eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #کلام_معصوم #امام_صادق علیہ السلام مي‌فرمایند: 💠إِڹَّ الدُّنْیَا یُعْطِیہَا اللَّہُ مَڹْ أَحَبَّ وَ أَبْغَضَ وَ إِڹَّ الْإِیمَاڹَ لَا یُعْطِیہِ إِلَّا مَڹْ أَحَبَّ💠 💥خداوند دنیا را بہ دوست و دشمنش عطا مي‌ڪند، 👌ولي ایماڹ را فقط بہ ڪسي مي‌دهد ڪہ او را دوست دارد... 📚 ڪافي ج ۲ ص ۲۱۵ ح ۳ 💕 @aah3noghte💕
💔 💔 مادرےاند نشان به آن نشان که نتیجه استغاثه هایشان پیش شد آخر مےگویند برات شهادت، دست حضرت زهراست... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
001 - Salam Madar.mp3
4.61M
💔 ســـــلام بانـــــــو با نوای حاج محمود کریمی حال دلتون قشنگ:) #آھ... 💕 @aah3noghe💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۳ داداش مجید شیرینی خانه بود،😊 شیرینی محله، حتی آوردن
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۴ مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر می‌کند و نمی‌خواهد شب را خانه بیاید.😬 حتی وقتی نصفه‌شب‌ها هوس می‌کند کل خانه را به کله‌پاچه مهمان کند.😩 حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است مادر مجید می‌گوید: «معمولاً دیروقت می‌آمد؛ اما دلش نمی‌آمد چیزی را بدون ما بیرون بخورد. ساعت سه نصفه‌شب با یکدست کامل کله‌پاچه به خانه می‌آمد و همه را به‌زور بیدار می‌کرد و می‌گفت باید بخورید.😬 من بیرون نخورده‌ام که با شما بخورم.😐 من هم خواب و خسته سفره پهن می‌کردم و کله‌پاچه را می‌خوردیم» ساناز خواهر بزرگ‌تر مجید می‌گوید: «زمستان‌ها همه در سرما کنار بخاری خوابیده‌اند اما ما را نصفه‌شب بیدار می‌کرد و می‌گفت بیدار شوید برایتان بستنی خریده‌ام و ما باید بستنی می‌خوردیم.»😁😃 پدر مجید هم بعد از خال‌کوبی دست مجید به او واکنش نشان می‌دهد و مجید شب را خانه نمی‌آید و مثلا قهر می کند: «خال‌کوبی برای ۶ ماه قبل از شهادت مجید است. می‌گفت پشیمان شدم؛ اما خوشش نمی‌آمد چند بار تکرار کنی. می‌گفت چرا تکرار می‌کنید یک‌بار گفتید خجالت کشیدم. دیگر نگویید.😐😔 وقتی هم از خانه قهر می‌کرد شب غذایی را که خودش می‌خورد دو پرس را برای خانه می‌فرستاد. چون دلش نمی‌آمد تنهایی بخورد.» مجید قهوه‌خانه داشت.😎 برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا « » لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد.😊 بارها هم کنار نانوایی مےایستاد و برای کسانی که مےدانست وضعیت مناسبی ندارند، نان مےخرید و دستشان مےرساند.😍 قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند که حالا خیلی‌هایشان هم شهید شدند: «یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود.😔 وقتی بالای سرش می‌روند، می‌گوید: مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب درخطر باشد!!!! .... ... 💕 @Aah3noghte💕 مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 5 حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموز
🔹 ... 6 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒 اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏 با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠 اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم... تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم. -الو مرجان -ترنم رسیدی؟ -اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما -اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟ اصلا تو خسته هم میشی؟؟ -مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟ حوصله ندارم.زود بیا بریم -بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟ بیا تو تا حاضر شم -مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠 تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟ -تو دوباره وحشی شدی؟ تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره. حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏 -مرجان ببر صداتو میای یا برم؟؟ -ترنم من آخه آرایش ندارم... -خب همونجوری بیا -چی😳بدون آرایش 😱؟؟ نمیام.یا بیا بالا یا برو من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!! -ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه... درو بزن اومدم بالا... مرجانم یکی بود لنگه خودم. از لحاظ ظاهر و خانواده و... فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود. پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم. البته من تک فرزند بودم ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد. مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد. رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂 -زهرمار....به چی میخندی؟ -انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂 خیلی اینجوری ضایعی... -خیلی... حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟ -معلومه که خوششششگلم -عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟😒 -دلم میخوادددد باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم. "محدثه افشاری" @aah3noghte @romaneAramesh
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدحمیدرضا_دایی_تقی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💔 هزار مرتبہ رفتم ڪه استـخاره ڪنم ڪه بین آیهٔ قـرآن تو را نظـاره ڪنم امیرڪرب‌ و بلا خستہ ام ازین دورے دلم هواےتوڪرده بگوچہ چاره ڪنم؟ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 شهدا عاشق ولایتند مثلا یکیشون رو سنگ مزارش حک شده "فدائی حضرت امام خامنه ای" یا آن دیگری بر مزارش حک شده "چشم و گوش فقط به امام خامنه ای باشد و لاغیر" ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۴ مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را دارد. حتی وقتی قهر می‌ک
