فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شاه_رفت
۲۶ دی ۹۷ چهلمین سالگرد فرار شاه
به اونا که میگن باید کشور رو برگردونیـن به شاه! بگین
اگه اون فراری، یه سر سوزن، خودش رو حق میدونست، #فرار نمیکرد
اونم با چمدون چمدون پول و سرمایه مردم😏
بگین اگه ایران، کشورش بود؛ چرا فرار کرد؟
اگه فرار کرد چرا ترَکش، هنوز ادعا دارن؟؟؟
#اندکی_تفکر...
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائے_از_شــب☄ #قسمت_سیزدهم طلبہ با عجلہ بہ سمت درب آقایان رفت و من بهمراه خانوم بخشے ڪہ
💔
رمان #رهائے_از_شــب☄
#قسمت_پانزدهم
دم دماے ظهر باصداے زنگ موبایلم بہ سختے بیدارشدم.
گوشیم رو برداشتم تا ببینم ڪیہ ڪہ یڪ هو مثل باروت از جا پریدم.
ڪامران بود!
من امروز براے ناهار با او قرار داشتم!گوشے رو با اڪراه برداشتم و درحالیڪہ از شدت ناراحتے گوشہ ے چشمامو فشار میدادم سلام واحوالپرسے ڪردم.
او با دلخورے وتعجب پرسید:
-هنوز خوابے؟! ساعت یڪ ربع به دوازدست!!!
نمیدانستم باید چے بگم.؟!
آیا باید میگفتم ڪہ دخترے ڪہ باهات قرار گذاشتہ تا صبح داشته با یاد یڪ طلبہ ے جوون دست وپنجه نرم میڪرده و تو اینقدر برام بے اهمیت بودے ڪہ حتے قرارمونم فراموش ڪردم؟!
مجبورشدم صدامو شبیه نالہ ڪنم و بهونه بیاورم مریض شدم.
این بهتر از بدقولے بود.
او هم نشان داد ڪه خیلے نگرانم شده و اصرار داشت بیاد تا منو بہ یڪ مرڪز پزشڪـے برسونہ!
اما این چیزے نبود ڪہ من میخواستم. من فقط دلم میخواست بخوابم بدون یڪ مزاحم!
در مقابل اصرارهاے او امتناع ڪردم و ازش خواستم اجازه بده استراحت ڪنم تا حالم بهبود پیدا کنہ.
او با نارضایتے گوشے رو قطع کرد. چندساعت بعد مسعود باهام تماس گرفت و درباره ے جزییات قرار دیروز پرس و جو ڪرد.
اوگفت ڪہ ڪامران حسابے شیفتہ ےمن شده و ظاهرا این بار هم نونمون توروغنہ و گلہ ڪرد ڪہ چرا من دست دست میڪنم و قرار امروز با ڪامران رابہ هم زدم.
خوب هرچہ باشد او هم دنبال پورسانت خودش از این قرار و مدارها بود.
من و نسیم وسحرو مسعود باهم یڪ باند بودیم
ڪہ ڪارمون تور ڪردن پسرهاے پولدار بود و خالے ڪردن جیبشون بخاطر عشق پوشالے
قربانیان بہ منے ڪہ حالا دور از دسترس بودم برای تڪ تڪشون و اونها براے اینڪہ اثبات ڪنند من هم مثل سایر دخترها قیمتے دارم و بالاخره تن به خواستهای شهواتی آنها میدم حاضر بودند هرکارے ڪنند.
اما من ماههابود ڪہ از این ڪار #احساس_بدی داشتم.
میخواستم یڪ جورے #فرار ڪنم ولے واقعا #خیلے_سخت بود.
در این #باتلاق_گناه_الود هیچ دستے براے ڪمڪ به سمتم دراز نبود ومن بے جهت دست وپا میزدم.
القصہ براے نرفتن بہ قرارم مریضے رو بهونہ ڪردم و بہ مسعود گفتم براے جلسہ اول همہ چیز خوب بود.
اگرچہ همش در درونم احساس #عذاب_وجدان داشتم.
ڪاش هیچ وقت آلوده بہ اینڪار نمیشدم.
اصلا ڪاش هیچ وقت با سحر و نسیم دوست نمیشدم.
ڪاش هیچ وقت در اون خانہ ے دانشجویے با اونها نمیرفتم.
اونها با گرایشهاے غیر مذهبے و مدگراییشون منو بہ بد ورطہ اے انداختند.
البتہ نمیشہ گفت که اونها مقصر بودند. من #خودم_هم_سست_بودم و در طول سالها نادیده گرفته شدن و احساس تنهایے ڪردن احتیاج داشتم ڪہ با جلب توجہ و ظاهرسازے تعریف و تمجید دیگرون، مخصوصا جنس مخالف رو به خودم جلب ڪنم
وحالا هم ڪہ واقعا خسته شدم از این رفتار،دیگہ دیر شده. چون هم عادت کردم به این شڪل زندگے و هم وجهه ی خوبے در اطرافم ندارم.
