eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 هر که راه عشق پوید هم ز عشقش بر برویَد هر که جدّ و جهد ورزد، عاقبت مقصد بجوید هر که با تو آشنا شد از جهان بیگانه گردد ترک خان و‌ مان بگوید دست از جان هم بشوید هر که او روی تو بینَد بر تو کی غیری گزیند جز حدیث تو نگوید جز وصال تو نجوید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 براے اینڪه بتوانی خدا را با چشم دلت ببینی، غیرِ خدا را با چشم سرت ڪمتر نگاه ڪن. براے اینڪه بتوانی با خدا بهتر درد دل ڪنی با دیگران درد دل نڪن. براے اینڪه بتوانی دلت را پر از محبت خدا ڪنی، از محبت غیر خدا دلت را خالی ڪن. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_پنجاه_و_چهارم حاج مهدوی خطاب به اونها گفت: -اجازه بدید من برسونمتون. ر
💔 رمان پرسید : -هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!! با مِن مِن گفتم: -نههه.. من مسیرم با اونها یکی نیست! او پشت گوشش رو خاراند و دوباره به زمین گفت: -مگه شما هم محلی نیستید؟؟ با مکث گفتم: -نه.. نگاهی به اطراف انداخت. گفت: -کسی دنبالتون نیومده؟ چقدر امشب این سوال تلخ تکرار میشد! گفتم: -من کسی رو ندارم. گفت: -خدارو دارید.. -مسیرتون کجاست؟ گفتم: -پیروزی بعد از کمی مکث رو کرد به یکی ازجوونهایی که همراهش بودند و گفت: -رضا جان شما اول خواهرمونو برسون. این از هرچیزی ارجح تر و افضل تره. رضا جوانی قدبلند و چهارشانه بود که از نظر ظاهری خیلی شباهت به حاج مهدوی داشت. سریع سوییچ رو از جیبش در آورد و گفت: -رو چشمم داداش. پس شما با کی میرید؟ حاج مهدوی گفت: -ما چهارتا مردیم یه ماشین میگیریم میریم. من که انگار قرار نبود خودم نقشی در تصمیم گیری داشته باشم خطاب به آن دو گفتم: -نه ممنون. من داشتم ماشین میگرفتم. اصلا نمیخوام کسی رو تو زحمت بندازم. رضا ساکم رو از رو زمین برداشت و با مهربونی گفت: -نه خواهرم. صلاح نیست.این راننده ها رحم و مروت ندارن. کرایه رو اندازه بلیط هواپیما میگیرن. میخواستم مقاومت بیشتری کنم که حاج مهدوی گفت: -تعلل نکنید خانوم. بفرمایید سریعتر تا اذان نشده برسید منزل. من درحالیکه صدام میلرزید یک قدم نزدیکتر رفتم و با شرمندگی گفتم: -من در این سفر فقط به شما زحمت دادم. حلالم کنید. حاج مهدوی گفت: -زحمتی نبود. همش خیر و رحمت بود. در امان خدا.. خیر پیش!! رضا جلوتر از من راه افتاد و در کمال تعجب به سمت ماشین مدل بالایی رفت و سوییچ رو داخل قفل انداخت!! سوار ماشین شدم و او هم در کمال متانت آدرس دقیق را پرسید و راه افتاد . در راه از او پرسیدم: -ببخشید فضولی میکنم. شما با حاج مهدوی نسبتی دارید؟ او با همان ادب پاسخ داد: _ایشون اخوی بزرگم هستند. حدسش زیاد سخت نبود ولی لباسهای رضا شبیه جوانان امروزی بود و رنگ موهایش تیره تر از برادرش بود. گفتم: -خوشبختم ..من فکر نمیکردم ایشون برادری داشته باشند. رضا جواب داد: -عجیبه که نمیدونید. خوب البته ظاهرا شما در محله ی ما زندگی نمی کنید وگرنه همه خانواده ی ما رو می‌شناسند با چرب زبانی گفتم: -بله بر منکرش لعنت! طبیعیه! خانواده ی سرشناس ترین امام جماعت اون محل، باید هم، شناس باشه. او تشکر کرد و باقی راه، در سکوت گذشت. بخاطر خلوتی خیابانها سریع رسیدیم. از اوتشکر کردم و با کلی اظهار شرمندگی پیاده شدم. او صبر کرد تا من وارد آپارتمان کوچکم بشم و بعد حرکت کند. اذان میگفتند. ساکم رو گذاشتم و رفتم وضو گرفتم. ناگهان لبخند مسرت بخشی زدم!! راستی راستی من نماز خون شده بودم!☺️😍 ... نویسنده؛ 💕 @aah3noghte💕 🌼
