eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 در مظلومیت امام علی علیه السلام همین بس است... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_پانزدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے اما نہ آن روز و نہ روزهاے دیگر از مرد تا
💔 ✨ نویســـنده: شب سیاه است و قیر گون و مذاب، و من انگار در حفره اے سیاه نشستہ ام. ڪتف ها فرو افتاده و تن، خسته و دل، دو دل بود ڪہ چہ ڪنم با نامہ ے دوست دیرینہ ام معاویہ و آن همہ حوادث ڪوچڪ و بزرگ ڪہ در اندڪ مدتے چون صاعقہ فرود می آمد و مرا ڪہ پیــر و فرتوت شده بودم و گمان مے ڪردم از هیچ بادے نلرزم و با برق صاعقه اے و ڪوبش رعدے بہ امید بارانے براے خود نباشم، اینڪ با نامہ معاویہ بہ «چہ ڪنم چہ ڪنم» افتاده بودم. معاویہ نوشتہ بود: "پیڪ علے پیش من آمده و می خواهد برای علے بگیرد. نفسم را حبس ڪرده ام تا تــو بیایے." آیا شب حیاتم آبستن حوادثے بود؟ آیا هشتاد و اندے زیستن کافے نبود تا خواندن چنین نامه اے و چنان تقاضایے دل نکند؟! وسوسہ ها نباشد و عطاے معاویہ به لقایش بخشیده شود؟! فڪر مے ڪنم وقت آن است باقے عمرم را در این عزلتڪده سر ڪنم و پیڪ را بہ انتظار بنشینم و پیڪ معاویہ را باز گردانم با نامہ اے ڪہ در آن نوشتہ باشم: " برادرم معاویــہ! تو امــیر شامے و بہ دنبال تخت و تاج شاهان و . مرا دیگر آن سوداها از سر گذشتہ، حتے رمقے چندان براے ڪشیدن دست بہ سر و گوش ماهروی و ڪنیزڪان خورشیدوش نمانده، چه رسد بہ مشاورت تو ڪہ بهتر مے دانے در راه است و بنیان هاے حڪومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازے براے حفظ تاج و تخت خود نتوانے ساخت." اما نہ! معاویہ است؛ توان این را دارد ڪہ بر حڪومت نوپاے علــے غلبہ ڪند. هر چند او اینڪ خلیفہ است و حڪومت حجاز و ایران و مصر در دست هاے اوست؛ اما شام با وجود و خاندانش بنے امیه، لقمہ اے نخواهد بود ڪہ علـــے بتواند آن را به راحــتے هضـــم ڪند. من اگر در ڪنار معاویہ باشم، ڪار براے علـــے خواهد شد و چہ بسا شام بر ڪــوفہ غلبہ ڪند. بعید نیست ڪہ روزے معاویہ را در ڪسوت خلافت ببینم و خود در ڪنار او باشم و حڪومت ایران یا مصر را بر تن ڪنم. بـہـتر است همین امشب پیڪ معاویــہ را با نامہ اے راهے ڪنم ڪہ در آن نوشته باشم: «آغوش بگشا برادر، روباه مے آید.» اما آتش تردید، در برزخم انداختہ است. باید با پسرانم مشورت ڪنم. گفتم محمد و عبدالله بیایند. آمده بودند. نامہ ے معاویہ را خواندند. پرسیدم: "رأی شما چیست؟" عبدالله ڪہ بزرگتر بود، گفت: «نروید پدر... معاویہ در افتاده و براے نجات خود دست و پا مے زند. او تو را نیز بہ این مرداب فرو خواهد ڪشید. با بہ قتل رسیدن عثمان، اینڪ علــے خلیـــفہ ے مسلمین است. اگر معاویہ با او بیعت ڪند یا نڪند، علــے او را از امارت شــام خلع خواهد ڪرد و معاویہ از حڪم علے، سر باز خواهد زد. تردید نڪن ڪہ علــے براے سرڪوب معاویہ، با همہ ے توان بہ شام حملہ خواهد ڪرد.» محمد گفت: «حملہ ے علے سودے نخواهد داشت؛ مردم شام بہ تحریڪ معاویہ تشنہ ے انتقام از قاتلین عثمان هستند، پس شام لقمہ ے راحتے براے حلقوم علــے نخواهد بود. بہتر است بہ نزد معاویہ بروے و او را همراهے ڪنے.» ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هفدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے عبدالله رو بہ محمد گفت: «اما خودت هم م
