فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 کلیپی که #کولاک خواهد کرد😳
فیلم بنی اسرائیل و استغاثه ی آنها در بیابان ...
🌹کلیپو که دیدین #نشر هم بدین🌹
#آھ_امام_غریبم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را .... 129 دیدی گفتم نرو؟مرجان دیدی چیکار کردی!؟ کنارش زانو زدم و دستش رو گرفتم. مرجان تموم
#او_را... 130
تصمیم سختی بود اما قلب و عقلم میگفتن به همه سختی هاش میارزه!
هنوزم با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه.
دلم براش لک زده بود...😔
و این آزارم میداد!
روسری هایی که تازه خریده بودم رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت،برداشتم.
کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش.
چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن.
سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم.
وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم پایین.
بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد.
استرس عجیبی گرفته بودم.
زیر لب خدا رو صدا زدم و جلو رفتم.
سلام دادم و سوییچ رو گذاشتم رو میز.
خواستم برم که با صدای بابا میخکوب شدم!
-کارت های بانکی!؟؟
آروم پلک زدم و برگشتم طرفشون.
کارت ها رو از کیفم درآوردم و گذاشتم کنار سوییچ.
-از این به بعد فقط میتونی تو اون اتاق بخوابی.
همین!
و سعی کن جوری بری و بیای که چشمم بهت نیفته.
چشمی گفتم و به چهره ی نگران مامان لبخند اطمینان بخشی زدم و از خونه بیرون رفتم!
دیگه هیچی نداشتم.
قلبم تو سینم وول وول میخورد اما سعی میکردم به نگرانیهاش محل نذارم.
زیرلب با خدا صحبت میکردم تا کمی آروم بشم.
کیفم رو گشتم و با دیدن دو تا تراول پنجاهی،خوشحال شدم.
برای بار اول سوار تاکسی شدم و به دانشگاه رفتم!
وسط یکی از کلاس ها گوشیم زنگ خورد.
زهرا بود!
قطع کردم و بعد از کلاس خودم باهاش تماس گرفتم.
-خوبی ترنم؟چه خبر؟
-خوبم ولی فکرکنم باید دنبال کار باشم زهرا!
با صدهزار تومن چندروز بیشتر دووم نمیارم!
تقریبا جیغ زد
-واقعا؟؟یعنی بهشون گفتی....
-آره واقعا!بابای من پولداره ولی خدا از اون پولدار تره!
خخخخخ... 😊
زهرا هم با من خندید.
-نمیدونم قراره چی بشه زهرا!
واقعا دیگه جز خدا کسی رو ندارم.
هیچ کسو....
و یاد سجاد افتادم!❤️
قرار شد زهرا دو ساعت دیگه جلوی دانشگاه بیاد دنبالم!
با صدای اذان،رفتم سمت نمازخونه.
این بار همه چی برعکس شده بود.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
YEKNET.IR - Rasoli-ShahadatEmamsadegh95-zamine.mp3
2.89M
💔
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق (ع)
🌴شب آخره بی تابم
🌴چشای ترم بیداره
🎤مهدی #رسولی
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
#شهادت_امـام_جعـفرصـادق_تسلیت_عـرض_میڪنیم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
چه اسارت باارزشی!!!
اسیرِ چہرهء آسمانیِ #شھدا شدن
رهایت مےکند
از میانِ
اسارت های دنیایی
#شھیدجوادمحمدی
#ما_را_نگاهے_بہ_رسم_رفاقت
#رفاقت_تا_شھادت
#رسم_رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
💔 قسمت سی ام: #بےتوهرگز ❤️ 🌀طلسم عشق بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ..
💔
قسمت سی و دوم:
#بےتوهرگز ❤️
🌀 تنبیه عمومی
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم...
به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ...
خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود😢 ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ😑 ...
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ...
من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام😍 ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها🙄 ...
هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ...
بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...
منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین😔 ...
از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد😳 ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ...
این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
〰〰〰
قسمت سی و سوم:
#بےتوهرگز ❤️
🌀 نغمه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ...
عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون🤔 ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ...
دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...😌
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ...
مثل لبو سرخ شده بود☺️ ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟😉 ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی ١ـ آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی: در سال 1307در اصفهان و یک خانو
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
۲ـ #شھیدعلی_اصغر_آقازمانی:
در سال 1331 در قصبه نراق محلات متولد شد.