خیلے ناامید بودم.خیلے.!
درست در زمانے ڪہ حسرت روزهاے از دست رفتہ ام رو میخوردم فاطمہ بهم زنگ زد.
با شورو هیجان گوشے رو جواب دادم.
او به گرمی سلام کرد و باز با لحن شوخش گفت:
_گفتہ بودم از دست من خلاص نمیشے. ڪے ببینمت؟!
با خوشحالے گفتم
_امشب میام مسجد!
پرسید
_ڪدوم محل میشینے؟
نمیدونستم چے بگم فقط گفتم.
_من تو محل شما نمینشینم. باید با مترو بیام.
با تعجب گفت:
_وااا؟ محلہ ے خودتون مسجد نداره؟😁
خندیدم.
_چرا داره.قصہ ش مفصله بعد برات تعریف میڪنم.
نزدیڪاے غروب با پا نہ بلڪہ با سر بہ سوے محلہ ی قدیمے روونہ شدم.
هم شوق دیدار فاطمہ رو داشتم هم اقامہ ڪردن بہ آن طلبہ ے خاطره ساز رو.
اما اینبار مقنعہ ای بہ سر ڪردم و موهاے رنگ شده ام رو پوشاندم تا هم #حرمت مسجد رو نگہ دارم هم
#دل_فاطمہ رو شاد ڪنم.
از همہ مهمتر اینطورے شاید #توجہ طلبہ هم بهم جلب میشد!
#قسمت_شانزدهم
وقتے فاطمہ منو دید نسبت بہ پوششم چیز خاصے نگفت. فقط صدام ڪرد:
-بہ بہ خشگل خانوم!
ڪنارهم نماز رو خوندیم و بعد از نماز با هم درباره یڪدیگر گپ زدیم.
جریان رفتنم از این محل رو براش تعریف ڪردم و از آقام خدابیامرز هم چندتا خاطره تعریف ڪردم
ولے بهش نگفتم ڪہ ڪارم چیہ و نگفتم علت آمدنم دیشب بہ مسجد چے یا بهتر بگم #ڪے بوده!
اونشب فهمیدم ڪہ فاطمہ فرمانده بسیج اون منطقه ست و ڪارهاے فرهنگے وتبلیغے زیادے براے مسجد اون ناحیہ انجام میده.
اون ازمن خواست ڪہ اگر دوست داشتم عضو بسیج بشم.
ناخواستہ از پیشنهادش خنده ام گرفت.
اگر نسیم وبقیه میفهمیدند ڪہ من براے تصاحب یڪ طلبہ ے ساده حتے تا مرز بسیجے شدن هم پیش رفتم حتما منو سوژه ے خنده میڪردند! مردد بودم!
پرسیدم:
-فڪر میڪنی من بہ دردبسیج میخورم؟!
پاسخ داد:
-البتہ ڪہ میخورے!! من تشخیصم حرف نداره. تو روحیہ ی خوب و سالمے داری!
در دلم خطاب بهش گفتم:
-قدرت تشخیصت احتیاج بہ یڪ پزشڪ متخصص داره!!
اگر میدونستے ڪہ با انتخاب من چہ خطرے تهدیدتون میڪنه هیچ وقت چنین تشخیصے نمیدادے.
بهش گفتم:
_اما من فڪر میڪنم شرایط لازم رو ندارم.
شما هنوز من
4_6041710691188999530.mp3
5.49M
💔
#تلنگری 💌
✨ مناجات شعبانیه یعنی ؛
من و خدا و دیگه هیــچ کس ...
خدایا من فـرار کردم از خودم به سویِ تو..
#فرار رمز رسیدن من، به توست!
#استاد_شجاعی 🎤
✨ @ostad_shojae ✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے عبدالله جسد فرزندش را به نزد ع
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے از محمد بن ابوبڪر خواست تا به ڪجاوه ے خواهرش برود و حال او را جویــا شود.
طلحـه با مشاهده ے شڪست سپاهیانش و پراڪنده شدن آن ها #فـــــرار را به ماندن ترجیـــح داد.
مروان بن حڪم دوست و همرزمش، او را در حال
فــرار دیــد و تیرے بر ڪمان گذاشت و به سوے او پرتاب ڪرد.
تیـــر، طلحــه را نقــش زمیــن ساخت.
خود را به سختــے به خرابه اے رساند و در حالــے ڪه جان مےداد با خود گفت:
خون هیچ بزرگــے در عرب، مثل خون من لوث نشد.
این را گفت و جــان سپرد.
زبیـــر، دومیــن آتش افــروز جمــل، وقتے شڪست را دیـد تصمیــم گرفت به سوے مدینه فرار ڪند.
در بیــن راه گرفتار مردے از طوایف عرب شد.
مــرد او را شناخــت و بـر او ڪه در حال نماز بود، حمله برد و او را به #قتـــل رساند.
غائلــه به پایــان رسیــد.
علــے و یارانــش به بصــره وارد شدند.
