💔
خيلي وقت بود نديده بودمش.
كارهايم را ول كرده بودم، آمده بودم قم، درس بخوانم و زندگي كنم.
آن روز، بعد از نماز جمعه، آمد خانه ي ما.
گفت «...چرا نمي آي جبهه، خدمت رزمنده ها؟»
گفتم «...دستم به ساختن خونه بنده.»
عصباني شد و گفت
«...اين همه آجر روي هم مي ذاري براي خونه ي دنيا، براي خونه ي آخرتت هم فكر كرده اي؟»
📚يادگاران، #شھيدعبدالله_ميثمی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