12_Salahshour_Banifatemeh_MEHadi_950626_004_(www.rasekhoon.net).mp3
1.99M
💔 🍃🌸میلاد با سعادت #امام_هادی علیـه السـلام مبارڪ🌸🍃 ✨✨ #ولادت_امام_هادی✨✨ 🎙 #سیدمجید_بنی_فاطمه #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🍃🌸میلاد با سعادت #امام_هادی علیـه السـلام مبارڪ🌸🍃 ✨✨ #ولادت_امام_هادی✨✨ 🎙 #سیدمجید_بنی_فاطمه #آ
💔 🌹ولادت حضرت امام هادی(ع)مبارک باد 🍃✨دهيدمژده كه جان جهان رسيدازراه 🌸✨كريم ِدست وَدل بازمان رسيدازراه 🌹✨دوباره موسم شاديِ شيعيان آمد 🍃✨پدر بزرگ امام زمان رسيد از راه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گر بداند لذت جان باختن در راه عشق هیچ عاقل، زنده نگذارد به عالم خویش را عشق داند تا چه آسایش بود در ترک جان ذوق این معنی نباشد عقل دوراندیش را زیارت مجازی سلام الله علیها ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بی علی هرگز نشاید دم ز دینداری زدن کل ایمان را کسی دارد که ایمانش « علی »ست 🍃🌸✨🌸✨🌸🍃 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چرا نفتکش ایرانی آزاد شد اما برجام همچنان گروگان است⁉️ زبان دیپلماسی در دنیا، زبان و است نه قدرت فروشی و التماس پس از آن. نفتکش حامل نفت ایران را اقدام متقابل سپاه پاسداران، از چنگ دزدان دریایی بریتانیای صغیر درآورد.✌️ و الّا اگر به مذاکره صرف بود، در این پانزده ماهه اخیر باید آبی از مذاکره خالی گرم می شد و اروپایی ها به اجرای تعهدات برجامی باز می گشتند و بر نگشتند. 😏 چون احساس می کند تیم مذاکره کننده ایرانی، قاطعیت و اقتدار از خود نشان نمی دهد و همچنان کوتاه می آید. ♦️آقای روحانی همین چند روز پیش گفت "در جریان روند کاهش تعهدات نیز مذاکرات را ادامه می‌دهیم ولی اگر در پایان 60 روز دوم به نتیجه نرسیدیم، حتماً مرحله سوم را آغاز خواهیم کرد و بعد از آن تا به راه‌حل منطقی، درست و متوازن برسیم و به تعهد در برابر تعهد پایبند هستیم"!😂 وقتی دولت در حالی که هنوز تعلیق مرحله سوم را آغاز نکرده، اطمینان می دهد مهلت چهارمی هم هست، آیا طرف مقابل را تحت فشار می گذارد یا خاطر جمعی می دهد که آب در دل او تکان نخورد؟! اصلا نام این کار، تهدید و التیماتوم و ضرب الاجل است، یا اطمینان دادن و جسور کردن طرف مقابل به ادامه دهن کجی؟! اکنون به وضوح، با دو رو برو هستیم: ☝️مدل عقیم برجامی که قبل از هر چیز، پرستیژ و اعتبار دولت ما را در نگاه غربی ها و حتی جهان غیر غرب پایین آورده، به نحوی که تهدید او را چندان جدی نگیرند؛ ✌️و مدل راهگشا و کارآمدی که جمهوری اسلامی ایران را به بازدارندگی قدرتمندانه در برابر دشمنان رسانده است؛ به نحوی که ترامپ پس از سرنگونی پهپاد پیشرفته خود می ترسد، واکنش نظامی نشان دهد. دولت و وزارت خارجه باید خود را به تراز استانداردهای اقتدار و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران ارتقا دهند تا بتوانند از حقوق ملت در جنگل نظام بین الملل صیانت کنند. دیپلماسی التماسی هرگز مدلی موفق از انواع دیپلماسی در دنیا محسوب نمی شد و با برجام، کاملا از اعتبار افتاد. ✍ محمد ایمانی 💕 @aah3noghte💕
