eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدانی که دلسوخته غم حضرت زهرا بودند 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 آنها که رفتند تا انتقام سیلی زهرا سلام الله علیها را بگیرند یاران عزاداری در جبهه ها 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 امام خمینی فرمودند: بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشوند.... واکنش برادر شهید اهل سنت حادثه‌ تروریستی راسک: می‌خواهم پلیس شوم و راه برادرم را ادامه دهم. 💪🏻 عثمان غنی براهویی برادر شهید اهل سنت حادثه تروریستی راسک،محمدحسن براهویی می‌گوید: برادرم فردی مردمی بود و مردم از او راضی بودند، راه برادر شهیدم را ادامه می‌دهم. مرزبان کشور چه ای شد امسال🥀😔 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شهدایمان را تشییع میکنیم و این تشییع، تجدید عهد و پیمان است با آنها برای ادامه دادن راهشان تصاویری از تشییع شهدای حادثۀ تروریستی راسک چه ای شد امسال🥀😔 مرزداران کشور 💞 @shahiidsho💞
💔 سید بعد از توجیه بچه های غواص، یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت: برادرها ایام فاطمیه است، ایام شهادت مادر ما فاطمه(سلام الله علیها) است. و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد. "مادر جون دست ما را بگیر. ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم..." سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد. سیدمحمد شب عملیات کربلای۵ سنگر بچه های تخریب در زیر پل هفتی هشتی رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد. آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است. سید با این اشعار وارد روضه شد: "سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است.." اون شب آقاسید روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد دنبال حیدر می دوید. از سینه اش خون می چکید. 💞 @shahiidsho💞
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدانی که دلسوخته غم حضرت زهرا بودند 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 عاشق حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بود. روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند. یک وقت هایی هم آخر شب زنگ میزد می‌گفت باهات کار دارم. حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده. اما آخر شب می‌گفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم. می‌گفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه. خط خوبی هم داشت. همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت. وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) بود. فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سلام ما، سلام ما، سلام ما به فاطمه سلام ما، سلام ما به پهلوى شکسته‌ات سلام ما، سلام ما به بازوی کبود تو سلام ما، سلام ما، سلام ما به کربلا مداحی شهید به مناسبت در جبهه ها 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 توسل شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها به روایت حاج محمد بذری و صدای هنوز زنده‌ی شهید تورجی زاده انتشار به مناسبت 💞 @shahiidsho💞
بچه سید نیستیم اما داغ پهلو و بازوی نیلی داغ آن دست های بسته از هُرم آن آتش، بیشتر می سوزاندمان بچه سید نیستیم اما از آن بانوی فهیمه آموختیم پای ولایت، تا پای جان باید بایستیم بچه سید نیستیم اما در روضه‌های انسیه الحوراء برای حضرت مادر می‌سوزیم... ✍🏻سین.ر تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
💔 شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر این جمله معروف پیامبر (ص) را مبنا قرار بدهیم، می‌توانیم این نتیجه را بگیریم که هر کس به فاطمه زهرا(س) سیلی زد، به پیامبر(ص) سیلی زده است. 🏴 به مناسبت ایام شهادت سلام الله علیها و 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 معجزه توسل شهید برونسی به حضرت زهرا سلام الله علیها 📽 حجت‌الاسلام والمسلمین عالی سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدی که حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در خواب به او فرمودند: « ما تو رو دوست داریم..» 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 از وقتی فهمیدم حضرت زهرا(س) به شهید ابراهیم هادی اومده بودن و به شهید گفته بودن: « ما تو رو دوست داریم..» با خودم میگم ای کاش همه ما یک شهید ابراهیم هادی بودیم.. تا می‌رفتیم تو لیستِ مورد علاقه های حضرت زهرا (س) یاران 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ می‌سپارﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿ‌ﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ‌ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ. ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ. وآن کسی نیست جز 💞 @shahiidsho💞
