شهید شو 🌷
💔 رمان_رهـایــے_ازشبـــ ☄ #قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم _خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم. کثافت ک
💔
#رمان_رهـایــے_ازشبــ ☄
#قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
کی تموم میشه؟خدایا من به درک ولی حواست به آبرو😥وبچم👶 باشه!کاش حاج کمیل آدرسم رو داشت.کاش یک جوری مطلعش کرده بودم میومد و به فریادم میرسید.
با اندک نایی که داشتم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم.حاج کمیل حتما تا به الان کلاسش تموم شده بود.
حتما کلی به گوشیم زنگ زده بود و الان نگران حالم بود.اشکم از کنار چشمم لابه لای موهام غلتید.🔥نسیم🔥 مقابلم زانو زد.چشمهاش کاسه ی خون بود و در دستش یک لیوان آب.لیوان رو روی زانوم گذاشت:
_بخور عسل..بخور تا یه بلایی سر بچه ت نیومده.من نمیخواستم بزنمت..
سرش رو روی زانوم گذاشت وهای های گریه کرد.
_عسل مسعود همه چیز من بود..از روزی که فهمیده نمیتونه راه بره دو بار خودکشی کرده. باهام یک کلمه هم حرف نمیزنه..عسل مامانم مامانم وقتی فهمید من وگرفتند از غصه ی آبروش و هرزگی من سکته کرد و مرد..عسل من خیلی بدبختم..خیلی..روز و شب کارم گریه ست..همه ش خواب مامانمو میبینم.اون بدبخت بود.اون از جوونیش که اسیر شهوترونیها و زن بازیهای پدر (فحش رکیک)شد اینم از عاقبت دخترش!!
اینقدر بلند بلند و از ماورای جان گریه میکرد که تن وگوش هر شنونده و بیننده ای میلرزید. مادر نسیم مرده بود؟!یعنی بیمار نبود؟!😣 بخاطر تکونهای زانوم لیوان آب نقش زمین شد.زیر لب آهسته و با اشک گفتم:
_دیگه نمیدونم کدوم حرفت راسته کدوم حرفت دروغ..ولی بخاطرمسعود متاسفم. من نمیدونم جریان چیه؟نمیدونم چیشده.. ولی تقصیر من چی بوده نسیم؟؟ من اگه دنبال آزار تو بودم الان اینجا چیکار میکردم؟
🍃🌹🍃
نسیم همچنان گریه میکرد.با مشت به سینه ی خودش میکوبید ومیگفت:
_دیگه نمیخوام زنده باشم..دیگه نمیخوام….
سرم از درد میسوخت و حالت تهوع داشتم.خودم رو از روی مبل به طرف پایین سر دادم و بغلش کردم.او روی شونه هام بلند بلند گریه میکرد.تنم میلرزید. نمیتونستم آرومش کنم.سرش رو نوازش کردم و کنار گوشش آروم نجوا کردم:
_آروم نسیم آروم.. صدای گریه هات مسعود وبیشتر آزار میده. این سختیها اولشه..الان بدترین دردها درمان داره..
منو با ناراحتی کنار زد.زانوهاش رو بغل گرفت:
_باهام صمیمی نشو..ازت متنفرررم! اگه میبینی رو شونه ت گریه کردم از بی کسیه.اگه دیدی برات آب آوردم بخاطر اون توله سگیه که تو شکمت داری.. همتون تقاص پس میدید..از تو گرفته تا کامران!
پرسیدم:
_کامران چطوری این بلا رو سر مسعود آورد؟ الان کجاست.؟ زندانه؟!
لعنتی!!! دوباره یک سیگار دیگه..دست کرد توی پاکتش! خداروشکر پاکتش خالی بود.با حرص پاکت و پرت کرد گوشه ی دیگه ی خونه.گفت:
_اون بی شرف تبرئه شد.چون باباش حاجی بازاریه.عموهاش همه کله گنده اند. فقط براش دیه بریدن که اونم ارزشش به قیمت کل این بدبختیها نیست..
پرسیدم:
_کامران چطوری اینو زد که مسعود این بلا سرش اومد.؟
دستش رو با کلافگی لای موهاش برد و گفت:
_چندبار بهت بگم درگیر شدن؟! مسعود رفته بود اونجا با توپ پر! اون اولش آروم بود ولی بعد که مسعود بهش حمله کرد اونم کم نذاشت..بعد وقتی مسعود چاقو کشید اون هلش داد کمر مسعود محکم خورد به میز و میزم خورد به شیشه!! شیشه هم کلا خراب شد رو سر مسعود.