فوق لیسانس حسابداری را از دانشگاه صنعت نفت اخذ کرد و با مطالعات مذهبی که داشت، مبارزاتش را شروع کرد.
کلاسهای درس شناخت #شهید_بهشتی در منزل ایشان دایر شد و در پیروزی انقلاب نقش فراوانی داشت و در همان روزهای اول به سازماندهی کمیتهها پرداخت
و سپس جهاد سازندگی و نهضت سواد آموزی را نیز همراهی کرد.
اندکی بعد مسوول دفتر آیتالله هاشمی رفسنجانی شد و هماهنگیهای ایشان را با مسوولین نظام و مجلس شورای اسلامی به انجام میرساند.
وی در هفتم تیرماه 1360 در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#آھ_اے_شھادت...
#شھید_ترور
#شھادت_را_بہ_بہا_دهند_نه_بہ_بھانه
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#سلسلهءعاشقی...
شھیدان را شھیدان مےشناسند
تصویر ۱: #شھیدرسول_خلیلی در تشییع شهدای گمنام
تصویر۲: #شھید_روح_الله_قربانی در تشییع شھید رسول خلیلی
تصویر۳: #شھید_یدالله_قاسم_زاده در تشییع شھید روح الله قربانی
....
و این سلسله عاشقی ادامه دارند هنوز....
#شھیدرسول_خلیلی
#شھید_روح_الله_قربانی
#شھیدیدالله_قاسم_خانی
#آھ_اے_شھادت...
#شھادت_قسمت_ما_مےشد_اےڪاش💔
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
کمر شکستهایم
از حال و روزمان پیداست
عجیب بر جگرمان؛
داغِ این جوانان مانده...
گزارش تصویری #تشییع_شھدای_گمنام
امروز
اصفهان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 130 تصمیم سختی بود اما قلب و عقلم میگفتن به همه سختی هاش میارزه! هنوزم با تمام وجود احس
#او_را... 131
زهرا با ماشین اومده بود دنبال من!
-خوشحالم برات ترنم.
برای اینکه پا پس نکشیدی!
-راست میگفتی زهرا...
بعد از توبه،تازه امتحانهای خدا شروع میشه!
تازه سخت میشه،ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته،قوت قلبه!
میدونی؟
هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه!وقتی آدما اینقدر ناتوانن،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم.
سرش رو آروم تکون داد.
نمیدونستم کجا میره!
تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.
دلم آروم نبود.
نمیدونستم چمه!
-ترنم؟؟
با صدای زهرا به خودم اومدم!
-چیزی شده؟چرا اینقدر ساکتی؟؟
-نه. نمیدونم !زهرا؟
-جان دلم؟
-بنظرت عشق،لذت سطحیه؟؟
-تا عشق به چی باشه!!
-چه عشقی سطحی نیست؟
-خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه.
چیشده؟؟خبریه؟؟عشق عشق میکنی!
-زهرا؟اگر عشق،بخاطر خدا نباشه،باید ازش گذشت؟؟
-خب تو که بهتر میدونی،هرچی که بخاطر خدا نباشه،آخر و عاقبتش جالب نیست!
-پس باید گذشت!
-ترنم؟؟
مشکوک میزنیا!نمیگی چیشده!؟
بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم...😔❤️
-دیگه خبری نیست....
حالا دیگه میخوام بگذرم!
من از همه چی بخاطر خدا گذشتم،بجز یهچیز...
میخوام حالا از "اونم" بگذرم!
چشمم تارمیدید!
پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد...
ادامه دادم،
-یه جمله ای چندوقت پیش دیدم،بنظرم خیلی قشنگ بود.
نوشته بود "همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...!"
-چه جمله ی قشنگی! کجا دیدیش؟
پوزخند زدم.
-آخرین شب،زیر برف پاک کن ماشینم!
و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول،ملحق شد!
-آخرین شب؟؟
-مهم نیست. میخوام برسم زهرا!میخوام بگذرم که برسم!
میخوام مال خدا بشم...
میخوام لمسش کنم با تمام وجود!
باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که تازه به آب رسیده!
😭
من میخوام این جام رو سر بکشم.من میخوام مست خودش بشم!
هرچند این مورد آخر خیلی برام سخته!
-یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد،دست به دامن شهدا شو!؟
یکدفعه مثل فنر از جا پریدم!
"شهدا...شهید..."
-زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟
-چرا اونجا؟؟
-مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟برو اونجا!
-خب میرم معراج!
-نه،خواهش میکنم.برو بهشت زهرا...!
زهرا نگاهی به من انداخت و راه رو عوض کرد.
باید دست به دامن باباش میشدم!
یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه میکرد...
اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه،پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه!
قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود!
از زهرا خواستم تو ماشین بشینه.
نیاز به خلوت داشتم.
از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد،چشمم شروع به باریدن کرد...😭
از همونجا شروع به حرف زدن کردم!
"دفعه ی پیش که اومدم اینجا،دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی!
اومدم منم آروم کنی!
میگن شهدا زنده ان!
میگن شما حاجت میدین...
دلم گیر کرده به پسرت،نمیذاره پرواز کنم!نمیذاره رها شم...😭
چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد!
یا بهم برسونش یا راحتم کن..."
رسیدم بالای سر مزارش!
خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم...
"برام پدری کن...
دلم داره تیکه تیکه میشه!چرا یهو گذاشت و رفت؟چرا از من گذشت؟"
😔
یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم.تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ...
دلم هری ریخت!
سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم!
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...
مقدمه ی او را یافتن،
او را چشیدن،
#او_را...."
مزار شهیدان
صادق صبوری
و...
سجاد صبوری!!
🔶🔷🔶🔸🔹
#پایان_فصل_اول
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#شھیده_ها...
سال ۱۳۹۵
سفر اربعین
حله عراق
یک مادر
مادرِ ۳ دختر
به دست گروهک تروریستی داعش
شھید شد
لایق شهادت که باشی
شهادت،
خود به سراغت خواهد آمد...
#شھیده_سحر_قائدی
#دڂټۯٵ_ۿم_ۺھێډ_مێشن
#آھ_اےشھادت...
#شھێڋۿ_ۿٲ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 131 زهرا با ماشین اومده بود دنبال من! -خوشحالم برات ترنم. برای اینکه پا پس نکشیدی! -راس
سلام رفقا
شاید شما هم دوست داشتین که ترنم و سجاد ازدواج کنن و خیلی مذهبی و شیک و مجلسی
به زندگیشون ادامه بدن
به نظر من که آخر رمان خیلی متفاوت تموم شد
دوست دارم رمان های کانال واقعی باشن
ولی این رمان خیلی نکته داشت و دلم نیومد تکخوری کنم
از فرداشب
یه رمان خیلی زیبا براتون دارم
واقعی
جذاب
نفســــگیر
فقط مخصوص اونایی هست که دنبال دیدن امام زمانن....
#آنکه_دیرتر_آمد...
خدا کنه سر قرار عاشقی، دیر نرسیم😔
ان شالله از اول ذی القعده
#چله_دعای_توسل داریم...
به نیت فرج مولانا #صاحب_الزمان علیه السلام🌸🍃
به رفقای امام زمانیتون خبر بدین😉
ختم چله میشه روز عرفه
ان شالله زائرای کربلا، دعا جهت تعجیل در فرج مولا یادشون نره💔
💔
چه نیازی به صبح؟...
همین که یادِ #تو هست ؛
خیـــر است ،
که از سر و کولِ لحظههایم بالا میرود !
#شھیدجوادمحمدی
رفیق باید #جواد باشہ✌️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ۶ سال با فرمول روحانی و ظریف رفتیم جلو هیچ تحریمی برداشته نشد😏 کمتر از دو ماهه که با فرمول رهبر
💔
کلید کجاست⁉️🤔
#امام_خامنه_ای:
#کلید حل مشکلات اقتصادی
در لوزان و ژنو و نیویورک نیست،☝️
در داخل کشور است و
همه باید مسئولیتهای متفاوت خود را در #تقویت_تولید_داخلی به عنوان
«تنها راه علاج مشکلات اقتصادی»، انجام دهند.
۱۳۹۴/۰۲/۰۹
رهبر ایران چند سال است که مرتبا مےفرمایند
چشم به خارج نداشته باشید
اما گروهی، هنوز چشم به کدخدا😏 دارن...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#اندڪےبصیرت
#اینستکس
#وین
💕 @aah3noghte💕