، سرازیر شده بود... اشك سرور، برای نجا ت فرزندش... آرام آرام دست مادر شل شد و چشمان خسته اش به سمت گوشه اى خشك شد. آرى! مادر جان داده بود بچه هنوز گریه میكرد... زنها و بچه های همسایه جمع شده بودند ، شیون میكردند، فریاد می نمودند، می آمدند و می رفتند، شلوغ و پلوغ شده بود... اما من در دنیای دیگرى سیر مى كردم، دور از مردم، دور از سر و صدا، دور از معركه جنگ، به این كودک، خیره شده بودم، كودكى كه جنایت كرده بود! چه جنایتی ! مادرش را به كشتن داده بود در عین حال، بى گناه بود و از صورت معصومش و چشمان اشك‌آلودش و لب های لرزانش پاكى و صفا و نیاز به مادر خوانده می شد... به صورت این مادر فداكار نگاه مى كردم كه دستش بر سینه اش و پنجه هایش در میان خونش خشك شده بود. گوشه چشمانش هنوز اشك‌آلود بود و در گوشه لبش لبخند آرامش وآسایش خوانده می شد... ✍🏻 کتاب زندگی شهید چمران هست به قلم ، این کتاب را اگر خوانده باشید متوجه میشین چمران با تمام ویژگی هایش، با تمام لطافت قلبش، در این روزها چه زجر و فشاری را بر روحش تحمل میکرده... دست‌نوشته های یاران اخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 من كیستم؟ کبوتر بی‌آشیانه‌ات محتاج دست‌های تو و آب و دانه‌ات ... " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَل
💔 امام رضا جان ما چندوقته از تهران نبات می‌خریم.. حواست هست عزیزم؟ " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" 💞 @shahiidsho💞
💔 ‌ به سینه آینه‌بندان داشت، هزار هزار صبح امید جان می‌گرفت با هر نوایش، «و الصّبح اذا تنفس». ‌
شهید شو 🌷
💔 بزرگترین آرزوی و افتخارش این بود که حکومت اسلامی تشکیل شود و او رفتگر خیابان‌هایش باشد... برای تش
💔 باز هم موشک صهیونیست ها سردار دیگری را از ما گرفت 🚀... دی ماه 1393 بود سردار الله دادی همراه تعدادی از اعضای جبهه مقاومت که در بین آنها هم حضور داشت، برای بازرسی به منطقه ای مرزی القنیطره رفته بودند در حین بازرسی بودند که مورد حمله ی موشکی رژیم غاصب صهیونیستی قرار می گیرند که در این حمله ایشان و تعدادی از نیروهای جبهه مقاومت به فیض شهادت نائل آمدند کسی هم بود و تا اواخر عمرش، ادعای مغز متفکر انقلاب بودن را داشت ولی میگفت دنیای امروز دنیای موشک نیست... دنیای گفتمان است... ثواب اعمال خود را تقدیم می کنیم به روح ملکوتی 🥀 و یاران شهیدش دسته گلی از صلوات به نیابت از آنها هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 #مسلمانی_زیباست 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روا
💔 💓 سلسله رفتارهای خداپسندانه، برگرفته از سیره معصومین علیهم السلام با گفتاری روان سلام✋ امیدوارم تمریناتونو هر روز دوره کنین و به انجام دادنش فقط در یک روز، قانع نباشین تمرین امروز: 👈هیجان زده نشیم👉 امیرالمومنین در وصف متقین میفرمایند: در روزگار سختی و گشایش حالشان یکسان است.. تو ناملایمات و ملایمات زندگی خودتو کنترل کن.. وقتی یه خیری بهت میرسه میبینی میخوای پرواز کنی و تو دلت حال عجیبیه..🤗 همون لحظه به خودت بگو مومن که هیجان زده نمیشه.. آروم! حالا چه خبره؟.. این لطف خدا بوده.. در بلا هم به مراتب اولی اینجوری باشیم.. تو سر خودمون نزنیم.. به دلمون بگیم.. بابا آروم! خدارو که ازت نگرفتن.. مومن هیجان زده نمیشه.. دوست دارم باهام تکرار کنید:🙃 "مومن هیجان زده نمیشه.."💪🏻 هیچ کسی جز خدا نمیتونه مومن رو هیجان‌زده کنه.. می‌بینی تو نماز اصلا دیگه قابل کنترل نیست.. نمیتونه خودشو نگه داره.. هیجان خودمونو با خدا خالی کنیم.. خدا ته ته ته هیجانه.. هیجان انگیز ترین اتفاق دنیا.. 💞 @shahiidsho💞