💔 ✨ نویســـنده: و بہ آن دو گفتم: «حرف هایتان را شنیدم. تصمیم گرفتہ ام بہ شام بروم و در ڪنار معاویہ باشم. اگر او بر علــے پیروز شد، حڪومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز بہ حڪومت ناحیہ اے خواهم گمارد، اما اگر معاویہ شڪست بخورد، علــے ڪسے نیست ڪہ از ما بگیرد. پس آماده شوید تا بہ سوے شـــام حرڪت ڪنیم.» *** ڪـــاخ معاویہ در مرڪز شہر، جلوه ے خاصے داشت. مــردڪ ، چہ ڪاخ جانسوزے ساختہ بود. پیامبر اسلام ڪہ خود را مدافع محرومان جامعہ مے دانست، در خواب هم نمے دید ڪہ روزے یڪے از حاڪمان حڪومت اسلامے اش، ڪاخے چون پادشاهان ایران و روم بسازد. از صحن وسیع و سالن هاے بزرگ و مرمرین ڪاخ گذشتم و وارد سالنے شدم ڪہ رومے اش و رنگ هاے متنوعش، هوش از سر مے ربود. معاویہ در انتہاے سالن روے تخت فرمانروایي اش نشستہ بود. از روے فرش قرمز باریڪ عبور ڪردم و بہ او رسیدم. ڪمر راست ڪردم و سینہ فراخ نمودم تا ابہت گذشتہ را بہ رخش بڪشم؛ تا بداند ڪم ڪسے را فرا نخوانده است. مرا در ڪنار خود نشاند و دستور داد همہ سالن را ترڪ ڪنند. من ماندم و او؛ او ماند و دلشوره هایش ڪہ سعے مے ڪرد در پشت لبخند ساختگےاش پنہان ڪند. گفت: «مے دانستم مے آیے عمروعاص! تو روباه پیر را خوب مےشناسم؛ بوے طعمہ را از فرسنگ ها راه تشخیص مےدهے.» گفتم: «گمان نڪنم در راهے ڪہ پیش گرفتہ ای، طعمہ اے باشد. چہ بسا ممڪن است ما خود، طعمہ اے باشیم براے دهان چون علـــے. من آمده ام تا اگر مرگے براے دوست دیرینہ ام رقم بخورد، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم ڪہ از او پیرترم و مستحق تر براے مردن." معاویہ اُریب نگاهم ڪرد و دستے بہ محاسن جو گندمے اش ڪشید. سرش را ڪہ تڪان داد، منگولہ هاے آویختہ بر عمامہ اش بہ حرڪت در آمدند. لب زیرینش را با زبان سرخش خیس ڪرد و گفت: «اے مڪار! تو را چہ بہ طعمہ شدن در دهان شیر ؟! تو شیرها را تشنہ بر لب چاه میبرے و باز مے گردانے! مے دانم ڪہ بوے حڪومت بہ مشامت خورده است... بگو اگر بر علــے پیروز شدیم حڪومت ڪجا را مے خواهے؟ مصر ڪافے است یا بہ ڪاخــم در شــام رضایت مےدهے؟» پوزخندے زدم و گفتم: "حڪومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از ڪوفہ چہ خبر؟ علــے چہ مے ڪند و قصد دارد چہ وقت ڪند؟" معاویہ آهے ڪشید و مڪث ڪرد. حملہ ے علــے بہ شام، ڪابوسے بود ڪہ با مرگ عثمان، معاویہ را در بر گرفتہ بود. معاویہ مے دانست حتے اگر با علــے بیعت ڪند، صاحب حڪومت یڪ ده هم نخواهد شد. دست شستن از حڪومت شام و رفتن از ڪاخے ڪہ جانش بہ آن بستہ بود، آسان نبود و او حالا مے خواست بہ هر شڪل ممڪن، حکومت خود را حفظ کند. گفت: «با روے ڪار آمدن علــے، تلخے مرگ عثمان دو چندان شد. مے دانے ڪہ پس از رحلت پیامبر، تلاش هاے زیادے صورت گرفت تا علے جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامہ داشت. دست علــے بہ حڪومت نرسید؛ هر چند او گفتہ بود تا او را نخواهند، او خلعت بر تن نخواهد ڪرد. اما علے اینڪ با همان اندیشہ و سیاست دوران پیامبر، حڪومت را بہ دست گرفتہ، همہ ے فرماندهان دوران عثمان را از ڪار برڪنار ڪرده است. بہ من هم پیغام داده تا با او ڪنم! مےدانم ڪہ چہ بیعت ڪنم و چہ نڪنم، او حاضر نیست من حتے ساعتے بر این مسند حڪومت ڪنم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مردم مصـــر نیز چون مـــردم شام، از
💔 ✨ نویســـنده: امام با خوانــدن نامه ے محمد، در پاســخ به او مےنویسد ڪه "به زودے سپاهــے را راهـــے مصـــر خواهد ڪرد و از او مےخواهد تا رسیــدن نیروهاے ڪمڪے به خــود ادامه دهد." امام علـــے مــردم را در مسجــد گــرد آورده به منبــر مےرود و تلخےهاے درون خود را بیرون مےریزد. "این فریــادهاے محمد بن ابوبڪر و برادران مصرے شماست ڪه دشمن خدا، عمروعاص به سوے شان بسیـــج شده است. مبــادا اهــل گمراهـــے در راه باطل خود، از شما براے گرفتن حق متحدتر باشنـد؟! علیــه شمــا و برادرانتــان حملــه و تجــاوز را آغاز ڪنند و شما ساڪت و ناظر باشیــد؟! مصــر از شــام بزرگتــر و داراے مردمے، بهتر است. نباید آن ها بر مصــر غلبــه ڪنند. زیرا بـــودن مصــر در دست شما، باعــث قدرت و عزت و سرڪوبے دشمنانتان خواهد شد. آن هایے ڪه آماده ے رفتن به مصر هستند، همگــے در اردوگاه «جرتمه» گرد آیند. ما فــردا همگــے در آنجا گردهم آمده و به یارے مصر خواهیــم شتافت... فردا عده اے از ڪوفیان در اردوگاه گردهم مےآیند." علـــے با دیــدن آن جمعیـت نه چندان انبوه، امید چندانـــے براے بسیـــج یڪ نیروے بزرگ و ڪارآمد، نمےبینید؛ به خصــوص از ڪوفیان ڪه پیش از این نیز بے وفایے و ناتوانــے خود را به اثبات رسانده اند. امام گویــے دل از ڪوفیان دارد. خطاب به آنان مےگوید: "آیا دینــے نیست ڪه شما را متحد سازد؟ انگیزه اے نیست را به خشم آورد؟ آیا نمے شنوید ڪه دشمنتان به سرزمیــن هاے شما دارد؟ آیا شگفــت انگیز نیسـت ڪه معاویــه، ستمڪاران را فرا مےخواند و آنـها از او مےڪنند ولــے مــن شما افــراد مسلمان و با سابقــه در اســلام را دعــوت مےڪنم و مخالفـت مےورزید؟ از چه مےترسید؟ از مـــرگ؟ به خدا قســم اگر من فرا رسد ڪه حتما مےرسد، در نزد مــن تر از در ڪنار شماست. اگــر بر خــود با خــدا و من باقی هستید، همراه مالک بن سعد به مصر حرکت کنید..." ♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے عثمـان بن حُنیـف، فرمانــدار بصـ
💔 ✨ نویســـنده: .....