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۵ مجید از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود. او تصمیمش را گرفته بود؛ اماروحیه شوخ او حتی رفتنش را به شوخی گرفته است. حتی با شهید شدنش هم انگار سر شوخی دارد.😇 مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی ‌فهمیدیم گردان امام علی رفته برای اعزام، ما هم رفتیم آنجا و گفتیم راضی نیستیم و مجید را نبرید.😐 آنها هم برای مجید بهانه آوردند که چون نداری، هستی و داری تو را نمےبریم 😠و بیرونش می‌کنند.😟 بعد از آن به گردان دیگری رفت که ما بازهم پیگیری کردیم و همین حرف‌ها را زدیم و آنها باز هم مجید را بیرون انداختند😏 تا اینکه مجید رفت اسلامشهر و خواست ازآنجا برود.😨 راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم (خنده) وقتی هم فهمید که ما مخالفیم. خالی می‌بست که می‌خواهد به برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم.😐 مادرم به شوخی می‌گفت: "مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا"😱 ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم، نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است.😜☺️ روزهای آخر که فهمیدیم تصمیمش جدی است، مادرم بیمارستان بستری شد.😱 هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم»😁😂 وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود.😐😔 ... 💕 @aah3noghte💕 📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 6 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده
🔹 ... 7 اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!! ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم. -دیگه چه خبر؟ -هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊 -میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒 باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم! دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم. -من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید. من جز اون کسیو ندارم.😢 اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه. -فکر میکنی... اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی. بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟ اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏 -سعید و خیانت😳 عمرا... سعید عاشق منه😌... -هه.تو این پسرا رو نمیشناسی... یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒 -اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه... -ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد..... -چه حرفایی؟؟🙁 -راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و.... -حرف بیخود نزن مرجان. من دیگه میرم، میترسم دیرم شه. خداحافظ... بلند شدم و اومدم بیرون. تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥 خیلی حالم خراب شده بود چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه. اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم... حوصله هیچ کاریو نداشتم. دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران... جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫 حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم... شماره های مشکوک توی گوشی سعید، گالری گوشیش که قفل بود، آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود.... داشتم دیوونه میشدم😔 من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕 من دیوونه سعید بودم... اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه... گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم. -الو سعید... -سلام خانومم...سلام عشقم...خوبی؟ -سلام نفسم.تو خوبی؟ -ممنون. تو خوب باشی منم خوبم... بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم... امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕 "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh
💔 می‌گویند "اختیارات ولایت فقیه زیاد است"😏 قانون اساسی #۱۷۷ اصل دارد ۳۸ مورد اصل اختیارات رئیس جمهور ۳۷ مورد مجلس ۱۸ مورد قوه‌قضائیه و ۵ مورد رهبری ۹۳٪ بودجه نیز دست رئیس‌جمهور است اگر مردم انتظار دارند رهبری مشکلات کشور را درست کند باید اختیارات رهبر مانند رئیس‌جمهور گسترده‌تر شود #فتنه۹۸ #بصیرت #آھ_ز_بےبصیرتی 💕 @aah3noghte💕
💔 سوزش چشم من از لذت زیبایی توست خیره بر تو شدم و... پلک زدن یادم رفت... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیدداود_میرزایی 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #اربابم_حسین_جان من گدایی درت را دوست می‌دارم حسین سائلان محضرت را دوست می‌دارم حسین دست‌بوس نوکرت‌بودن برای من بس است نوکریِ نوکرت را دوست می‌دارم حسین #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #کلام_معصوم #رسوڸ_اڪرم (صلي اللہ علیہ و آلہ و سلم) مي‌فرمایند: 🌺اگـرفرزندے با محبت بہ پدر و مادرش نگاه ڪند براے هر نگاه، ثواب حجي مقبوڸ دارد❗️ ♻️پرسیدند: حتی اگر روزے صد بار بہ آڹ‌ها نگاه ڪند؟ 💠فرمودند: آرے و خدا از ایڹ ڪریم‌تر است🌺 📚 بحـارالانـوار ج ۷۴ ص ۷۳ 💕 @aah3noghte💕
💔 دیگر ڪلافه ڪرده اے مرا.... چرا همیشه خنده های تو از نوشته هاے من زیباتر است ؟! #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۵ مجید از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود. او تصمیمش را گرفت
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۶ عطیه خواهر مجید مےگوید: چند روز مانده به رفتن، لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من که نمی‌روم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کرده‌اید من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفته‌ام سوریه.😐 مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند.😒 بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز جدی است. وقتی رفت دیدیم زیر عکس ها برای دوستاش نوشته: "درسته به مامان و بابام الکی گفتم اما اینجوری دیگه حسرت نمےخورن منو از زیر قرآن رد نکردند.😌» پدر با لبخندی ادامه مےدهد: "مجید یک تکیه کلام داشت، مےگفت: !😅 وقتی دید مادرش راضی نمےشود عکس بگیرد گفت: "بیاین عکس بگیرین! منو!!!"😌 پدر مجید می‌گوید: «آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای مجید پول ریخته‌اند که این‌طور تلاش می‌کند! باورمان شده بود.😒 یک روز سند مغازه را به مجید دادم و گفتم: " این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بکن حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم.☺️ تو را به خدا به خاطر پول نرو.😐 مجید خیلی عصبانی شد، پایش را به زمین ‌کوبید و با فریاد گفت: "به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من باز هم می‌روم."😠 من خیلی به هم‌ ریختم.»😔 ... 💕 @aah3noghte💕 📛
💔 خدایا کن اجابت این دعایم که باشد افتخاری از برایم در روزمحشر ای خلاق سبحان شوَم محشور با جمع شهیدان #نسئل_الله_منازل_الشهداء #پروفایل😍 #آھ... 💕 @aah3noghte💕