شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت82 خنکی لی
💔
#بسم_الله_قاصم_الجبارین
رمان امنیتی #خط_قرمز
به قلم: #فاطمه_شکیبا
#قسمت83
جلو میروم و کنارش مینشینم.
من را که میبیند نیمخیز میشود برای بلند شدن؛ اما دستم را روی شانهاش فشار میدهم که بنشیند: خسته نباشی آقا بشیر!
لبخند محجوبی میزند: مانده نباشین.
به دیوار تکیه میدهم: تو هم از خستگی خوابت نمیبره؟
سرش را تکان میدهد. بیصدا میخندم: فکر میکردم فقط خودم اینطوریام!
سرم را به طرف پایش خم میکنم تا ببینمش. جلوی من پایش را دراز نمیکند.
خودم مینشینم مقابلش و ساق پایش را میگیرم: درازش کن ببینم چی شده؟
مقاومت میکند. میگویم: خودتو لوس نکن دیگه! من فرماندهتم ها!
این را که میگویم کوتاه میآید؛ اما صورتش از شرم سرخ شده.
به تاول و التهاب پوست پایش نگاه میکنم و میگویم: معلومه حسابی راه رفتیا! اینجوری پیش بره زود #شهید میشی!
میخندد. تشر میزنم: بلند شو بریم بهداری پانسمانش کنیم. حالاحالاها این پا رو لازم داری، نمیخوام #وسط_عملیات کارمون لنگ بشه.
این را گفتم چون میدانم فقط با همین حرفهاست که قبول میکند بیاید بهداری.
میگوید: یه فرمانده داشتیم، بهش میگفتند #سیدحکیم. من بعد از شهادتش فهمیدم #فرمانده_اطلاعات_فاطمیون بوده. سال نود و چهار تازه اومده بودم سوریه، توی ریف ادلب مسلحین یه حمله گسترده کردن ولی سیدحکیم خیلی خوب مدیریت کرد که مقابله کنیم.
شبش فهمیدیم مسلحین صدنفر تلفات دادن. همین هم شد که برای سر سیدحکیم جایزه تعیین کردن.
پ.ن تصویر سیدحکیم
#ادامه_دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