eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 9⃣6⃣ مقصد نهایی يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشکو
✨ بسم الله النور قسمت 0⃣7⃣ تنها خواسته من دنيل گوشي رو برداشت ... صداي شادش بعد از شنيدن اولين جملات همسرش به شدت ابري شد ... - سلام ... چند دقيقه پيش براي هر سه تامون بليط گرفتم ... براي روزرو هتل با دوستت هماهنگ کردي؟ ... دنيل سکوت کرده بود ... سکوت عميقي که صداي پر از انرژي بئاتريس ساندرز رو آرام کرد ... - اتفاقي افتاده؟ ... چرا اينقدر ساکتي؟ ... و دوباره چند لحظه سکوت ... - شرمنده ام بئا ... فکر نمي کنم بتونيم بريم ... چند روزي بود که مي خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار که قصد کردم بگم ... با ديدن اشتياقت، نتونستم ... منو ببخش ... حس مي کردم مي تونم صداي دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صداي شاد، بغض کرده بود ... - چي شده دنيل؟ ... نفسش از ته چاه در مي اومد ... - ميشه وقتي برگشتم در موردش صحبت کنيم؟ ... بغض بئاتریس شکست ... - نه نميشه ... مي خوام همين الان بدونم چه اتفاقي افتاده؟ ... من تمام سال رو منتظر رسيدن این روز بودم ... سال گذشته که نتونستيم بريم تو بهم قول دادي ... قول دادي امسال هر طور شده ما رو مي بري ... نمي تونم تا برگشتت صبر کنم ... تا برگردي ديوونه ميشم ... تا به حال نديده بودم حرف زدن تا اين حد سخت باشه ... شايد نمي تونست کلمات مناسب رو پيدا کنه ... و شايد ... به حدي حس اون کلمات عميق بود ... که دلم نمي خواست به هيچ چيز ديگه اي فکر کنم ... دنيل سکوت کرده بود ... و تنها صدايي که توي گوشي مي پيچيد ... صداي نفس کشيدن هاش بود ... سخت و عميق ... و اين سکوت چيزي نبود که همسرش توان تحمل رو داشته باشه ... - به من قول داده بودي ... اين تنها چيزي بود که توي تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت مي خواستم ... ... دلم مي خواد مقدس رو از نزديک ببينم ... مي خوام توي هواي و نفس بکشم ... مي خوام بعدي، من رو ببري کربلا ... مي خوام تمام اون مسير رو همراه شوهر و دخترم پياده برم ... هيچ وقت ... هيچ چيزي ازت نخواستم ... تنها خواسته من توي اين سال ها از تو ... فقط همين بود ... سکوت دنيل هم شکست ... صداي اشک ريختنش رو از پشت تلفن مي شنيدم ... اونقدر که حتي می شد لرزش شانه هاش رو حس کرد ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.