آه کشید:
_بیچاره مسعود! کاش میمرد وبه این روز نمی افتاد.
با احتیاط گفتم:
_خب اینکه تو تعریف میکنی جرم با مسعوده نه کامران! مسعود نباید میرفت سروقت اون..
او سرش رو با حرکتی سریع به سمتم چرخوند.چشمهاش از زیر موهای به هم ریخته ش پیدا بود.برق نفرت و انتقام از لای اون موها هم پیدا بود.وقتی حرف میزد دندونهاش کاملا پیدا میشد.
_یعنی پر روتر از تو آدم ندیدم! تو این شرایط داری وکالت کامران و به عهده میگیری میگی کی مقصره کی نیست؟؟ تو این شرایط که من دارم از غصه ی کارهای تو و اون عوضی می میرم؟؟؟
🍃🌹🍃
او خطرناک بود دچار جنون آنی میشد! تجربه ثابت کرده بود.ازش فاصله گرفتم و کمی عقب تر به دیوار تکیه زدم.گوشیم باهام یک قدم فاصله داشت.ولی تمام قطعاتش به گوشه ای پرت شده بود.دیگه توان یک مبارزه ی دیگه رو نداشتم.او زورش بیشتر از من بود چون من مجبور بودم محتاط تر عمل کنم تا بلایی سر بچه م نیاد.
فقط میخواستم سریع تر از اون خونه بیرون برم.با درماندگی التماس گفتم:
_نسیم من خیلی حالم بده.برو چادرم و بیار برم؟!!!!😖🙏
ادامه دارد..
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_شصت_و_هشتم #ابراهیم_حسن_بیگے جــرج از جـا بلند شد، جلــوے یڪـے از قفس
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_شصت_و_نهم
#ابراهیم_حسن_بیگے
قضــات نیز از طرف خود او انتخاب مےشدند یعنــے ڪسانــے را به ایــن سمـت انتخــاب مےڪرد ڪه خــود آنــان را مےشناخت و مےدانسـت ڪه با تقوے هستنــد.
او اولیــن ڪســے اسـت ڪه براے قضــات ، حقوق تعییـن ڪرد و حقــوق آن ها را از بیــت المال مےپرداخت.
تا آن روز سابقــه نداشـت ڪه یڪ نفر براے حڪمــے ڪه صادر مےڪند، مزدے دریافت ڪند،
اما بعد از این ڪه قضــات رسمـے انتخاب و منصـوب شدند و علــے مراجعه به آن ها را اجبارے ڪرد، مراجعه ے مـردم به آن ها زیــاد شد.
تا روزے ڪه علــے خـود #قاضــےالقضات جهان اســلام بــود، شنیده نشد ڪه یڪ قاضــے در عربستان #رشــــوه بگیرد و رشوه گرفتن قاضےها، بعــدها ڪه علــــے در امــور سیاســے و ڪشورے مداخلــه نمےڪرد شروع شــد و علتش این بود ڪه براے انتخاب قاضــے، دقت لازم را نداشتند.
علــے، مرتـب به نقــاط مختلـف مےرفت و قاضےها را آموزش ميداد و اصول اجراے عدالـت اسلامــے را به آن ها مےآموخـت و مےگفت
اگر قاضــے در مسأله اے محتــاج شنیــدن اظــهارات شاهــد شد، باید اظهارات دو شاهــد را بشنود، بالاخص در مورد #جنایـــات، حضور دو شاهد عادل ضرورے است.
علــے به قضــات تعلیــم داد ڪه شاهد #عـــــادل ڪســے است ڪه در مرحله ي اول، خود قاضــے او را بشناسد و بداند ڪه مردے مستقـــل و راستگوســت.
ثانیــا اگر قاضــے، وے را نمے شناسد، مـــردم وے را متقــے و معتمــد بدانند و در صورتــے ڪه شاهد #مسلمــان نیست، همڪیشان او باید وے را مردے درســـت بدانند و تصدیـــــق ڪنند.
جــرج سرش را بلند ڪرد به ڪشیش نگاه ڪرد و سپس در حالــے ڪتاب را ورق مےزد گفت:
رودلف ژایگر ڪارهاے عمرانــے و ادارے علــے را ڪه در سال هاے ۱۶ تا ۲۲ هجرت صورت گرفته به خوبــے شرح مےدهــد و مےنوسید:
از جملــه ڪارهاے عمرانــے علــے با توجه به ڪمبــود آب در عربستــان، حــفر #قنـــــات بود ڪه از مقنــے هاے #ایرانــــے استفاده ڪرد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️