شهید شو 🌷
💔 🌷بسم رب المهدی🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_سوم... من در دهی نزدیک حله که مردم
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_چهارم...
گفتم:
"با گوش های خودم شنیدم".😕
احمد دستش را سایه بان چشم کرد و گفت:
"پس کو؟ جز خاک چیزی میبینی؟"🤔
به دور ترین تپه اشاره کردم و گفتم:
"تا آنجا برویم اگر خبری نبود بر میگردیم".😅
زیر چشمی نگاهش کردم عصبانی گفت:
"برمیگردیم؟؟! به همین راحتی؟؟؟ این همه راه آمدیم که دست خالی برگردیم؟"😡
شانه هایم را بالا انداختم. سرم بی هیچ حفاظی در معرض تابش سوزان آفتاب بود...
چشمانم سیاهی میرفت به هر بدبختی بود به بالای تپه رسیدیم.😖😩
تا چشم کار میکرد بیابان بود و بس... نه غبار کاروانی... نه آبادی ای و نه حتی تک درختی!☹️
احمد آهی کشید و روی زمین نشست و کفش هایش را درآورد تا شن های داغ را از آن بتکاند.😒
گفتم:
"ننشین که پوستت میسوزد".
خودم هم از خستگی نشستم😑
داغی شن در تمام بدن و سرم پخش شد😣
احمد گفت:
"از دست تو...!!!!" و مـُشتی شن به طرفم پراند.😠
گفتم:
"چرا اینطوری میکنی؟؟😒 اصلا تقصیر تو بود که گفتی از این راه بیاییم"😠.
دندان قروچه ای کرد و گفت:
"پرویی میکنی؟؟؟ به حسابت میرسم"😤😡😡
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات✨
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک‼️