💔 زندگی حاج قاسم بدجوری به روضه اهلبیت علیهم‌السلام گره خورده بود. خیلی پیش می آمد دلش بهانه روضه میکرد. زنگ میزد به مداح و میگفت فلان نوحه را بخوان. گاهی وقت‌ها خودش میخواند. با سوز و آه. خیلی وقت ها فاصله ۲۰۰ کیلومتری کرمان تا روستا را مهمان روضه تلفنی بودیم. سوریه که بودیم، بیشتر پیش هم بودیم. توی جلسه یا خلوت فرقی نمیکرد. میگفت: «موعظه مون کن تا غافل نشیم. روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم». یه روزی بهم گفت: روضه بخوان. گفتم: روضه هیئتی بلد نیستم. روضه های من روایتیه. گفت: بخوان. شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرمانده‌اش: «رزمنده‌ای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی سیم زد که برام روضه مادر بخوان. صدایش به سختی می آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است.» تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه. «دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهرحال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته‌های خون را از دهانش کنار میزدم. دیدم با چشم‌هایش انگار دارد دنبال کسی میگردد. گفتم: «ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه‌های آخر مادر سادات را دیدی بگو یا زهرا سلام‌الله‌علیها ». گریه حاج قاسم بلندتر شده بود. «ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا اما کلامش ناقص ماند: یا ز… و شهید شد». گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود. 📚سلیمانی عزیز سردار کشور 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وقتی شهید مهدوی گفت: امام را نمی‌شود تنها گذاشت نادر تازه از عملیات برگشته بود و در جمع رفقا گفت: داریم بزرگترین کاروان دریایی را از بندر امام تا فاو می‌بریم. آمده‌ام تا چند قبضه ضدهوایی بگیرم تا روی یدک‌کش‌هایمان بگذاریم. هواپیماهای دشمن دائم در حال شکار کاروان‌های دریایی ما هستند. سیصد بار تاکنون به کاروان ما حمله کرده‌اند. تا امروز سه تا از هواپیماهای عراقی را که قصد یورش به کاروان ما را داشته‌اند، انداخته‌ایم. نادر می‌گفت که هواپیماهای دشمن برخی از کاروان‌ها را در راه و در همان دریا، بمباران و نابود می‌کنند. آرام و قرار نداشت. نادر تا تابستان سال ۶۵ در خط فاو ماند و مشغول تدارکات بود. چندی بعد برای مرخصی به خانه برگشت. آن‌قدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانه‌اش رفته بود. روی کمرش نمی‌توانست بخوابد. سرخی گوشت کمرش را هرگز از یاد نمی‌برم. از دیدن حال و روزش گریه‌ام گرفت. گفتم: چرا این‌همه روی خودت فشار می‌آوری؟ نگاه معصومانه‌ای به من کرد و گفت: تکلیف است. امام را نمی‌شود تنها گذاشت. 📚 بار دیگر، نادر راوی: برادر سرباز مخلص 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 طلبه‌ای که یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای امام را عملی کرد! ۲۷ آذر سالروز شهادت آیت‌الله دکتر مفتح گرامی سالروز شهادت یار مخلص 💞 @shahiidsho💞
💔 اگر نشان عاشقی از شما پرسیدند شهدا را نشان دهید بگویید عدهای ندیده عاشق شدند بر سیاهی روی سپیدی (روایات معصومین) ایمان آوردند و قرص و محکم پای اعتقادشان ماندند فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از برادران دوقلوی غریبی که کسی زائر مزارشان نیست 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 سال ۶۱ بود و اوج جنگ ایران و عراق ثابت و ثاقب شهابی نشاط، دو برادری که به عنوان امدادگر در منطقه خدمت میکردند جالب اینکه وقتی پستچی نامه‌ ها را به خط مقدم می‌ آورد معمولاً ثابت و ثاقب غیب شان می‌ زد یک‌ بار یکی از رزمندگان متوجه شده بود که وقتی همه سرگرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌ های شان را با خوشحالی نگاه می‌ کنند این برادران دوقلو دست در گردن هم در کنج سنگر، های های گریه می‌ کنند بعدها متوجه می شوند که آن ها بی‌ سرپرست هستند و در پرورشگاه بزرگ شده اند، هر بار دل‌ شان می‌ شکند که کسی آن سوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکس‌ های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌ اند، را بغل کرده، گریه می کنند. جنگ، بی رحم است، این دو برادر حتی مرخصی هم نمی رفتند، چون کسی پشت جبهه چشم به راه شان نبود پس از مدتی تلاش و فداکاری ثاقب برادری که فقط چند ثانیه از ثابت بزرگ تر بود، به‌شدت مجروح و در نهایت شهید شد و بردارش را تنها گذاشت! اما مگر ممکن است کسی که در این دنیا تنها یار و غم خوار و مونس تنهایی اش برادرش بوده، او را تنها بگذارد و این چنین شد تا ثابت دوری برادر را تاب نیاورد و تنها به فاصله ی چند ساعت طوری که هنوز جنازه ی برادر را به پشت جبهه منتقل نکرده بودند، او نیز بر اثر استنشاق گاز های شیمیایی شهید شود یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
