eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



سرش را می‌آورد عقب که واکنش من را در چهره‌ام ببیند. می‌تواند ناباوری و شک را در چهره‌ام بخواند؛  را.

دوباره سرش را می‌آورد جلو:
- من مواظب اون تیم هستم. تو بچسب به پیدا کردن مینا. اصل کار اونه و پشت‌سری‌هاش.
و دوباره نگاهم می‌کند؛

 طوری که انگار می‌خواهد به من بفهماند چاره‌ای ندارم و نقشه او درست است و حتما باید قبولش کنم.😏

بیراه هم نمی‌گوید...😐 مسعود توانایی لازم را دارد، فعلا هم پاک است و من هم نباید از سوژه اصلی دور شوم.

مسعود تامل و سکوتم را علامت رضا می‌بیند که می‌گوید:
- برگرد خونه امن. نباید کسی مشکوک شه.

انگشتم را بالا می‌آورم و در هوا تکان می‌دهم به علامت تهدید: گزارش لحظه به لحظه می‌خوام. سر خود کاری نکن. باشه؟


لبخندی می‌زند که نمی‌دانم نشانه رضایت است یا تمسخر:
- چشم سرتیم جان!😉

***

خیره‌ام به صفحات پیام‌های مینا و احسان و سعی دارم از میان قلب و بوسه‌هایی که برای هم می‌فرستند، یک چیز به‌دردبخور دربیاورم؛ که نمی‌شود.

 دارم می‌روم توی فکر نذر کردن  برای باز شدن گره، که گوشی احسان زنگ می‌خورد و می‌توانم تماسش را شنود کنم.

شماره‌ای نیفتاده و این شاخک‌هایم را حساس می‌کند. احسان جواب می‌دهد و بعد از چندثانیه، من در کمال ناباواری صدای زنانه‌ای می‌شنوم؛ مینا!

از جا بلند می‌شوم و راست می‌ایستم.
قلبم تند می‌زند از شدت هیجان. مکالمه‌شان را ضبط می‌کنم. چرا مینایی که حاضر نبود حتی برای احسان پیام صوتی بدهد، حالا با او تماس گرفته؟!🤨


- تولدت نزدیکه عزیزم. مگه نه؟
لهجه خاصی دارد؛ انگلیسی نیست. کلمات را سخت و حلقی ادا می‌کند، مشابه عربی؛ اما عربی هم نیست.
صدایش آشناست...🧐

احسان از شوق، قهقهه می‌زند:
- آره... مگه تو می‌دونی کِیه؟

مینا ناز و دلبری صدایش را بیشتر می‌کند:
- همون وقتیه که برف میاد.

هردو می‌خندند. مطمئنم این یک مکالمه صرفا  نیست و دارند پیامی  را رد و بدل می‌کنند.

 احسان می‌گوید:
- کادو برام چی میاری؟
- سورپرایزه، خیلی ازش خوشحال می‌شی. کجا تولد می‌گیری؟

- یه جای دنج. کِی آماده باشم برای تولد؟
- خیلی زود. کم‌تر از یه ماه.

هردو باز هم می‌خندند و صدای احسان از شوق می‌لرزد. یعنی احسان واقعا عاشق این عفریته شده؟

مینا می‌گوید:
- .
- من بیشتر.


و بدون هیچ کلامی قطع می‌کنند. انگار دوستت دارم و این‌ها فقط برای پایان مکالمه بود؛ مکالمه‌ای سرتاسر رمز.

... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول