eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شدن در راه ... کار سختےست اگـر گوشه دلت گره خورده باشد به این دنیا! و اینان که مےبینی واژه در کنار اسمشـان مےدرخشد✨ از این بَند، رها شدند... و مگـر نگفت که "من با همین یک بیت از شھیدتورجےزاده متحوّل شدم" و خواند: "در مسلخ عشق، جز نـڪـو را نڪُشند... روبہ صفتان زشت خو را نڪُـشند..." و عاقبت، خودش هم لایق شدن در این راه گشت آری! ما هم اگر چنین عهدی با ببندیم و بمانیم بر آن عهد شاید در مسلخ بعدی عشق، لایق شده و قربانی شویم که ❣... عیدت مبارک قربانی حریم حرم حضرت زینب... مبارکت باشد این قربانی شدن مبارکت باشد اینکه خدا را قبول کرد مبارکت باشد که چون آیه به ارباب اقتدا کردی و همچون او ذبح شدی😢 عیدت مبارک... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_چهل_و_چهارم فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آن
💔 رمان حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت: -شرمندتونم. آخہ خیلے دیره. اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم. من مغموم وشرمنده😓 چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم. امروز چقدر روز بدے بود. نہ بے انصافیہ. نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ… معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!! روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ و الان از یادآوریش شرم میڪنم. و روزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.! حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود؛ سخت وخارا!!! اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد! اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم. داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد: -خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟ با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم: -درمورد چے؟ فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت: _حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند. موافقید خودمون بریم اردوگاه؟ من با دلخورے و بغض گفتم: _براے من فرقے نمیکنہ. من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید. مسوول هماهنگے شما هستید. من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود.. فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت:😊 _این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے. این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ. اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت و قلبم رو واقعا بہ درد آورد. اشڪ در چشمانم جمع شد… قلبم بہ درد آمد. حس بے پناه شدن داشتم. مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم. مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف… اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند. آبرومو بردند! مثل امروز!😢 نمیخواستم فاطمہ اشڪهامو ببینند. پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم. سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم. فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد. -عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو..😒 جواب ندادم. بغضم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم. حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند. ولی طولے نڪشید ڪہ حاج مهدوے آمد او با لحن آرومے گفت: _ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ. ایستادم. چشمهام تازه خشڪ شده بود. وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند. نگاهش ڪردم. نگاهم نمیڪرد. تصویرے ڪہ مدام  در این چند مدت تڪرار میشد! میدونستم این بار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ. فهمید نگاهش میڪنم. اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم. هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟! من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقار نباشم.. ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم پس خودت رو نگیر😏… ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 ابراهیم بود و عصمت پیامبرانه اش! اسماعیل را به قربانگاه برد و از فرزند خواست نگاه به چهره اش نکند که مبادا مهر پدری، بر رسالتش خدشه وارد کند شب هنگام هر دو سالم به نزد هاجر رفتند اما از دیدن جای زخم زیر گلوی پسر، هاجر بیهوش شد مردان و زنان سرزمین من اما ابراهیم و هاجرهایی هستند که نه پیامبرند، نه حکمت اتفاقات را مےدانند حتی نه از خدا به آنان امر شد و نه از پیامبری آنها را خطاب قرار داده بود اینان فقط فرمان شان را شنیدند و او را مےدانستند... و از اسماعیل هایی که در راه خدا قربانی کردند، گذشتند بےآنکه بگذارند دشمن، اشک چشمشان را ببیند ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدحبیب‌الله_مهدیزاده_طالعی:  در سا
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدغلامعلی_معتمدی: در سال 1327 در شیراز متولد شد. در  خانواده ای مذهبی پرورش یافت. وی نوه دختری آیت‌الله سیدعبد الحسین آیت‌اللهی از علمای بزرگ فقاهت بود. تحصیلات خود را تا اخذ #مهندسی_مکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه داد و در تمام دوران تحصیل مبارزه علیه رژیم را دنبال کرد.💪 پس از پیروزی انقلاب، به عنوان #مشاور_اقتصادی_استانداری اصفهان منصوب شد . بعد به #سرپرستی_وزارت_کار رسید. بنی صدر با وزارت او مخالفت کرد و سرانجام به معاونت رفاه و تعاون وزارت کار منصوب شد و بلافاصله طرح #رفاه_کارگران را تهیه و به وزارتخانه پیشنهاد داد. در هفتم تیرماه 1360 وی نیز همراه 72 تن از یاران امام به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔 #امام_حسنےام مثل طاووس که پرَش قسمت کرکس نشود بردنِ نام #حسن قسمت هر کس نشود #دوشنبه_های_امام_حسنی💚 #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📚 #معرفی_کتاب کتاب دعای عرفه 📝 کتاب دعای عرفه با مقدمه و شرح نویسنده معروف #سیدمهدی_شجاعی است.
