eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_🔟 به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد ک
💔 ⃣1⃣ بعداز ده روز ازسفربرگشتم.... پام به تهران نرسیده بود که فهمیدم به خاطر مشکل بارداری خواهرم باید برم مشهد.....💛 اونم به مدت دوماه😉 به مادرم گفتم مامان شما ساکم👛 رو ببند🙏من برم خونه حاج بابا و برگردم....🏃 رفتم خونه حاج بابا و شرح سفر دادم.... و تکلیف گرفتم که "فقط در اقیانوس امام رضا💚غرق بشم و فقط به خواهرم برسم".... گفتم چشم ولی نشد....🙃 👌فردای اون روز عازم مشهد شدیم.... منو خواهرم و همسرش.... رسیدم به مشهد عید بود همه شهر شلوغ بود.....بعدها فهمیدم عید فطر بوده🎉🎊🎉 رفتیم به خونه ای که از قبل اماده شده بود....🏠 خواهرم و همسرش مستقیما مراجعه کردند به پزشک و خواهرم همون روز بستری شد ......🏢 و بعد از سه روز همسرش راهی تهران شد....🚗 من بودم و امام رضا.....❤️❤️❤️ اصلا کل چیزایی که یاد گرفته بودم تو اون چند سال یک طرف .... امام رضا یک طرف....🌹 هفته ای یک بار میتونستم خواهرم رو ببینم.... این یعنی با ارامش تمام می‌تونستم کارهایی که حاج بابا گفته بود و انجام بدم.......😌 دو سه روز بعد هر چیزی که از آداب زیارت در رفتار حاج بابا دیدم رو انجام دادم و راهی شدم..... آمدم ای شاه پناهم بده.......💛💗💛 وقتی که خواستم وارد حرم شوم چون چادر نداشتم خدام اجازه ندادند.😐 به شدت شوکه شده بودم و ترسیده بودم! همون حسی رو داشتم که برادر دوستم توی حیاط خونه حاج بابا به من گفت!😰 اصلا طاقت این رو نداشتم که با واقعیت خودم دوباره روبرو شم!😢😨 وقتی که بغضم ترکید و گریه کردم 😭 یکی از خدام به سمتم آمد و گفت: "چرا چادر سر نمیکنی... خوب اینجا خیلی قداست داره"...💛 گفتم: "الزامی به حجاب ندارم❗️ چون مسلمان نیستم❗️😐 گفت: "پاشو با هم بریم چادر بگیریم " 😊 رفتیم و یک چادر مشکی ساده گرفتیم... و... آرام وارد حرم شدم...😇 هیچ توصیفی برای حسم نداشتم. امام رضا 💚مثل یک پاک کننده، تمام لجبازی ها و رفتارهای بدم رو پاک کرد.🙃 یک هفته به همین منوال گذشت.. ظهرها به بیمارستان می رفتم و کارهای خواهرم رو انجام دادم و بعد به حرم رفتم.😍 چند نفری از خدام حرم منو می‌شناختند و نسبت به بقیه رفتار متفاوتی با من داشتند.😌 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