مردم در میــدان شهــر گرد آمدند تا به سخنان علــے گوش دهند:
اے مــردم بصــره!
شما سپاهیان آن زن و پیروان آن شتر بودید.
او چون شما را فراخواند، پاسخ گفتید و چون شڪست خورد، فرار ڪردید.
اخلاق شما پست و پیمان شما سست و دین شما #نفــــــــاق و آب شما شور است.
هر ڪس ڪه در شهر شما اقامت گزیند، در دام گناهانتان گرفتار شود و آن ڪس ڪه از شما دورے گزیند در امان خواهد بود.
گمانم همگــے در #عذاب خــدا غـــرق شده اید و تنها مناره مسجدتان همچون دماغــه ے ڪشتــے بر روے آب نمایــان اسـت.
سرزمیــن شما به آب نزدیڪ و از آسمــان دور اســت.
خــرد هاے شمــا #سبڪ و #افڪار شما نــازل است.
شما به سبب سستے اراده، هدف خوبــے براے شڪار #درندگان هستید.
علــے نفس بلندے ڪشید و صدایش را پایین آورد و گفت:
اے مــردم بصـــره!
همه ے شما را عفـــو ڪردم...
از فتنه دوری گزینید!
شما نخستیـــن ڪسانے هستیــد ڪه بیعــت خـود را شڪستید و عصــاے امـت را دو نیــم ڪردیــد و از گناخ باز گردیــد و خالصانــه توجــه کنید.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے علــے از محمد بن ابوبڪر خواست
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے از محمد بن ابوبڪر خواست تا به ڪجاوه ے خواهرش برود و حال او را جویــا شود.
طلحـه با مشاهده ے شڪست سپاهیانش و پراڪنده شدن آن ها #فـــــرار را به ماندن ترجیـــح داد.
مروان بن حڪم دوست و همرزمش، او را در حال
فــرار دیــد و تیرے بر ڪمان گذاشت و به سوے او پرتاب ڪرد.
تیـــر، طلحــه را نقــش زمیــن ساخت.
خود را به سختــے به خرابه اے رساند و در حالــے ڪه جان مےداد با خود گفت:
خون هیچ بزرگــے در عرب، مثل خون من لوث نشد.
این را گفت و جــان سپرد.
زبیـــر، دومیــن آتش افــروز جمــل، وقتے شڪست را دیـد تصمیــم گرفت به سوے مدینه فرار ڪند.
در بیــن راه گرفتار مردے از طوایف عرب شد.
مــرد او را شناخــت و بـر او ڪه در حال نماز بود، حمله برد و او را به #قتـــل رساند.
غائلــه به پایــان رسیــد.
علــے و یارانــش به بصــره وارد شدند.
مردم در میــدان شهــر گرد آمدند تا به سخنان علــے گوش دهند:
اے مــردم بصــره!
شما سپاهیان آن زن و پیروان آن شتر بودید.
او چون شما را فراخواند، پاسخ گفتید و چون شڪست خورد، فرار ڪردید.
اخلاق شما پست و پیمان شما سست و دین شما #نفــــــــاق و آب شما شور است.
هر ڪس ڪه در شهر شما اقامت گزیند، در دام گناهانتان گرفتار شود و آن ڪس ڪه از شما دورے گزیند در امان خواهد بود.
گمانم همگــے در #عذاب خــدا غـــرق شده اید و تنها مناره مسجدتان همچون دماغــه ے ڪشتــے بر روے آب نمایــان اسـت.
سرزمیــن شما به آب نزدیڪ و از آسمــان دور اســت.
خــرد هاے شمــا #سبڪ و #افڪار شما نــازل است.
شما به سبب سستے اراده، هدف خوبــے براے شڪار #درندگان هستید.
علــے نفس بلندے ڪشید و صدایش را پایین آورد و گفت:
اے مــردم بصـــره!
همه ے شما را عفـــو ڪردم...
از فتنه دوری گزینید!
شما نخستیـــن ڪسانے هستیــد ڪه بیعــت خـود را شڪستید و عصــاے امـت را دو نیــم ڪردیــد و از گناه باز گردیــد و خالصانــه توجــه کنید.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 آیت الله علی صفائی حائری: "سعی کن آموزگار کلاس هایی باشی که آموزگار کمتر دارد و مشکلات بیشتر؛
💔
نشونہ بسیجےبودن
این نیست ڪه لباسچࢪیڪ بپوشے
و انگشتࢪعقیق بہدست ڪنۍ
نشون بسیجے اینه ڪه
وقتے موقعیت #گناھ پیش میاد
جورے سࢪ خودتو گࢪمـ ڪنے..
ڪه گناه، خودش بفهمہ
سࢪاغ بد کسی اومده❌
#شهید_جواد_محمدی از موقعیت گناه، #فرار می کرد...
وعده مون بعد از ولادت خانم جان حضرت زهرا سلام الله علیها
و قسمت هایی از زندگینامه شهید🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