💔 چیست دانی عشقبازی؟ بی سخن گویا شدن چشم پوشیدن ز غیر حق، به حق بینا شدن سر به جیب خود فرو بردن، برآوردن ز عرش پای در دامن کشیدن، آسمان پیما شدن عاشقان را تا فنا از شادی و غم چاره نیست سیل را پست و بلندی هست تا دریا شدن... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_پنجاه_و_پنجم پرسید : -هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!
💔 همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم 🗞و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم. از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند و او قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد. سیم کارتم هم تغییر دادم 😊👌تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه. وسط هفته بود. دلم حسابی شور میزد و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود! بله!! گذشته سیاهم! آخر هفته بود. تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی🍝 درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد.😰 هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود. چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سر و کله شون پیدا شده بود. من در این مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام این حال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم. شاید بهتر بود در را باز نکنم!! اصلا حال خوبی نداشتم. باید به آنها چه میگفتم؟ میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟ خدایااا کمکم کن. تلفن همراهم📲 زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!! اونها که شماره ی منو ندارند. به سمت گوشیم دویدم. فاطمه بود. چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سر و کله اش پیدا میشد. داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم. فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد. پرسید: _سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ من با عجله ودستپاچه جواب دادم: _فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره! فاطمه با خونسردی گفت: -خب؟؟ که چی؟؟ من با همون حال گفتم: -چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد: -خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم! مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز  نشنیده بود. با کلافگی گفتم: -د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم  بیچارم میکنند. کلی آتو از من دارند. _من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟ خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد. با عجله گفتم: -حق با توست. بهش میگم دوسش ندارم وتموم خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت: _عسل وقتی میگیری کنی خدا تو رو در مسیر قرار میده و تو رو با و مواجه میکنه تا ببینه ..!!!! آیا توبه ت یا یک !!! اگه با به رفتی شک نکن با موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه ! خیلی بدم میبازی.. شک نکن…موفق باشی..خداحافظ گوشی رو قطع کرد. و من حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم. او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود. صدای زنگ آیفون قطع شده بود. حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند و زنگ میزدند. متوسل شدم به ❣شهید همت❣ و پشت در گفتم: -کیه؟؟ نسیم گفت: -زهرماار کیه!!..در وباز کن پرسیدم: -تنهایی؟؟ گفت: -آره باز کن مسخره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت: -چرا در و باز نمیکردی؟ گفتم: -دستشویی بودم… او با تمسخر گفت: -اینهمه مدت؟؟ من جواب دادم: -اولا اینهمه مدت نبود و پنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!! رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت: -مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه. میدونستم خونه ای. با کنایه گفتم: -عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!! او خودش رو به نشنیدن زد… ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼
💔 مختصری از حماسه خونین پاوه : 📈پس از آن که هزاران نفر از عناصر حزب بعث عراق و گروهک های ضدانقلاب وابسته به بیگانگان، مانند: کومله، فداییان خلق و حزب دموکرات کردستان، در مرداد 1358ش به شهر پاوه در منطقه کردنشین استان کرمانشاه هجوم آوردند، این شهر را تصرف کرده و بیمارستان پاوه از جمله مراکزی بود که به اشغال مزدوران درآمده بود. این فاجعه خونین با فرمان امام خمینی در27 مرداد 1358ش، نیروهای سپاهی، ارتشی و بسیجی به فرماندهی شهید دکتر چمران به منطقه اعزام شدند. فرمان تاریخی امام برای آزادسازی پاوه چنان روحیه ای به پاسداران و سربازان ژاندارمری داد که بدون توجه به زخم های خود تمامی سنگرهای ضدانقلاب را از اشغال آنان خارج ساختند. در این میان شهیدچمران پس از یک نبرد سخت و درگیری خونین، همه شهرها، راه ها و مواضع استراتژیک منطقه را آزاد کرد و کردستان از این مرحله به سلامتی گذر نمود.💐 نگذاریم غبار فراموشی، بر راه و یاد بنشیند! تاریخ حماسه۵/۲۶ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 کتاب خنجر سپید شب دوره 35 ساله زندگی #پسری است که دوستدار #امیرالمومنین میشود و
💔 📚 کتاب خانواده پایدار👌 📝کتابی مناسب برای خانواده هایی که به دنبال با اعضای خانواده 👨‍👩‍👦 و همچنین به دنبال از شهدا و سبک زندگیشون هستند 😇 های_جوونی که میخوان هایی از جنس شهدا را در زندگیشون تجربه کنند.. 😍 این بهترین پیشنهاد برای شما که به دنبال بهترین ها هستید👌 تجربه عاشقی به سبک شهدا♥️ با کتاب "خانواده پایدار" زندگی شهیدکلاهدوز 📗بخشی از کتاب در خانه برای من یک دوست، همسر و همراه خوب بود. همیشه از من به خاطر کارها و زحماتم تشکر می کرد. هرسال، هیئت بانوان برای زیارت به مشهد مقدس می رفت و به مدت یک هفته در آنجا می ماند. آن روزها همزمان با مدرسه بچه ها بود. برای اینکه من از بابت بچه ها نگرانی نداشته باشم، مرخصی هایش را طوری تنظیم می کرد که آن یک هفته را در خانه باشد حتی اگر در جبهه بود، خودش را می رساند تا از بچه ها مراقبت کند و من با خیال آسوده به زیارت آقا امام رضا(ع) بروم. 🔸موضوع کتاب: سبک زندگی شهدا؛ خانواده 🔸ناشر: موسسه فرهنگی مطاف عشق 🔸نویسنده: عبدالعزیز فاتحی مجرد 🔸قیمت: 14000 تومان 🔸شماره جهت سفارش: 09120515911 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا نفتکش ایرانی آزاد شد اما برجام همچنان گروگان است⁉️ زبان دیپلماسی در دنیا، زبان #اقتدار و #ق