💔 وقتی میگیم خدارو شکر هست، باید برای سلامتی این عزیزان هم دعا کنیم 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ 👶🏻👧🏻 خداست که شما را آفرید آنگاه به شما ر
💔 [‏إِن‌يَعْلَمِ‌اللَّهُ‌فِي‌قُلُوبِكُمْ‌خَيْرًایُؤْتِكُمْ‌خَيْرًا] قلبت را پر از خوبی کن، خوش نیت باش! آن وقت میبینی چگونه خدا زندگی ات را سرشار از خیر و برکت میکند. سوره انفال ، آیه ۷۰ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ‏خداوند فراموشی را که بیهوده نیافریده است؛ فراموشی را آفریده است تا غیر او را فراموش کنیم .‌‎.
💔 حتماً زیارت آل یاسین بخوانید و از حضرت بخواهید مشکلات دنیا و آخرت و سیر و سلوک شما را برطرف کنند چون الان اختیارات با حضرت است. آیت‌الله انصاری همدانی
اگه سخت نبود که اسمش نبود😉 سالروز شهادت جهادمغنیه نمیخواین مثه جهاد باشین؟😁
💔 مادر من یک زن فوق العاده است ، خبر شهادت بابا که رسید رفت دو رکعت نماز خواند... همه ی ما را مادرمان آرام کرد ، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند ، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت : الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند... همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم . بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار میشد ، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ... دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم ... مثل بابا شده بود ... خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ، جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و یک لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم ... باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد . وقتی صورت جهاد رو بوسید ، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ؟! ، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده ... باز خجالت آروممون کرد.... 😥 فاطمه مغنیه خواهر سالروزشهادت 🥀 یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 این همه از حجاب دخترا گفتیم این دفعه به سلامتی پسرهایی که چشماشون کف خیابونو میبینه توشون موج میزنه پاتوقشون گلزار شهداست…🌱 دمه مادراشون گرم واقعا:) 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
1_1977778906.mp3
6.47M
💔 ۴۲ 💢بالاخره چِـــکاره ای؟ می خوای یه بی نهایت، در آرامش باشی؟ یا نـَــه؟ اگه می خوای؛ که باید قصد کنی، و براش برنامه های دقیق بچینی 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و چهار 700 گفت: ای
