شهید شو 🌷
💔 گفتا "تو از کجایی ڪآشفتھ مینمایی"؟ گفتم "منم غریبی از شهر آشنایی"...
💔
سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
و آقاجواد، #مسئول ما بود☺️
شب دیر خوابیده بودیم که جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😑
بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#راوی: رفیق شهید
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدحامدجوانی قسمت دوم سلاااااام من حامد جوانی ام😊 بچه ی دیار غیور
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدحامدجوانی
قسمت سوم
حامد اکثر شبها علاقه داشت که در دژبانی کنار رفقایش باشد و معمولا هم تا نیمه شب و حتی گاهی تا بعد نماز صبح آنجا می ماند و بعد به خانه می آمد.
دقیقا یک شب قبل از اعزامش بود.
آن شب هم طبق معمول رفته بود دژبانی ولی سر شب با دوستانش خداحافظی می کند که به خانه برگردد .
یکی از دوستان نزدیکش دستش را میگیرد و از حامد می خواهد که امشب را بماند و مثل همیشه صبح برود.
ولی حامد میگوید
"امشب زود به خانه میروم تا مادرم کمی بیشتر مرا ببیند. فکر نمی کنم دیگر مرا ببیند"...
#راوی مادر شهید
#شھیدحامدجوانی
#مدافع_حرم
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی روز اول عروسی بهم گفت: این راهی که دارم میرم آخرش به #شهادت ختم میشه یعنی امکان
💔
#عاشقانه_شهدایی
وقتی در جمعی بدحجاب قرار میگرفتیم باصدای بلند از #حجاب_من تعریف میکرد
و شروع به تحسین و تشویق حجابم میکرد و میگفت:
"همه زندگیم فدای همسر محجبه ی خودم."💞
💖میگفت:
"چادر سیاه روی سرت مثل اینه که مهتاب میشی وسط یک شب سیاه"💖
#راوی: همسر شهید
#شهید_علیرضا_نوری
#شهید_مدافع_حرم
#عشق_آسمونی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_زهره_وند
#قسمت_اول
نام ونام خانوادگی:محمد زهره وند
نام پدر: بیرمعلی
تاریخ تولد:1365/01/19
تاریخ شهادت:1394/08/09
محل شهادت: حومه حلب
...🕊🌹 در محله داوران اراک خانهای است که این همان خانه سبزی است که محمد در دامان مادر راه و رسم عاشقی را آموخت و با پا گذاردن به دوران جوانی به خیل دوستان شهید خود پیوست.
اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که محمد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمیدارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد.
شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء میگذارند.
صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب می شد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.
#راوی: همسر شهید
#ادامه_دارد
👇🌷👇🌷👇