💔 ولی 👌 دکتر محمد صادق کوشکی، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران: در دنیای امروز، هرچه بیشتر لبخند بزنیم، بیشتر توسری خواهیم خورد☝️ توقیف نفتکش انگلیسی جایگاه بین المللی ایران را به کلی تغییر داد ما الان به سطحی از قدرت رسیده ایم که اگر کسی در هر کجای دنیا به منافع ما تعرض کند، با ضربه ای شدید سر جای خودش خواهیم نشاند💪 انگلیسی ها وقتی نفتکش ما را گرفتند، فکر می کردند ما اهرمی برای فشار به آن‌ها نداریم از زمان توقیف نفتکش توسط انگلیسی ها، اقدامات سپاه برای ضربه متقابل آغاز شد. در میانه خلیج فارس یک نفتکش باردار انگلیسی در دام سپاه افتاد که با تعلل برخی از نهادها، این نفتکش از چنگ سپاه خارج شد. خبر رسید که یک نفتکش خالی بدون بار انگلیسی در آب های عمان در حرکت است و قصد دارد بعد از عبور از تنگه و بارگیری در امارات به سمت انگلستان حرکت کند. نیروهای سپاه، این نفتکش را در حالی محاصره کردند که دو ناوچه یکی در جلو و یکی در عقب و دو بالگرد آن را اسکورت هوایی می کردند.🚁 نیروهای سپاه، بدون توجه به اخطارهای مکرر اسکورت های این نفتکش، و ناخدا را با تهدید اسلحه مجبور کردند که نفتکش را به سمت آب های ایران هدایت کند.✌️ نفتکش وارد آب های ایران شده و توقیف شد و در این لحظه خبر رسید که یک نفتکش دیگر انگلیسی نیز در دام سپاه افتاده و به آبهای ایران هدایت شده که بعدا به صلاحدید مسئولان، نفتکش دوم رهاسازی شد😏 شنود مکالمات دریایی این را نشان می دهد که آمریکایی ها در مقابل درخواست های مکرر انگلیسی ها برای کمک به آنها، پاسخ منفی داده و گفته اند مشکلتان را خودتان حل کنید.😅 این بی توجهی آمریکایی ها به انگلیسی ها در حالی اتفاق می افتد که این دو کشور چندین سال با یکدیگر هم پیمان بوده و در خلیج فارس حضور دارند. بعد از این اتفاق، به مدت 12 ساعت سکوت کامل رسانه ای در انگلیس حکمفرما شده و هیچ خبری در این رابطه مخابره نشد.😑 وزیر خارجه انگلیس گفت با موضع شدید با ایران برخورد می کنیم❗️😡 و نظامیان انگلیس در جوابش گفتند ما اهل اجرایی کردن تهدیدات تو نیستیم.😂😅 به یکباره گارد دولت انگلیس باز شد و گفت ما اهل تنش با ایران نیستیم و به دنبال حل موضوع از راه مذاکره و گفتگو هستیم.😇☝️ توقیف این نفتکش انگلیسی توفیقات و برکاتی داشت و دشمنان ما را وادار به انجام حرکاتی کرد که قبل از آن بعید بود انجام دهند آمریکایی ها اردیبهشت ماه امسال با تحریک سعودی ها به یک نفتکش ایرانی حمله و در آب های عربستان آن را توقیف کرده و اجازه بازگشت نمی‌دادند اما بعد از این قضیه، عربستان این نفتکش ایرانی را دو دستی تقدیم کرد.😌 کویتی ها شش ماه بود یک کشتی سازنده سکوی ایرانی را گرفته و رهاسازی نمی‌کردند که بعد از این واقعه آن را مثل بچه آدم رها کردند.😊 همه حجاج به اتفاق می‌گویند که سعودی ها امسال مودب تر از همیشه شده اند😇 👈 دلیل همه این ها یک چیز است و آن این است که در دنیا یک زبان وجود دارد که حتی سعودی های زبان نفهم❗️ هم آن را درک می‌کنند و آن است دنیا باید یاد بگیرد با ایران و ایرانی مودبانه تر حرف بزند ☝️ وقتی انگلیسی ها و آمریکایی ها مجبور شوند با ما مودبانه حرف بزنند بقیه هم مجبور می‌شوند اینکار را بکنند😌 باید یاد بگیریم که با 👈قدرت و 👈تحکم برمی‌گردد نه با لبخند و مذاکره😏 ناپلئون یک جمله تاریخی دارد که می‌گوید "بُرد دیپلماسی من به اندازه بُرد توپخانه من اثر دارد" و این جواب خوبی برای کسانی است که پیوسته می‌گویند ما همه مشکلاتمان را با دیپلماسی میتوانیم حل کنیم🙄 مذاکره با دست خالی و بدون پشتوانه و قدرت حاصلی جز توسری خوردن و تحقیر نخواهد داشت.❗️❗️
