💔
ای غروب جمعه
مولایم چه شد؟!
ای نفس زمینگیر!
از خودت بپرس...
بارها...
که آن عزیز سفر کرده
کجاست؟
او زندانی گناه من و تو در چاه غیبت به سر مےکند
...
ای نفس زمینگیر!
به خود بیا!
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
ما
قوّت پرواز نداریم
وگرنه
عمرےست ڪہ صیاد
شڪستہ است
قفس را💔
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
اصلی ترین تذکر داخلی #امام_خامنه_ای به دولت ها:
هاشمی: توجه به عدالت
خاتمی : مرزبندی با غیریت
احمدینژاد: پرهیز از سطحی گرایی
روحانی: پرهیز از اشرافی گری
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
سدرضا.باورش آقا سخته برام(1).mp3
5.53M
💔
باورش آقا سخته برام ...
سخته برام ...
#مناجات
#سیدرضانریمانی
#پیشنهاددانلود
رفقا دعا کنید برای کربلا نرفته ها ...
#اربعین با رفقا حرم باشیم ...
هیچ کسی نمےتونه حال ما کربلا نرفته ها رو درک کنه😭
اینکه میگن بری کربلا میسوزی
نمےدونن سوزِ دل کربلا نرفته ها را...😭
ما کربلا نرفته ها
فقط به عشق یه چیز این دوری رو تحمل مےکنیم
اینکه بلاخره بریم
پابوس ارباب
از شوق، جون بدیم💔...
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 باورش آقا سخته برام ... سخته برام ... #مناجات #سیدرضانریمانی #پیشنهاددانلود رفقا دعا کنید برای
💔
فرقی نمےڪند...
روزی برای عشق تو
جان مےدهم #حسین
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربعینکرببلایمنبریمیمیرم
قسمت ما که نشد کرب و بلایت عرفه..
اربعین کاش به دیدار تو نائل بشویم😓💔
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود...
نمےدانم جواد
چرا این قدر که حرف از تو هست
این قدر که یاد تو در دل غوغا مےکند
چرا حرفی
یادی
از دیگری در دلم نیست...
و چقدر خدا را شاکرم
که مرا با تو آشنا کرد
و چقدر زندگےام با یاد تو تغییر کرد
و چقدر حال دلم با یادت خوب است
حال دلم با یادت خوب است
حال دلم با یاد تو خوب است....
#شھیدجوادمحمدی
#ولادت
#شھادت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_شصت_و_یکم یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببین
💔
رمان #رهائےازشبــ ☄
#قسمت_شصت_و_دوم
روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود .
حس میکردم او خیلی نزدیکم شده.
حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم. خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.
با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد کنم.
با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد.
این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد:
-واستا…مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟ بخت بهت رو کرده.. یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد ..
تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد. دیگه وقت سکوت نبود. حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود.
با تمام توان فریاد زدم:
_برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی.
بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال..
او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد ..
پس چرا همسایه ها بیرون نمیریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟
هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :
بابا مسلمونها کمکک….این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه..
یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟
من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید..
مرد گفت : -غلط کرده بی ناموس. گمشو گورتو گم کن. الان میام پایین. .
با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:
-ببند دهنتومرتیکه ی….زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟
من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :-دروغ میگه بخدا…کمکم کنید
مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد. بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد وبازومو گرفت .
به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم..
مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد.
چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش..
مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد!
به سختی روی زمین نشستم .
احساس میکردم بالای لبم میخاره.
چند خانوم به سمتم اومدند.
یکی از آنها گفت:
دماغت داره خون میاد
من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!!
خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت با اکراه گفت:-وای تمام سرو کله ت خونیه..
بی اعتنا به حرفش پرسیدم :-اون آقا چه بلایی سرش اومد؟
زن گفت:-اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟
چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد.
دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی مانتومو میکشید گفت:-خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت.
اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد!
نگاهی به چادر در دست او انداختم و یاد چادر خودم افتادم که ساعتی پیش با بی انصافی داخل کیفم حبسش کردم!!
دلم گرفت .
