شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_بیست_و_یڪم... پسر با نشستن محمود
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_بیست_و_دوم...
از سرمایه ای که پدرم داده بود و پس انداز خودم، حیواناتی خریدم و آنها را به زوّاری که از حلّه به کاظمین و سامرا مےرفتند، کرایه مےدادم
خودم هم به ناچار همراهشان مےرفتم...
بعضی از مسافرین مخصوصاً تجار و آنها که دستشان به دهانشان مےرسید، فکر مےڪردند مرا هم همراه حیوانات، اجاره کرده اند😒
امر و نهی مےکردند و از پول کرایه کم مےگذاشتند و خلاصه، حسابی حرصم مےدادند😞
یادم است یک روز از کاظمین برگشته بودم؛ مسافرانم، تجاری بودند که از کاظمین، مال التجاره به حِلّه مےآوردند.
جز اینکه مثل نوکر با من رفتار مےکردند، بیش از اندازه بار حیواناتم کرده بودند....
دست آخر هم از آنچه قرار بود بدهند، پول کمتری پرداخت کردند😡....
همین باعث دعوا شد👊
اما هر چه جوش زدم و داد و هوار راه انداختم ، فایده نداشت...🙁
رئیس کاروان گفت:
"همین است که هست!!! یک دینار هم بیشتر نمیدهیم"😏
من هم وقتی دیدم درافتادن با آنها فایده ندارد، از خستگی روی سکوئی در آن نزدیکی نشستم...😔
دهانم از خشم، کف کرده بود و بدتر از آن جانم آتش گرفته بود😡🔥
شترهایم نالان و خسته روی زمین ولو شده بودند و اسب ها از نفس افتاده بودند....
در همین حین، چشمم به لباس سفیدی افتاد که آرام کنارم موج مےخورد...
سر بلند کردم...
مردی بود لاغر اندام و بلند قامت
با موها و ریش قهوه ای
و لبخندی که تاحدودی مرا آرام کرد....
پرسید:
"شما محمود فارسی هستید؟ شنیده ام حیوان کرایه مےدهید..."🙂
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
چون بزرگواران همراه،
زحمت تایپ رو کشیدن،
کپی بدون ذکر لینک مورد رضایت نیست