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و پنج .... حتی اگه گفت برو، دور و برش باش! صدرا: چشم آقا. آقا جسارتا مادرم تو خونه است و یه ساعت دیگه موقع قرصش هست. محمد گفت: اگه خودت کسیو میشناسی بهش بگو بره! ولی همینو جلو شبنم بگو! صدرا: گرفتم. حله. صدرا وقتی حرفش با محمد تموم شد، رو کرد به طرف خیابون که به شبنم نگاه کنه که دید شبنم نیست! صدرا: آقا این ور پریده کجا رفت؟ محمد و سعید به دوربینا چشم دوختند. دو سه تا اتوبوس واحد هم زمان اومده بودند و جلوی دوربین روبرو گرفته بودند. محمد به سعید گفت: بگرد پیداش کن. کجا رفت دختره؟ به صدرا هم گفت: هول نشو. شاید داره میبینتت. بذار خودمون دنبالش میگردیم. تو طبیعی باش! وقتی سعید داشت دوربینا رو چک میکرد، محمد رفت رو خط 400 و گفت: اعلام وضعیت! 400: مهشید و زندیان دارن به طرف مجیدیه میرن. محمد: بسیار خوب. ازشون غافل نشید. محمد رفت رو خط مجید: مجید هستی؟ مجید: بله قربان! محمد که هم زمان نگاهش به دوربین و سعید بود و ذهنش مشغول شبنم بود به مجید گفت: آماده باش شاید لازم باشه بریزید تو ویلا. ولی فعلا کاری نکنین تا اطلاع بدم. سعید به محمد گفت: نیست. دختره رفته. آب شده رفته تو زمین. محمد به صدرا گفت: دختره رفته. از خیابون رد نشده و این ور نیومده. وگرنه دوربینا میگرفتنش. سمت چپت هم نرفته. احتمال زیاد رفته سمت راست. از میدون داره دور میشه. شایدم ماشین گذری گرفته باشه. حرکت کن و کل مسیر سمت راست و ماشینا و راننده و سرنشینانش تا جایی که میتونی رصد کن. فقط تابلو نشه. هوا کاملا تاریک شده بود. یک ساعت از گم شدن شبنم گذشته بود. یکی از همکارا داشت لقمه بین بچه ها تقسیم میکرد. محمد یه لیوان آب برداشت و با یه دونه خرما داشت میخورد که از سعید پرسید: از صدرا چه خبر؟ سعید گفت: نشد. پیداش نکرد. روش نمیشه به شما جواب بده به من گفت به حاجی بگو تا صبح میمونم تو خیابونا اگه پیدا نشد! محمد گفت: پیش میاد. گوشی شبنم ماهواره ای هست؟ سعید: آره متاسفانه! محمد: به صدرا بگین شاید خیر بوده که بره به مادر مریضش سر بزنه. بگو بره خونه. مشغول همین حرفا بودند که یهو خبری رسید و محمد به سعید گفت: بنداز رو مانیتور! خبر این بود: لحظاتی قبل، یک خانم 48 ساله جلوی یکی از مراکز پلیس امنیت اخلاق دست به خودسوزی زد! محمد از سر جاش بلند شد. سعید و بقیه بچه ها از پشت سیستمشون بلند شدند و با تعجب به خبر ناگواری که رسیده بود چشم دوختند. محمد گفت: زنه زنده است؟ پیام آمد که: خیر! متاسفانه جانشون را از دست دادند. محمد پرسید: چرا اونجا؟ مگه کسی از وابستگانش دستگیر شده بوده؟ پیام آمد: دخترش! دخترش در مرکز پلیس امنیت اخلاق بوده و مادرش جلوی اونجا اقدام به خودسوزی کرده! محمد گفت: اطلاعاتی از این مادر و دختر هست؟ پیام آمد و این سه کلمه روی مانیتور ظاهر شد: زن ... کُرد ... اهل سنت! محمد همین طور که در سالن راه میرفت و فکر میکرد گفت: در بهترین حالت، وقتی یه رخداد بزرگ اجتماعی و یا امنیتی رخ میده، بُرد با طرفی هست که دوازده دقیقه اول روایت کنه. و در همون دوازده دقیقه اول، اولین روایت را دستش بگیره. و الا در جنگ روایت ها باخته. یکی از بچه ها گفت: هنوز موضع گیری خاصی اعلام نشده! محمد پرسید: مگه خبرش از رسانه های رسمی پخش شده که بخواد کسی موضع بگیره؟! وقتی شروع میکنن به موضع گرفتن که حداقل خبرش به طور رسمی اعلام شده باشه. یکی دیگه از بچه ها گفت: نه. داره از دوازده دقیقه میگذره و هنوز هیچ کدام از خبرگزاری های رسمی این خبرو منتشر نکردند! محمد رو به یکی از بچه ها کرد و پرسید: از فضای مجازی چه خبر؟ سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