باشرمندگی به سمت کیفم رفتم و از داخلش چادرم رو در آوردم.همه ی مردم با نگاهی متعجب بهم خیره شدند. زنی که روسریم رو سرم کرده بود نزدیکم شد و نچ نچ کنان گفت:
-وااا چادر داشتی؟! خوب چادرتو میندازی تو کیفت با این سرو شکل این وقت شب میای تو محل همین میشه دیگه!! امان از دست شما دخترها و بعد رفت سراغ زنهای محل و باهم درباره ی من پچ پچ کردند. چه شرایط سختی بود.
از شرم نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم. دانه های درشت اشکم یکی بعد از دیگری پایین میریخت.
نمیدونم دلم از زهر کلام اون زن سوخت یا از مجازاتی که به واسطه ی بی حرمتی کردن به چادرم شامل حالم شده بود! هرچه بود حقم بود..
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ ما ولایت فقیه را آنطور شناختیم؛ که اگر بگوید نفس نڪِش، نمےکشیم و مےمیریم.
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم.
از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد.
حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد.
گفتم: « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. »
گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. »
📚یادگاران، #شهید_حسن_باقری
#نماز
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 جهان سوم کجاست؟؟؟ زن ایرانی را فریب مےدهند که بےحجابی، هرزگی نمےآورد #تصویربازشود #حجاب #مصی #
💔
مردم به یک چهره #عدالتخواه که از #درد_مردم می گفت رای دادند،
بانویی که #دغدغه داشت،
دغدغه #کوکان_کار،
دغدغه خشک شدن خوزستان،
دغدغه زندگی....این رای معنا دار بود☝️
فاطمه عبادی از درد گفت،
چون با درد بزرگ شده بود و مردم دردمند، روایت زیبایش را پذیرفتند،
این تفاوت میان #سلبریتی هایِ درگیر #سگ_بازی و تجمل است با درد و روایت مطلوب مردم...
#فاطمه_عبادی
#مصی
#حجاب
#سلبریتی_بیسواد
#اندڪےبصیرت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#سالروز_شھادت_مردهزارچهره
تنها چریک انقلاب #شھیدسیدعلی_اندرزگو🌹
واکنش #امام_خمینی بعد از شنیدن خبر شهادت ایشان:
امام دستمالشان را روی چشم گذاشتند و فرمودند: شهادت ایشان سنگین است.😢
اگر ده نفر مثل آسید علی داشتیم، میتوانستیم دنیا را زیر سلطهی اسلام ببریم.💔
#سالروزآسمانےشدن
#دوم_شهریور۱۳۵۷
مصادف با ۱۹ رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 کتاب داستان من قهرمانم مجموعه ای از ده داستان زیبای تنهامسیری برای کودکان هست 🍄
💔
#معرفی_کتاب📚
کتاب سقای آب و ادب
📝 نویسنده با زیرکی و توانایی قلم خود مخاطب را میخکوب متن کتاب میکند و این مساله تا اندازهای مشهود است که ممکن است نم اشکی بر چشم خواننده بیاید و خود را در فضای روضه و هیات حس کند.
این مساله به قدری جدی است که ممکن است مخاطب مانند برخی جلسات روضه و عزاداری که تاب شنیدن سخنان واعظ را ندارد مجبور باشد کتاب را ببندد و خواندن و پرواز در عوالم سقای ادب را به فرصتی که شور حسینی فروکش کرده است موکول کند.
شاید اگر بخواهیم این کتاب را در یک جمله معرفی کنیم باید گفت #شب_تاسوعا_در_یک_کتاب.
📗بخشی از کتاب
افواج بیشمار ملائک، با هودجهایی از نور و چهرههایی سرشار از شور و سرور، او را چون نگین در حلقه حضور میگیرند.
عباس اگرچه همهشان را به روشنی و وضوح میبیند اما چشم از چراغ حسین بر نمیدارد. انگار ناخودآگاه و بیاراده در باشکوهترین و نورافشانترین هودج نشانده میشود و صدایی نرم و لطیف در گوشش طنین میافکند: برویم.
عباس که همچنان سراپای نگاهش مجذوب حضرت حسین...