تا این ڪه عده اے بر او شـویدند و او را به قتــل رساندند در حالــے ڪه او مستحق مرگ نبود. امروز آنچــه بر شما شایستــه است این است ڪه قاتلان او بگیرید و حڪم خدا را درباره ے آنان اجرا ڪنید." سخنان عایشــه شڪافــے در میان یاران عثمان بن حنیـف به وجــود آورد؛ گروهــے به تصدیق و گروهــے به تڪذيب او پرداختند. مردے از بصـره آنان را آرام ڪرد و گفت: "اے مــردم! آگاه باشیـد و به آن چه مےشنوید ڪنید. این گروه مےگویند براے انتقام خون عثمان به بصــره آمده اند، اما مگر قاتلان عثمان در بصره هستند؟! آن ها اگر راسـت مےگفتند باید به مدینه مےرفتند نه بصــره. ما با علــے ڪرده ایم و بر بیعــت او پایداریم." مردے دیگر رو به عایشــه گفت: "اے ام المؤمنیــن! تو همســر پیامبر مان هستــے و از جانب خدا حرمــت و احترام داشتــے ولــے پرده ے حرمــت خود را دریدے. اگر با اختیــار خود آمده اے از همین جا باز گرد و اگر به اڪراه آورده شده اے، از ما ڪمڪ بگیر تا یارے ات ڪنیم." آن روز دو سپــاه با هم سخن گفتند و توافق ڪردند ڪه افراد سپــاه مڪه وارد بصــره شوند و در خانه هاے دوستان و بستگانشان ساڪن شوند تا عثمــان بن حنیف نامه اے به علــے بنویسد و از او ڪسب تڪلیف ڪند. اگر علــے قاتــل عثمــان را به آن ها تحویل داد ڪه هیــچ؛ در غیــر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد ڪه چه ڪنند. اما هنوز پاسخــے از علــے نرسیده بود ڪه آن ها به دارال ڪردند. عده اے را ڪشتند و بصره را به تصرف خود در آوردند. عثمان بن حنیف را ریــش و مو تراشیده از بصــره بیرون ڪردند و بر دارا الحڪومه ے بصره مسلط شدند. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر بچه شیعه ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے زیــد بن صوحــان یڪے از بزرگ
💔 ✨ نویســـنده: علـــے رو به ابن عبــاس گفت: "ما به سوے بصــره حرڪت مےڪیم. اما تــو پیــش از ما به بصــره برو و با این سه تن سخن بگو. شایـد قبــل از آغاز جنگ آرام گیرند و دست از لجاجت بردارند." ابن عباس مےگوید: "در بصــره نخست به دیـدار طلحـه رفتم و بیعتش را با امام به او یادآور شدم. او گفت: من بیعــت ڪردم در حالــے ڪه شمشیــر بر سرم بود. گفتم: عجــب! اما من تو را دیــدم ڪه با ڪمال آزادے بیعت ڪردے. یادم هست علــے به وقت بیعــت، به تو گفت ڪه اگر مےخواهــے من با تو بیعت ڪنم و تو خلیفه شوے و تو گفتــے ڪه ڪسـے به خلافت مستحق تر از تو نیست یا علــے! طلحــه گفت: درسـت است ڪه علــے این سخن را گفت، ولــے در آن هنگام گروهے با او بیعت ڪرده بودند و مرا امڪان مخالفت نبود..‌. آن گاه افزود: ما خواهان خون عثمان هستیم و اگر پسر عموے تو علــے خواهان حفظ خون مسلمانان است، قاتـلان عثمــان را تحویـل دهد و خود را از خلافت خلـع ڪند تا خلافت در اختیار شورا قرار گیرد و شورا هر ڪه را خواست انتخاب ڪند. در غیر این صورت، هدیه ے ما به او شمشیر است. من فرصت را غنیمــت شمردم و پرده ے رسوایــے اش را بالا زدم و گفتم: بخاطر دارے ڪه تو عثمان را ده روز تمام محاصره ڪردے و مانع رسیدن آب به درون خانه ے او شدے و آن گاه ڪه علــے با تو مذاڪره ڪرد، اجازه دادے آب به درون خانه ے عثمان برده شود؟ و وقتے مصریان وارد خانه ے او شدند و در مقابل چشمان شما اورا ڪشتند تو مانع نشدی. و بعد هم مثل همه، با علــے ڪردے. شگفتا ڪه تو در خلافــت سه خلیفــه ے پیشين، ساڪت و آرام بودے، اما نوبت به علــے ڪه رسید از جاے ڪنده شدے! ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️