💔 📚 کتاب  اثر گلستان جعفریان خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر خلبان شهید آزاده حسین لشکری است که از زندگی‌اش و چگونگی تحمل هــ۱۸ـجده سال دوری از همسرش در دورهٔ اسارت سخن می‌گوید. زندگی زنی که با عشق و اشتیاق در هفده سالگی پای سفره عقد می‌نشیند، در هجده سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و همان سال آغاز انتظار و چشم به راهی هجده ساله اوست، همسر خلبانش مفقودالاثر می‌شود. این کتاب به روایت ناگفته‌هایی از جنگ تحمیلی پرداخته و چگونگی انتخاب‌های یک زن در نبود همسرش و به دوش کشیدن بار زندگی توسط دختری هجده ساله به همراه فرزند چهار ماهه‌اش را شرح می‌دهد. این اثر در قالب مستند داستانی نوشته شده و همچنین به دلیل واقعی بودن آن سنگینی بار مستند بیشتر به چشم می‌خورد. منیژه لشکری چهارده سال را در سپری می‌کند. پس از اعلام اسارت همسر، سه سال دیگر طول می‌کشد تا دیدار میسر شود. شکاف عمیق هجده ساله، انتظار و دور افتادن از هم و تفاوت‌های شخصیتی به وجود آمده در گذر سال‌ها، هر دو را وا می‌دارد تا برای شناخت یکدیگر دوباره تلاش کنند. احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیده‌اند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبوده‌اند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز می‌کنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر. 💕 @aah3noghte💕
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ چنان عید غدیرش دلربا افتاد در عالم که یک هفته جلوتر مےرود عالم به قربانش💓 #جان_عالم_به_فدای_تو_علی💖 #دهه_امامت_و_ولایت_مبارک🎊 #غدیرےام #مبلغ_‌غدیر_باشیم 💕 @aah3noghte💕
💔 ڪفترانت دل ربایی مےکنند از زائرانت خود سر و سامان بده این قوم کفترباز را... 💔 💕 @aah3noghte💕
💔 تو دستگاه خدا و اهل بیت که قابل قیاس با دَم و دستگاه آدم های زمینی نیست این حرف شاید ضرب المثل باشد: "هر که با اخلاص تر، خاص تر" و این جاست که سِره از ناسره و حقیقت از تظاهر شناخته مےشود اینجاست که یکی مےشود که حتی بعد از شھادت، عکسش مهمان حرم است و یکی چون من مےشود که از حرم، جز عکسی، چیزی در خاطر ندارد... دعا کنیـم آن مهربان بےهمتا ما را نیز به خیل بپذیرد تا راه برایمان هموار شود ... ... 💕 @aah3noghte💕
خاطرهایازشهیدجوادمحمدی۱.mp3
3.93M
💔 🎶 ☑️ دِسَه کَس کَسَه رَم؛ خاطره یکی از دوستان درباره وصیت آقاجواد درمورد حضرت آقا: "اگر امام سید علی خامنه ای گفت ببر، ببر." چرا جواد چنین وصیتی داره؟؟ راوی : سیدحسین حسینی صفا ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