💔 😋 دل به دنیا نبستند و شکم را از حرام، نگاه داشتند آن زمان که راحت طلبان در دانشگـاه های خارج، در امنیت درس مےخواندند اینها زیر توپ و گلوله بودند و این چنین رزقِ نصیبشان شد پارتی بازی نکردند و رانت خواری نداشتند روزی حرام، انسان را مےکند؛ شهادت پیشکش😏 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیددکترحسن_عباسپور:  در سال 1323
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت الاسلام #شھیدسیدکاظم_موسوی:  در سال 1314 در حسین  آباد میامی از توابع شاهرود به دنیا آمد. نخستین دروس حوزه را نزد جدش اموخت و در 13 سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد رفت و در محضر آیت الله میلانی حضور یافت. در 24 سالگی به تصحیح و تحشیه «بهار الانوار و ارشاد» شیخ مفید و «مقنیات الدور و ادب الغس و شواهد» و «مجمع البیان» پرداخت. از سال 1342 مجلات «عربی آسان» برای طلاب و دانشجویان منتشر کرد و در سال 1350 #فوق_لیسانس زبان عربی را گرفت و همان زمان مدرسه راهنمایی و دبیرستان دخترانه روشنگر را #تاسیس کرد. پس از پیروزی انقلاب، #نماینده_امام در وزارت آموزش و پرورش و مشاور عالی این وزارت خانه و عضو دادگاه تجدید نظر اداری شد و سرانجام به #معاونت_پژوهش وزارت آموزش و پرورش انتخاب شد. او شامگاه هفتم تیر 1360 در جمع یاران امام به شهادت رسید.❣ #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ... #ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔 ڪجا مےرَوی ای مسافـر؟! درنگـے کن!! ببـَر با خودتــ پاره دیگـرت را...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✨🌸✨🌸✨ نرسد اگر به علی کسی به کجا رود؟! به کجا رسد؟! به خدا قسم که اگر کسی به علی رسد به خدا رسد 🌺✨🌺✨🌺 "غدیر" در راه است... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 فردا روز تولد توست💖 و من هر روز بیش از پیش به این یقین مےرسم که تو آمده بودی تا راه آسمان را به من نشان دهی🕊 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_پنجاه_و_ششم همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم.
💔 رمان بی توجه به کنایه ی من گفت: _چه بوی خوبی..شام چی داری؟ دلم نمیخواست شام پیشم باشه. گفتم: -ماکارونی🍝 بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. -تو همیشه دستپختت عالی بود. خونه ی سحر یادت میاد؟ اکثر اوقات غذا با تو بود. سحر هم از روی مهربونیش در ازاش هرماه یه پولی بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!! عصبانی😠 از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض کردم. _به هیچ وجه این طور نبود. روزی که سحر خواست این کارو کنه من عصبانی شدم. در حالیکه منصفانه ش هم بخوای حساب کنی این حق من بود. شما دوتا همش دنبال رفیق بازی و یللی تللی کردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ، هم خونه رو مرتب نگه میداشتم  و هم غذا میپختم!!! از قرار معلوم او میخواست به هر ترتیبی شده تلافی معطلی پشت در رو سرم دربیاره. او استاد تلخ زبونی و تحقیر کردن بود. با عشوه ی همیشگی اش به سمتم چرخید و در حالیکه ابروشو با غرور بالا میداد گفت: -عزیزم شما مفت و مجانی تو اون خونه زندگی میکردی و مفت و مجانی شکمتو سیر میکردی در قبال اینهمه محبت، شستن چهارتا تیکه ظرف و پخت و پز چیزی نبود که!!