💔 ادامه پست قبل👆👇 و اما قصه ی پر غصه ی این دو برادر شهید به نقل از دفتر خاطرات خود شان: روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل زنبیل کوچک قرمز رنگی گذاشته بود، زیر شُر شُر باران کنار درب ورودی بهزیستی رها می کند! حال درد نان بوده یا درد جان کسی نمی‌ دانست! از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شده بود تنها یادگاری از پدر و مادر ندیده‌ ی شان. ثاقب و ثابت سال ها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر به هر کجا که اعزام می‌ شدند در درون ساک شان اعلامی ه‌هایی را به همراه داشتند که، عکسی از دوران کودکی‌ شان به همراه دستنوشته‌یی به این مضمون به در و دیوار شهر ها می‌ چسباندند: « پدر و مادر عزیز از آن روزی که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید، سال ها می گذرد حال امروز دیگر ما برای خود مان مردی شده‌ ایم ولی هم چنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم!» ولی هیچ گاه از پدر و مادر شان خبری نشد ( شاید هم مرده بودند ). اما از شیرخوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آن چه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط، باقی است دو قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ی ۵۰ گل زار شهدای بهشت زهراء است. سعی کنید اگر چنان چه روزی گذار تان به بهشت زهراء افتاد سری به گل زار شهداء قطعه ی ۵۰ ردیف ۶۷ شماره ی ۱۹ و ردیف ۶۶ شماره ۱۹ این دو برادر شهید غریب آرام کنار یک دیگر خفته اند. آنان شب‌ های جمعه هیچ‌ گاه پدر و مادری زائر مزار شان نبوده است و سخت چشم به راه پدر و مادر و دوستان اند. یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
💔 ‏می‌نویسم به روی تابوت که مادر سادات "فاطمه" گمنام می‌خرد... 💞 @shahiidsho💞
💔 ‍ ملائکی که برای شهادت او رضایت پدر را می‌خواستند شهید محمدحسن کاظمینی چند روزی قبل از شهادتش به ماجرای پروازش به عالم بالا اشاره کرده پروازی که به خاطر راضی نبودن پدرش ناتمام مانده بود. وی در دورانی که به‌علت جراحات شدید در بیمارستان بستری و مورد عمل پزشکان قرار گرفته بود در عالم رویا دیده بود که هر دو برادرش در بهشت منتظرش هستند، فهمید که شهید شده‌اند (چون قبلاً به آن‌ها گفته بودند که اسیر هستند.) او هم خواست وارد بهشت شود که ملائک گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست. تا این حرف را زدند، یک‌باره روح به جسمش برگشت. محمدحسن در ادامه می‌گوید: "حالا هم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم". روز بعد پدرش حاج‌عبدالخالق به ملاقات او آمد، وقتی پدر و پسر خلوت کردند، از پدرش پرسید: "شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا". پدر محمدحسن در جواب پسرش می‌گوید: " آن‌ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمی‌توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم." در نهایت با صحبت‌های محمدحسن، پدرش رضایت می‌دهد که مجدد به جبهه برگردد. وی پس از مرخصی از بیمارستان بلافاصله راهی جبهه شد و مدتی بعد به شهادت رسید. یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آخرین تصاویر حضور حاج قاسم در بیت الزهرای کرمان و استقبال از مهمانان حضرت زهرا (ع) توسط ایشان سردار کشور 💞 @shahiidsho💞
💔 فاطمیه امسال هم تمام شد تا نوکری کدامیک از ما به چشم صاحب عزا آمده باشد و خریدنی شده باشیم... دلخوشیم که کارمان با خاندان کرَم است همان ها که کم ما را زیاد انگارند... 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدی که در خواب، بشارت شهادتش را دریافت کرد 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 اسمش فرهاد بود، خواب عجیبی دید و برای تعبیر آن به نزد آیت الله بهجت رفت فرمودند اسمت را به عبدالمهدی تغییر بده و به سپاه برو که ان شالله سرانجامت شهادت است... امروز سالروز شهادتش است سالروز شهادت فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 سالروز شهادتش، طلبیدند و نائب الزیاره شما اعضای محترم شدیم فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