موضوع کتاب: حضرت عباس علیه السلام
ناشر: انتشارات نیستان
نویسنده: سید مهدی شجاعی
قیمت نسخه چاپی: 17000 تومان
شماره جهت سفارش نسخه چاپی: 02166408640/داخلی فروشگاه
قیمت نسخه الکترونیکی: 8600 تومان
خرید نسخه الکترونیک کتاب
https://fidibo.com/book/2180
فقط 44 عدد از کتاب ( چاپ قدیم) به قیمت 17تومان موجود است، چاپ جدید کتاب به قیمت 29 هزار تومان می باشد.
#محرم
#کربلا
#عاشورا
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#سیره_امامان
#سیره_بزرگان
#رمان
#کتاب_خوب_بخوانیم
💕 @aah3noghte💕
💔
روز پزشک مبارک
بر آنهایی که نه منشی داشتند
نه وقت قبلی مےخواستند
دکترا همشون پروازی بودند
پرواز به آسمون فداکاری و انسانیت....
پاڪ ترین بیمارستان ها هم آنجا بود که
نه میڪروب شهرت داشت
نه ویروس مقام
#روز_پزشک
#طبیب_قلب_بیمارم_کجایی؟
#فداکاری
#اخلاص
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دلِ من
گوشهے
صحنـت
بهخدا
جامانده...!
#تودستگمشدههارامگرنمےگیـری؟!
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
ما درونِ عَینُ شینُ قافِ خود را دیدهایم..؛
داخلش جز
"حاءُ سینُ یاءُ نون" چیزے نبود..؛
#حـسـیـن❤️
#عشق_فقط_یک_کلام
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
سلام رفیق!
هیچ نسبتی با تو ندارم
نه اخلاصت را دارم
نه صفای باطنت را
و نه حتی مثل تو، بامعرفتم!!!!
فقط همین را مےدانم
که در این برهوت احساس،
که دیگران، زمین مےنامندش
تنها یاد تو
شفای زخم های این دل است...💔
و لاغیر!
مرهمی از جنس ملکوتیان
#شھیدجوادمحمدی
#ولادت
#شھادت
#شفاعت
#رفاقت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ ☄ #قسمت_شصت_و_دوم روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام م
💔
رمان #رهائےازشبــ ☄
#قسمت_شصت_و_چهارم
من از شرم آبروم بجای جواب دوباره گریه از سر گرفتم.
او با یک الله اکبر از جا بلند شد و گفت:اینجا چیکار میکنید؟
وقتی دید همچنان بجای جواب سوالش هق هقم بیشتر میشه گفت:
-استغفرالله بلند شید بلند شید از روی زمین.صورت خوشی نداره.
پاهام درد میکرد.به سختی بلند شدم و سرم رو پایین انداختم.او از جیبش یک دستمال گل دوزی شده تمیز درآورد و مقابلم گرفت:-صورتتون خونیه!
دستمال رو گرفتم و اون رو بوییدم.حیف این دستمال بود که کثیفش کنم.جوری که متوجه نشه گذاشتمش تو کیفم.
و از داخل کیفم دستمال درآوردم و صورتم رو پاک کردم ولی لخته های خون در صورتم خشک شده بود.
حاج مهدوی آهی کشید و با همون ژست همیشگی پرسید:
-میخواین ببرمتون درمانگاه؟
با لبخندی تلخ گفتم:هنوز هزینه درمانگاه جنوب رو باهاتون تصفیه نکردم.
او نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت وسرش رو تکون داد. شرمنده بودم شرمنده تر شدم.او یک قدم جلو اومد و گفت:
-اینجا این وقت شب کجا میرفتید؟
یادمه گفته بودید پیروزی زندگی میکنید.
سکوت کردم.حتی روی نگاه کردن به او را نداشتم.او آهی کشید و در حالیکه میرفت گفت:زیاد اینحا نایستید.برای بانویی مثل شما این وقت شب خیلی خطرناکه
با وحشت و اضطراب گفتم:-حاج آقا
-من گم شدم. میشه باهاتون تا یه جایی بیام.. قول میدم ازتون فاصله بگیرم
اجازه نداد جملمو تموم کنم.اخم دلنشینی کرد و گفت:-همراه من بیاین.
