eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمونِ تلخِ زنده به گوری... #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #عاشقی یعنی همین زخم عمیق هر که عشقش بیش زخمش بیشتر #شهیدجوادمحمدی #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
💔 کاری ندارم کجایی، چه میکنی ! بی سرمکن که دلت پیر میشود بر مزار ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌شب بخیر ... غارتگرِ شب‌های بی‌مهتاب من مِنَتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من ...! #شهیدجاویدالاثرمحمداینانلو #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 2⃣ 🔶 ایران یا عربستان؟ مساله این بود در حال آماده سازی
بسم الله النور قسمت 3⃣ 🔶کله پاچه عمر از بدو امر و پذیرش در ایران ... سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم ... با اونها دوست می شدم و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم . کم کم داشت تفکرم در مورد ایرانی ها کمی نرم تر می شد ... تا اینکه ... یکی از شیعه هایی که باهاش ارتباط داشتم من و برای خوردن کله پاچه به مهمانی دعوت کرد ... . وقتی رفتم با یک جشن تقریبا خصوصی و کوچک، مواجه شدم ... کشان بود و می خواستند کله پاچه عمر را بخورند ... . . با دیدن آن، صحنه ها و شعرهایی که می خواندند، حالم بد شد ... به بهانه های مختلف می خواستم از آنجا خارج بشم اما فایده ای نداشت ... . آخر مجلس، آبگوشت رو آوردن و شروع کردند به خوردن ... من هم از روی ترس که مبادا به هویتم پی ببرند، دست به غذا بردم ... هر لقمه مانند تیغ هزارخار از گلویم پایین می رفت ... . . تک تک دندان هایی را که روی آن لقمه ها می زدم را می شمردم ... ۳۴۶ بار هر دو فک من برای خوردن آن لقمه ها حرکت کرد ... وقتی از مجلس خارج شدم، قسم خوردم ... سر ۳۴۶ شیعه را از بدن شان جدا خواهم کرد . دفتری را که محاسن شیعیان و مردم ایران را در آن نوشته بودم، آتش زدم ... هر برگ آن را که می سوزاندم استغفار می کردم که چطور شیطان مرا گول زد و داشت کم کم دلم را نسبت به این کفار نجس نرم می کرد .. . برگ های دفتر که تمام شد، برای آخرین بار قسم خوردم ... دیگر هرگز نسبت به شیعیان نرم نخواهم شد تا نسل آنها را نابود کنم و کودکانشان وهابی شوند؛ دست از مبارزه برنمی دارم .. . بعد از چند ماه، دوباره ساکم را جمع کردم و رفتم سمت ترمینال ... حالا وقت این رسیده بود که کاملا بین آنها نفوذ کنم و درباره عقاید شیعیان مطالعه کنم ... . از خوابگاه که بیرون زدم هنوز مقصدم را انتخاب نکرده بودم ... مشهد یا قم؟ ... خودم را به خدا سپردم .. . برای خرید بلیط اتوبوس، وقتی باجه دار مقصدم را پرسید با صلابت گفتم: قم یا مشهد، فرقی نداره. هر کدوم جا داره و زودتر حرکت می کنه ... . حدود یک ساعت و نیم بعد، من توی اتوبوس نشسته بودم و در پی سرنوشت نامعلوم به سمت مشهد می آمدم ... . ⏮ ادامه دارد... به قلم زیبای 💕 @aah3noghte💕
💔 #یا_صاحب_الزمان دست وپاگیرترین منتظرت من هستم بخورد توی سرم ناله ی #یابن_الحسنم😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #فقط_‌نشسته_‌و_گفتیم‌_خدا_‌کند_که_بیایی😔 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گرچہ قسمـت نشـد حـرمـ باشیم ازهمـین راه دور هم خـوب است گوشہ چشـمـے نظرڪنید ارباب حال مـاراڪہ دائم آشـوب است😓🖐 💕 @aah3noghte💕
💔 اندیشه ی معشوق نگهبان خیال است عاشق نتواند به خیال دگر افتاد . . . #شهیدجوادمحمدی #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
💔 جز ڪوی #تو در دل نبوَد منزل دیگر ... #شهیدکمیل_قربانی #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
بسم الله النور #جنگ_با_دشمنان_خدا قسمت 3⃣ 🔶کله پاچه عمر از بدو امر و پذیرش در ایران ... سعی ک
بسم الله النور قسمت 4⃣ 🔶غریب و تنها در مشهد  بعد از رسیدن به مشهد، طبق اطلاعات و تحقیقاتی که در مورد بهترین حوزه های مشهد و قم کرده بودم؛ رفتم سراغ شون ... . دو تای اول اصلا حاضر به پذیرشم نشدن ... گفتن: بدون درخواست و تاییدیه پذیرش، اجازه ثبت نام ندارن ... راهی سومین حوزه شدم ... . کشور غریب، شهر غریب، دیگه پول هم نداشتم که ماشین بگیرم ... ساکم رو گرفتم دستم و پرسان پرسان راه افتادم ... توی کوچه پس کوچه ها گم شدم ... تا به خودم اومدم دیدم رسیدم به حرم ... . خسته و گرسنه، با یه ساک ... نه راه پس داشتم نه راه پیش ... برای رسیدن به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم ... . نفرتم از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم ... چند قدمی که رفتم یهو به خودم اومدم و گفتم: اینجا هم زمین خداست. چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه؟ ... . دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم. ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم ... . وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد ... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها رد می شدند ... بی توجهی به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود ... . نماز رو خوندم و راه افتادم ... چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد ... رفتم جلو و سوال کردم ... غذای حضرت بود ... آخرین غذایی که خورده بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند ... . نه پولی برای غذا داشتم، نه غرورم اجازه می داد دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم ... اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم ... . چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، دنبالم دوید ... دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید ... پرسید: ایرانی هستید؟ ... رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست ... زبانم هم کلا حرکت نمی کرد ... . مشخص بود از حالتم تعجب کرده ... با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن ... اینو گفت و رفت ... . چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از وحشت، با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم ... . توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو بدی ... اگر بهت شک می کرد چی؟ ... شاید اصلا بهت شک کرده بود ... شاید الان هم تحت تعقیب باشی و ... ⏮ ادامه دارد... به قلم زیبای 💕 @Aah3noghte💕 ...
💔 من ای صبا رهِ رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت... سلام من برسانی #آھ_ڪربلا 💕 @aah3noghte💕
💔 #اربعین، موکب به موکب چای شیرین میخورند آه! شیرین تر از آن در پای یار، جان دادن است #شهیدجوادمحمدی #آھ... 💕 @aah3noghte💕