😏 اون دیگه واقعا شورش رو در آورده بود. دلم میخواست به سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولی این راه خوبی نبود. مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم: -ای بی چشم ورو.. اون همه کار تو اون خونه بود بعد میگی چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست. اون هم در قبالش خونشو در اختیارمون گذاشته بود. بازم دم من گرم که زیر دینش نموندم. تو چی میگی این وسط که فقط از موقعیت سواستفاده کردی و خوردی رقصیدی و مهمونی رفتی!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو که خودت سربار اون بودی!! او به یکباره صورتش تغییر کرد و مثل گربه با کلمات بیرحمش چنگم کشید: -من خودم خرج خودمو میدادم.. بابام ماه به ماه برام پول می‌فرستاد و منم گاهی واسه خونه خرید میکردم یا تو دورهمی هامون مهمونتون میکردم.. خنده ی بلند و حرص دربیاری کردم. او حقش بود حرص بخورد و تحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمی بغض کرده بود. میان خنده ام گفتم: -هههه تا جاییکه من یادم میاد شما هرچی باباجون بیچارت میفرستاد خرج قرو فرت میکردی.!! طفلک پدر بیچارت فکر میکرد تو داری خودتو میکشی درس میخونی!! شاید نباید عصبانیش میکردم. چون او بی رحمانه ترین کلمات رو نثارم کرد و بعدش لال شدم و بازنده ی این جدال لفظی من بودم. گفت: -چیه؟؟ حسودیت میشه بابام ماه به ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینکه هیچ کسی رو در طول زندگیت نداشتی و همیشه عین گداها زندگی کردی داری میسوزی؟! مثل اینکه یادت رفته کی از تو عسل ساخت.؟؟؟ من!!!! گونه هام سرخ شد.😠😢 بغضم داشت میترکید.. دستام میلرزید. روی مبل نشستم و به این فکر کردم که یک انسان تا چه حد میتونه بی رحم و ظالم باشه. حالا که از پیروزی اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافه ای مظلوم گفت: -معذرت میخوام. نمیخواستم اینا رو بگم.تو عصبانیم کردی.. نباید اجازه ی پایین اومدن به اشکهامو میدادم. نه!! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شکستن من باشد. با حرص و نفرت نگاهش کردم و طبق عادت دندانهامو به هم ساییدم. -برای چی اومدی اینجا؟ او دست از تلاش برنداشت: -به خدا اومده بودم حالتو بپرسم .. نگرانت بودم.. با پوزخندی حرفش رو قطع کردم: -به یکی بگو نشناستت!! حرفتو بزن و برو. هرچی که لازم بود بشنوم رو شنیدم او با دلخوری کنارم نشست و طلبکارانه گفت: _چرا اینطوری میکنی؟ یکی گفتی یکی شنیدی!! جنبه داشته باش دیگه. با عصبانیت بهش گفتم: -من جنبه ندارم..به خاطر همین هم دیگه نمیخوام ببینمت. چقدر خوب!! درسته تحقیر شدم و دلم شکست ولی در عوض بهترین بهانه دستم اومد تا از شر دختری که سالها با حسادتها و بی ادبیهاش دلم رو نشانه گرفته بود به هم بزنم و این واقعا ارزشش رو داشت. او بلند شد و چند دقیقه ای مقابلم ایستاد. خودش هم فکر نمیکرد که زبون مثل زهرمارش به همین سرعت همه ی نقشه هاش رو برای از زیر زبان حرف کشیدن من خراب کرده باشه. به گمانم داشت فکر میکرد چطوری قبل از رفتنش علت به هم زدن رابطه ی من و کامران رو بفهمه. بعد از کلی مکث گفت: _کسی که بخاطر یه جدال الکی و لفظی دوست ده ساله ی خودشو بگه نمیخواد ببینه، طبیعیه که بخواد دوست پسری که شیش ماهه تمومه معطلشه هم بزاره کنار.. پس بالاخره راه صحبت کردن در مورد کامران رو پیدا کرد! چه بهتر!! الان این قدر شهامت دارم که زُل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگه نیستم.😠✋ ... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕 🌼