پشت سرش راه افتادم.اشکم بند نمی اومد.خیلی زود رسیدیم به خیابون اصلی. میان راه توقف کرد وبه طرفم برگشت.رو به زمین گفت:
_مطمئنید که احتیاجی به درمانگاه ندارید؟
وقتی دید ساکتم به سرعت به سمت ماشینش رفت. من همونجا ایستاده بودم که صدا زد:تشریف نمیارید؟؟
با دودلی و اضطراب سمتش رفتم.با خودم فکر کردم چطور ماشینش رو در این محل خطرناک و بی درو پیکر پارک کرده!؟ نمیترسید که کسی ماشینش رو ببره؟! یا قطعاتش رو بدزده؟ او در عقب را باز کرد و با حالتی عصبی اما محترمانه گفت:
-بفرمایید لطفا.بنده میرسونمتون.
سوار شدم. بینیم به شدت درد میکرد و چانه ام میسوخت.هیچ حس خوبی نسبت به صورتم نداشتم.از داخل کیفم آینه ی کوچک جیبیم رو درآوردم و با دیدن صورتم ناخوداگاه گفتم:-وااای!
او در حالیکه کمربندش رو می بست با لحنی سرد پرسید:اتفاقی افتاده؟
من با دودلی و شرمندگی گفتم:
_ببخشید شما داخل ماشینتون آب دارید؟
او با دقت به اطراف ماشینش نگاه کرد و بی آنکه سرش رو به طرفم برگردونه گفت:-دارم ولی گمونم گرم باشه.تو مسیر براتون خنکش رو میخرم
با عجله گفتم:نه نه برای خوردن نمیخوام.میخواستم صورتم رو بشورم.
او بطری آب رو به سمتم تعارف کرد.در ماشین رو باز کردم و دستمالم رو آغشته به آب کردم و صورتم رو شستم.دستم رو نزدیک بینی ام نمیتونستم ببرم چون خیلی درد میکرد.بی اختیار گفتم
-اگه بینیم شکسته باشه چی؟
او با صدایی نجوا مانند در حالیکه متفکرانه به خیابون نگاه میکرد گفت:
-اول میریم درمانگاه.
گفتم:نه نمیخوام دوباره شما رو تو زحمت بندازم.خودم فردا میرم.
او بی آنکه جوابم رو بده ماشین رو روشن کرد.در عقب رو بستم و ناراحت از برخورد سرد او سکوت کردم.
دقایقی بعد مقابل یک درمانگاه توقف کرد.
گفتم:-حاج آقا من که گفتم درمونگاه نمیام!
او در حالیکه کمربندش رو باز میکرد و از ماشین پیاده میشد گفت:-رفتنش ضرری نداره.در عوض خیالتون راحت میشه.
به ناچار پیاده شدم ولی در رو نبستم.
پول زیادی همراهم نبود.
با اصرار گفتم:حاج آقا لطفا سوار شید من خوبم!
او نگاهی گذرا به من کرد و با حالتی عصبی گفت:نگران نباشید! نمیزارم زیر دینم بمونید!
انگار هنوز بابت رفتار اون روزم ناراحت بود.چون رفتار اون روزم روبه رخم میکشید.با دلخوری جواب دادم:
-بحث این حرفها نیست.باور کنید حوصله ی درمونگاه رو ندارم. دلم میخواد زودتر برم خونه.خواهش میکنم درکم کنید.
او سکوت معنا داری کرد!
تمام حواسم به او بود.حرکاتش شبیه کسانی بود که خیلی به خودشون فشار می آوردند چیزی بگن ولی نمیتونستند. من حدس میزدم چی تو ذهنشه.هرچه باشد او منو با اون سرو شکل خونی تو کوچه پس کوچه های اون محله ی ترسناک دیده بود و قطعا فکرهای خوبی نمیکرد.باید چی کار میکردم؟ کاش ازم میپرسید؟! خب اون وقت من چه جوابی داشتم بهش بدم؟! بگم دنبال تو بودم که اون مرتیکه خفتم کرد؟! بعد نمیگه تو غلط کردی دنبالم راه افتادی؟ او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان خیره شده بود.دلم میلرزید
ناگهان بی مقدمه گفت:
-چرا منو تعقیب میکنید؟
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#ف_مقیمی
@aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات
💔
دیدم گرفته یک گوشه نشسته.
