شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت188 به خودم که
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت189 مرصاد نفسنفس میزند و میگوید: - اون خط سفیده؟ - لابد سفیده که هنوز ازش استفاده میکنم! نفسش را از سر خشم بیرون میدهد: - خب... بگو ببینم کجایی؟ - هلال احمر. چطور؟ - همونجا بمون تا بیام دنبالت. قبل از این که حرفی بزنم، بوق اشغال را میشنوم و نگرانی به جانم چنگ میاندازد. مرصاد کِی آمد سوریه؟ چرا انقدر حساس شدهاند روی من؟ کلافه در راهرو قدم میزنم. این ماجرا بوی خوبی نمیدهد و به احتمال نود درصد، مربوط است به همان جریان #سوءقصد در بیمارستان دمشق. نمیتوانم یا شاید نمیخواهم بپذیرم موضوع انقدر جدی ست. ده دقیقهای میگذرد که دوباره گوشیام زنگ میخورد و مرصاد میگوید بروم در پشتی ساختمان. بدون این که با نیروهای هلال احمر حرفی بزنم، در پشتی را پیدا میکنم و از آن بیرون میزنم. مرصاد و کمیل داخل یک جیپ نشستهاند. کمیل برایم دست بلند میکند که ببینمش. سوار که میشوم و عقب مینشینم، مرصاد با چهرهای که از خشم سرخ شده به سمتم برمیگردد و میغرد: تو اونجا چکار میکردی؟ نمیگی خطرناکه؟ داد زدنش فشار عصبی مضاعفی میشود روی ذهنِ درگیرم و صدایم را بالا میبرم: مگه من بچهم که اینطوری حرف میزنی؟ همه جای این مملکت خطرناکه! چرا نمیگی چی شده؟😠 مرصاد دهانش را باز میکند برای جواب؛ اما کمیل پادرمیانی میکند که کار به دعوا نکشد: - آقا مرصاد! آروم باشید! مرصاد دست میکشد به صورتش و یک نفس عمیق میکشد؛ من هم. برمیگردد به سمت جلو و استارت میزند. دست به سینه و با اخم، منتظر میشوم مرصاد آرام شود و برایم توضیح بدهد؛ اما کمیل زودتر اقدام میکند برای شکستن این سکوت سنگین: - علت این که گفتن باید برگردید تهران، اینه که فهمیدیم #شما_تحت_نظرید. احتمالا برنامه دارن برای ترورتون.😕 مرصاد بالاخره به حرف میآید و جمله کمیل را کامل میکند: - ولی حداقل اگه ایران باشی، میتونیم بفهمیم کی بودن و چی بودن. خودتم به جهنم. خندهام میگیرد از عصبانیت مرصاد؛ اما خودم را کنترل میکنم: من حواسم به دور و برم هست. اگه جایی میرم یعنی اولا مطمئنم امنه دوما باید برم. مرصاد جواب نمیدهد و زیر لب میگوید: الان میریم فرودگاه، یک ساعت و نیم دیگه پروازت میپره. خودمم هستم حواسم بهت باشه. ...و تا خود فرودگاه دیگر چیزی نمیگوییم. سکوت ماشین پر است از صدای باد. نزدیک اذان مغرب است و خیابانها خلوت شده. همهجای این شهر و کشور، خطری تهدیدت میکند و شبها بیشتر؛ تازه الان اوضاع خوب است. تا چند سال پیش واقعا در دمشق قانون جنگل حاکم بود. هرکسی زورش بیشتر بود، میآمد و میزد و میکشت و میدزدید و پلیس و نیروهای نظامی هم اگر خودشان دزد و رشوهگیر نبودند، باز هم کاری از دستشان برنمیآمد. همین بیقانونی و هرج و مرج سوریه را به جولانگاه داعش تبدیل کرد؛ همین رشوهگیری و قبیلهبازی.😏 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞قسمت اول را اینجا بخوانید