شهید شو 🌷
💔 #فرمانده_و_دختر_خبرنگار ✨قسمت ۳ برخورد اول: سرد، تند، خشن! خبرنگار جوان براي ديدار با وصالي
💔
#فرمانده_و_دختر_خبرنگار
✨قسمت ۴
برخورد دوم :
خواستگاري عجيب و غريب😳
«احساس ميكردم حرفي براي گفتن دارد اما قادر نيست به صراحت بيان كند. چندين خيابان را پشت سر گذاشته بوديم و او هنوز مِن مِن ميكرد.
خوب ميدانست چه ميخواهد بگويد اما با نخستين كلمه، لبهايش را گاز ميگرفت و باز در ادامه گفتههايش در ميماند.
دست آخر همهچيز را در يك جمله خلاصه كرد: با من زندگي ميكني؟»
مريم كاظمزاده ميگويد كه در آن لحظه خيلي جا خوردم.
ميگويد:
" اصلا فكرش را هم نميكردم كه اصغر به من فكر كند. "
يكماه از آشناييشان گذشته بود و رفتارهاي شهيد وصالي و اتفاقاتي كه افتاده بود، باعث شده بود كه مريم هرگز فكرش را هم نكند كه يك روز چنين درخواستي از او بشود؛
«بعد از اينكه اين پيشنهاد را شنيدم، به او گفتم كه بايد روي اين قضيه فكر كنم. پذيرفتن پيشنهاد ايشان، راحت نبود... .»
مريم پيش از ازدواج تقاضاهايي داشت.
يكي از اين درخواستها مربوط به كارش ميشد. از همسر آيندهاش اين توقع را داشت كه ازدواج به كارش لطمهاي نزند.
از شهيد وصالي خواست تا هيچ كدام در كار ديگري دخالت نكنند و آن شهيد بزرگوار هم اين درخواست را قبول كرد؛
«يكي از بزرگترين مشخصههاي اصغر، #جوانمردي و #درستكارياش بود. او مرا با حرفه خبرنگاري، انتخاب كرده بود و بعد از ازدواج، هيچ وقت با كار من مخالفت نكرد.
چيزي كه در ميان امروزيها بسيار تغيير كرده و ديگر مردم با خودشان صادق نيستند و بهجاي اينكه مرد با همسرش همراه باشد با كوچكترين سختي كه پيش ميآيد، او را مجبور ميكند كه از خواستههايش دست بكشد.
به جاي اينكه كمبودهاي همسرش را جبران كند، او را مقصر ميداند و از حقي كه دارد محروم ميكند.»
شهيد بزرگوار، شروط مريم را قبول ميكند و اين وصلت سر ميگيرد.
مريم كاظمزاده از بهمنماه ۵۸ تا آبان ۵۹ با اصغر وصالي زندگي ميكند.
#ادامه_دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