گفتم: تو همی ؟ چته ؟
پاپِیَش شدم. حرف زد.
گفت:
خواب دیدم کانالی، جایی گیر کردم. خیلی بلند بود. ناصر کاظمی عین باد گذشت. بعد برگشت دست من روهم گرفت. عین پَرِ کاه کشید بالا. پایین را که نگاه کردم، دیدم چه قدرتاریکه !
این جا که رسید، گل از گلش شکفت. گفت: من هم شهید می شم. 😇
📚یادگاران، #شھیدمحمدبروجردی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
💔
ناگهان
دلت مےگیرد
از فاصله بین آنچه مےخواستی
و آنچه که هستی💔😭
📸 حالش خریدنیه!
همین دل شکستن ها
و اشڪ های یهویی
راه پرواز رو باز مےکنه💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که جایگاه ولیّ فقیه را به معنای
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
حجتالاسلام #شھیدغلامحسین_حقانی:
در سال 1320 در شهر قم متولد شد.
همراه علوم دینی، تحصیلات متوسطه را به پایان برد و به قصد افشای رژیم و بیداری مردم عازم شهرها و روستاهای کشور شد.
بعد از رسیدن به اجتهاد، موسسه فرهنگی «در راه حق» و «اصول دین» را بنیان گذارد و کتاب «اسلام پیشرو نهضتها» را در همین ایام تالیف کرد.
سپس به سازماندهی هستههای مبارزه در شهرهای مختلف کشور پرداخت و ساواک را از این کار به وحشت انداخت.
مخفیانه به عراق و به دیدار امام شتافت و در بازگشت توسط ساواک دستگیر و ابتدا به #اعدام و سپس به 12 سال زندان محکوم شد.
او در طول زندان هرگز تقاضای ملاقات با خانوادهاش را نکرد و عاقبت با اوجگیری انقلاب از زندان آزاد شد.
وی از جمله روحانیونی بود که در دانشگاه تهران تحصن کرد و کمیته استقبال از امام را همراهی نمود، با ورود امام به ایران، #دفتر_تبلیغات_اسلامی_قم را تاسیس کرد و در اسفند1357به عنوان نماینده امام و ریاست دادگاه و حاکم شرع استانهای هرمزگان و سیستان و بلوچستان عازم جنوب شد و به درخواست مردم از سوی امام(ره) امامت جمعه بندرعباس را پذیرفت.
چندی بعد، طی حکمی از سوی امام، عضو شورای عالی تبلیغات اسلامی شد و اولین سرپرست و #بنیانگذار سازمان تبلیغات اسلامی گردید
و عاقبت به همراه شهید مظلوم بهشتی در 7 تیر1360 به شهادت رسید.
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
#ڪپےباذڪرصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #سالروز_شھادت_مردهزارچهره تنها چریک انقلاب #شھیدسیدعلی_اندرزگو🌹 واکنش #امام_خمینی بعد از شنیدن
💔
روایت رهبرانقلاب از دیدار با شھیداندرزگو و ماجرای خروس های تخم گذار😳😅
#امام_خامنه_ای
#شھیدسیدعلی_اندرزگو
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
❤️🌸❤️
✅ #اعمالروزمباهله
اوّل: غسل
دوّم: روزه
سوّم: دو رڪعت نماز و آن مثل روز عید غدیر اسٺ
(دو رڪعٺ اسٺ؛ در هر رڪعٺ، یڪ مرتبہ حمد و ده مرتبہ توحید، ده مرتبہ آیةالڪرسے و ده مرتبہ سوره قدر خوانده مےشود و بهتر اسٺ پیش از اذان ظهر خوانده شود.)
و نیز روایٺ شده اسٺ بعد از نماز هفتاد مرتبہ استغفار ڪند.
چهارم: خواندن دعاے مباهلہ ڪہ شبیہ بہ دعاے سحرهای ماه رمضان اسٺ: اللهم انی اسئلك من بهائك بابهاء .........
پنجم: شایسته است در این روز صدقه بر فقراء به جهٺ تَأسّی به مولای متقیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام و زیارت ڪردن آن حضرت و بهتر اسٺ زیارت جامعه خوانده شود.
📗متن و شرح کامل دعاها و اعمال در مفاتیح الجنان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