eitaa logo
شهید شو 🌷
4.6هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل همسطح: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 هــوا بود وقتے شانہ ات را در شانہ ام ڪردے و هم پاے بچہ ها از گذشتے و از تو یڪ ماند جاے آن شانہ ها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ح‌سین ق‌دیانی: آمار مبتلایان به تو اما نقل یک‌میلیون و ده‌میلیون و صدمیلیون نیست!❤️ گفتم از الان تذکر بدهم، مبادا باز مجبور بشوی به اصلاح، هان ای حلقه‌ی وصل انقلاب خمینی به انقلاب مهدی! و مگر عیبی دارد کوچک‌ترین شاگردها متذکر بزرگ‌ترین استادها بشوند؟! احمق‌ها تصور کرده بودند بعد از خمینی، کار این انقلاب تمام است لیکن 👈 تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! 👈و تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! 👈و تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! 👈و تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! 👈و تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! 👈و تو را همان‌گونه دوست داشت که خمینی را! و هم حکایت روزگار جنگ و جنگ روزگار، عمرا حریف ملتی شود که متکی به یک پدر حکیم است! اشتباه سران آمریکا تنها در یک قلم فاجعه‌ی بی‌مانند هیروشیما و ناکازاکی بود و در قلم دیگر کودتای ۲۸ مرداد! و حالا عددی را اشتباه گفته رهبر انقلاب، طرف برداشته معلوم نیست از کجای دنیا دایرکت فرستاده در اینستاگرامم که «گویا خامنه‌ای پیر شده است!» عجب! ۳۰ سال پیش می‌گفتید؛ «خامنه‌ای برای رهبری زیادی جوان است» و حالا نگران سن‌وسال آقای ما شده‌اید! همه‌ی محاسن این سید، سپید شد ولی بر چشم بد، لعنت! هم‌چنان از همه‌ی محافظانش قدبلندتر است!😌 گویی هنوز همان سید خوش‌سیماست که با آن ، اقتدا به خطبه‌هایش می‌کرد و آن که چه نازنین می‌خواند! کرونا ما را زمین نزد! هرگز نرفتیم از ترس قحطی، بقالی مش‌رجب را خالی کنیم، هرگز نرفتیم از ترس جنگ، اسلحه و تیرکمان بخریم؛ چون این قوم دارد!❤️ و این ملت دارد!😇 و این مسلمانان دارند!😍 چون وقتی دستت در دست خامنه‌ای باشد، انگار دستت را گرفته، از بس این سید حکایت روح‌الله، فنای فی‌الله است! وای بر کشوری که بزرگش باشد!😏 خلاصه کنم وضع امروز غرب را در یک جمله؛ «بی‌پدری بددردی است!» و بنازم حکمت خدا را؛ ما دهه‌ی ۶۰ پدر از دست دادیم در جنگ لیکن فی‌الحال بزرگ‌ترین فخرمان به همه‌ی جوامع ماشینی، از قضا داشتن یک است؛ «بابای ماست خامنه‌ای!» زندگی این سید، کلاسیک‌ترین رمان عصر است که به این زودی‌ها به فصل آخرش نخواهی رسید! رساندن سردارش از کربلای ۵ به خود کربلا، تازه میانه‌ی داستان سیدعلی است! مثل تازه چلچلی گرفته! آن‌روز که دربست گرفت آمد «بیت» قشنگ فهمید که از «ابله» داستایوسکی درنمی‌آید! سفیرت تنها نیست؛ دل‌بر تمام احرار عالم است! زین کن ذوالجناح را مهدی‌جان! ✍ ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے  ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایری
💔 ✨ نویســـنده: ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می زد، هوای سالن پذیرایی را خوشبو کرده بود. اما کشیش، حواسش به ایرینا و «پیلمنی» که شام دلخواهش بود، نبود؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود. نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب، قصد دارد به زندگی خود و خانواده اش سروسامانی بدهد، چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد؟ کشیش، ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت، به آن دو جوان مشکوک فکر می کرد که آدم های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت کتاب راحت شود. صدای ایرینا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می رفت گفت: "وا! چرا این قدر ساکت و آرام نشسته ای؟" بعد تلویزیون را روشن کرد، کنترل آن را روی میز گذاشت، کمی راست کرد و رو به کشیش گفت: "برو جلوی آیینه به خودت نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خودت درست کرده ای؟!" کشیش به جای این که ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد. ایرینا گفت: "حتما عجله داری بروی سراغ کتابت... الان شام را می کشم". کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت، اما می دانست که ایرینا بدون او شام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می کرد. با این که میلی به دیدن اخبار نداشت، اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است. ایرینا سبد نان و کاسه ی سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت، ایستاد و همان طور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت: "ببین پوتین با این سن و سال چه می کند؟! عین چان است؛ فرز و چابک!" به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت: "باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را دیده ای؟" ایرینا در حالی که پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت، آمد و گفت: "اگر تو هم مثل من صبح و شب توی خانه تنها بودی چه می کردی؟" پارچ و لیوان ها را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت: "می نشستم و همه اش می خواندم." بعد دست دراز کرد و از توی سبد، تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرینا قبل از این که به آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت: "کتاب های تو که خواندنی نیستند؛ چند رمانی را هم که آوردی همه شان را خواندم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi