شهید شو 🌷
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ 💔 #قسمت_صد_و_ششم بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار 🎥و درآورد درحا
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_هفتم
اوایل مهر بود.
یک روز از سرکار برمیگشتم.به سر کوچه که رسیدم ماشین 🚗👤کامران رو دیدم.بدنم شروع کرد به لرزیدن.😨خودم رو به ندیدن زدم و قصد ورود به کوچه رو کردم که از ماشین پیاده شد و صدام کرد.ترجیح دادم جوابشو ندم.دنبالم🚶 اومد و مقابلم ایستاد.صورتم رو به سمت دیگر چرخوندم .
او دستها رو داخل جیبش انداخته بود و از پشت عینک سیاهش نگاهم میکرد..
گفت:
_باهات حرف دارم.
گفتم:
_من حرفی با کسی ندارم.مزاحم نشو.
خواستم از کنارش رد شم که چادرم رو کشید. به سمتش برگشتم ودرحالیکه اطرافمو نگاه میکردم گفتم:😰
_چیکار میکنی؟خجالت بکش.من اینحا آبرو دارم.
پوزخند زد:😡😏
_هه!! سوار شو اگه خیلی آبروت واست مهمه وگرنه به علی قسم واست تو این محل آبرو نمیزارم.
عصبانیت از لحنش میبارید.باید چیکار میکردم؟؟ گفت:
_فقط پنج دیقه بیا و جواب یک سوالمو بده بعدم بسلامت!!!
آب دهانم رو قورت دادم.مردم نگاهمون میکردند.گفتم:
_همینجا بگو من سوار ماشینت نمیشم.
چقدر خشمگین بود.😡
_میترسی بلایی سرت بیارم؟! خیالت راحت!میشینی تو ماشین یا داد بزنم همه بفهمن کارم باهات چیه؟
چاره ای نداشتم.سوار ماشینش شدم.او هم به دنبال من سوارشد و با سرعت زیاد حرکت کرد.گفتم:
_کجا داریم میریم.قرار بود واسه پنج دیقه حرف بزنی بری..
جوابم و نمیداد.ترسیدم.نکنه میخواست بلایی سرم بیاره.دستم رو داخل کیفم کردم و تسبیح رو فشار دادم.
خدایااا خودم و سپردم دستت..😰🙏داد زدم:
_نگه دار…منو کجا میبری!؟
گفت:
_یه جایی که راحت بتونم سرت داد بکشم.. هرچی دهنمه بهت بگم.. بعد میتونی گورتو واسه همیشه گم کنی.
🍃🌹🍃
همه ی این رفتارها نشون میداد که کامران پی به اون راز برده!
والبته شاید با چاشنی بیشتر و دروغ بیشتر.! صدای ضبطش رو زیاد کرد .یک موسیقی درباب خیانت و بی وفایی پخش میشد. سکوت کردم و زیر لب دعا خوندم. نمیدونم چقدر گذشت .رسیدیم به یک جاده ی خاکی در اطراف تهران..
نفسهام به شمارش افتاده بود.فرمونش رو کج کرد و وارد جاده ی خاکی شد.
🍃🌹🍃
گفت:_پیاده شو.
اشکهام نزدیک بود پایین بریزه ولی اجازه ندادم.نمیخواستم از خودم نقطه ضعفی نشون بدم. خودش زودتر از من پیاده شد و به سمت در عقب، جایی که من نشسته بودم اومد و در رو باز کرد.
با لحن طعنه واری خطابم کرد:😡
_پیاده شید رقیه ساداااات خانووووم…
فکم میلرزید.اگر لب وا میکردم اشکم پایین میریخت. صورتم رو ازش برگردوندم.گفت:
_خیلی خب اگه دوست نداری پیاده شی نشو.. بریم سراغ پنج دیقه مون..
مکثی کرد و پرسید:
_چراااا؟؟؟؟
هنوز ساکت بودم.
با صدای بلند تری فریاد زد:
_پرسیدددم چرااااا؟؟؟؟🗣😡
ترسیدم. لعنتی! اشکم 😢در اومد.
حالا اون هم صداش میلرزید.نمیدونم شاید از شدت عصبانیت.شاید هم مثل من گلوش رو بغض میسوزوند.
روبه روی صندلی م نشست و در ماشین رو گرفت تا تعادلش به هم نخوره.
گفت:
_فکر میکردم با باقی دخترهایی که دیدم فرق داری.!! تو چطوری اینقدر قشنگ بازی میکنی؟ هیچ کی نتونسته بود منو دور بزنه هیچکی…
گفتم:
_من بهت گفته بودم که نمیخوام باهات باشم..بهت گفته بودم خسته شدم از این کار.پس دیگه این بازیا واسه چیه؟اگه قصدم فریبت بود اون ساک وبهت برنمیگردوندم.
پوزخندی زد:
_اونم جزو بازیهات بود..خبر دارم.
سرم رو به طرفش چرخوندم و با عصبانیت گفتم:😠
_کدوم بازی؟!!! اصلا این کارچه سودی داشت برام؟
داد زد:
_چه سودی داشت؟؟ معلومه خواستی دیوونه ترم کنی..گفتی تا وقتی محرم هم نشیم نمیخوام باهات باشم! واقعا که خیلی زرنگی!! پیش خودت گفتی این که خرشده حالا بزار یه مهریه و یه شیربهایی هم ازش به جیب بزنیم بعدم الفرار…
دستم رو مشت کردم.باحرص گفتم:😠😬
_اینا رو خودت تنهایی فهمیدی یا کسی هم کمکت کرده؟؟ برو به اون بی شرفی که این خزعبلاتو تو گوشت پرکرده تا از من انتقام بگیره بگو بره به درررک!! و تو آقای محترم!!! تو که ادعات میشه خیلی زرنگی و..هیشکی دورت نزده پس چرا خام حرفهای اون خدانشناس شدی؟!
او بلند شد و با لگد لختی خاک به گوشه ای پرتاب کرد و گفت:😡
_همتون آشغالید..
ادامه دارد…
نویسنده؛
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدحجتالاسلام_سیدمحمدتقی_حسینی_طب
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
دکتر #شھیدسیدشمسالدین_حسینی_نائینی:
در سال 1312 در سلطان نصیر نائین متولد شد.
تحصیلاتش را در حالی که از نعمت پدر محروم بود، ادامه داد و #فوق_لیسانس خود را از دانشکده الهیات و معارف اسلامی گرفت.
برای نگارش رساله خود به هندوستان رفت و موضوعی تحت عنوان «فلسفه دعا و مقایسه ادعیه اسلام با سایر ادیان» را انتخاب و نوشت. وی با شهید رجایی و دیگر مبارزین در دبیرستان قدس آشنا شد و فعالیتهای فرهنگی خود را با موسسه رفاه آغاز کرد.
سپس با دکتر باهنر و شهید بهشتی در سازمان تحقیقات و برنامهریزی آموزش و پرورش همکاری داشت و موسسه خیریه ولیعصر، صندوق جاوید و جلسات تفسیر قرآن را راهاندازی کرد.
پس از پیروزی انقلاب به عنوان کارشناس امور دینی در وزارت آموزش و پرورش آغاز به کار کرد و سپس با رای قاطع مردم نائین به مجلس شورای اسلامی رفت و سرانجام در شامگاه هفتم تیر 1360 به جمع شهدای انقلاب پیوست.
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
پست معرفی شھدای ۷تیر را بخوانید تا متوجه شوید
امام راحل ره در یک روز چه یارانی را از دست دادند
و منافقان، چه آدم نماهای خبیثی هستند
یکی از دلایل #بےبصیرتی، ناآگاهی است‼️
💔
همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل #دید_باز و #بصیرت_بالایی که داشت،
همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند؛
زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که
#جواد، هدایتگر و آرام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود.
راوی: همسر صبور #شھیدجوادمحمدی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھ_زینب
#آھارباب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
ما را بسوخت روضه ی شام بلا،ولی
باید برای هفت صفر خون بپا کنیم
#غریب_مادر
#غریب_مدینه
#بقیع
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#کریم_اهل_بیت
#هفتم_صفر
#آه...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد...
#اللهُم_َّعَجِّل_ْلِوَلِیِّک_َالْفَرَج
#آه...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتم اوایل مهر بود. یک روز از سرکار برمیگشتم.به سر کوچه
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_هشتم
از ماشین پیاده شدم.
او عصبانی بود و حقش نبود که این حال رو داشته باشه!گفتم:
_ بخدا من وقتی ساکو واست آوردم هدفم یه چیز بود.پشیمونی! دلم میخواست همه ی اینا رو همون موقع بهت بگم ولی میترسیدم از عکس العملت.تو خیلی خیلی خوب بودی..در حق من خیلی محبتها کردی..نمیتونستم به همین راحتی در حقت بدی کنم.
اوخنده ای عصبی کرد و سرش رو با تمسخر تکون داد.
_آره آره میدونم…! آخه اونموقع نوبت صید جدیدت بود! فقط یک چیزی رو من نفهمیدم.اونم این بود که مگه اون آخونده چقدر وضعش از من بهتر بود؟!!
🍃🌹🍃
مقابلش ایستادم.
سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.
گفتم:
_دیگه🔥 مسعود 🔥چه اراجیفی بهت گفته؟؟ من هیچ اطلاعی از مال ومکنت اون روحانی ندارم…
_لابد بهش علاقه هم نداری هاااان.؟؟؟
لبم رو گزیدم. با عصبانیت گفتم:😡
_آره اصلا من یه عوضی یه کلاه بردار.. یک بازیگر…حالا میخوای چیکار کنی؟!! تو که کارخودتو کردی وانتقامتم گرفتی. حالا دردت چیه؟؟
او با عصبانیت گفت:
_انتقاااام؟؟؟
صدام میلرزیدگفتم:
_آره!! با مسعود رفتی مسجد پیش حاجی آبرومو بردید. توی محل وساختمونم برام حرف درست کردید..پامو از مسجد بریدید.. تو در ازای این خطام آبرومو ازم گرفتی بی انصاااف..بدون اینکه یه لحظه فکر کنی شاید واقعا پشیمون باشه وتوبه کرده باشه.حالا بعد چندماه سروکلت پیداشده که مثلا چیو ثابت کنی!
🍃🌹🍃
به سمت ماشین رفت
و آرنجش رو روی سقف ماشین گذاشت.
باصدای آروم تری گفت:
_من آبروت رو پیش کسی نبردم فقط نمیخواستم آخونده هم مثل من خامت بشه.همسایه هاتم به من چه مربوط؟
من با اونا کاری ندارم.
باید میفهمیدم اونها از کجا فهمیدند که من حاج مهدوی رو دوست دارم.پرسیدم:
_چی موجب شده به این نتیجه برسی که من با اون حاج آقا صنمی دارم؟! برای حرفهات اثباتی هم داری یا فقط تحت تاثیر اراجیف مسعود قرار گرفتی؟!
سکوت کرد.پرسیدم:
_جواب ندادی….اینطوری بهم علاقه داشتی؟! هرکی هرچی میگه باور میکنی؟
او به سمتم چرخید.
_تند نرو باباااا تند نروووو..نمیخواد بااین جمله ها خامم کنی! کلی مدرک دارم. یکیش سروشکلت..دومیشم دنبال اون ملا راه افتادنت..من حتی میدونم که با اون رفتی جنوب..
🍃🌹🍃
آب دهانم رو قورت دادم:
_خب؟؟! خودت با چشم خودت اینا رو دیدی یا کسی بهت گفته؟!
او اخم کرد:
_کاش نمیدیدم…اون وقت شاید باور نمیکردم..
باید به حرف میاوردمش!گفتم:
_دروغ میگی ندیدی..
گفت:
_دیدمت..همون شب وفتی از ماشینش پیاده شدی دم خونت..دلم میخواست اون موقع بیام جلو و مچ هردوتونو بگیرم ولی دندون رو جیگر گذاشتم..
باورم نمیشد…
گفتم:
_داری دروغ میگی! تو اونجا نبودی..تو اصلا آدرسمو نداشتی..
دوباره با لگد زد به خاکها..
_از مسعود گرفتم.. و از بخت بدم همون شب که با آخونده برگشتی دم اپارتمانت زیر نظرت داشتم..! اخه از وقتی ساک و دادی دستم عین خل وچلا میومدم سر کوچه تون تا ببینمت..هه!!، چه احمق بودم!! فک میکردم دنیای واقعی مثل آهنگهاییه که میخونم!! نگو خانوم سرش گرم جای دیگه بود.
با ناراحتی یک قدم جلو رفتم:
_تهمت نزن..✋درباره ی من میتونی هرچی خواستی بگی ولی اون مرد واقعا شریفه…
با طعنه گفت:😏
_چون رسوندتت تا دم خونت اونم اون وقت شب شریفه؟! یا دلایل دیگه ای داری؟؟
🍃🌹🍃
من از این شرایط بیزار بودم..
از اینکه او مقابل من بایسته و منو متهم کنه یا به اون مرد تهمت بزنه و من خودم رو به آب و آتیش بزنم تا از خودم دفاع کنم بیزار بودم.به سمت اتوبان رفتم. میدونستم هیچ ماشینی برام توقف نمیکنه ولی این حرکت نشونه ی اعتراضم به رفتار کامران بود.او دنبالم دوید.نفس زنان گفت:
_کجا؟!!! جوابمو ندادی..
با غیض گفتم:
_قرارمون پنج دیقه بود…از طرفی تو که در هرصورت باور نمیکنی پس بهتره وقتمونو تلف نکنیم! برو خداروشکر کن که قبل از هر اتفاقی دستم برات رو شد و از این به بعد حواستو جمع کن کسی سر کیسه ت نکنه!!
کامران با دستش بهم دستور توقف داد.
_من فقط دنبال جواب سوالم هستم..بگو چرا اینکارو باهام کردی؟!؟
با اشک و عصبانیت گفتم:😡😭
_غلط کردم..خریت کردم..فقط از روی بیچارگی و تنهایی …همین!! چوبشم به فاطمه ی زهرا خوردم..وحاضرم هرکاری کنم تا حلالم کنی…حالا دیگه ولم کن برم…
با چشم گریون راه افتادم .ناگهان حرفی زد که تمام بدنم خیس عرق شد..
_زنم شووو…
برگشتم نگاهش کردم.او به زمین نگاه میکرد.گفت:
_مگه نمیخوای حلالت کنم؟! زنم شو تا حلالت کنم.😠✋
خدایا او چه نقشه ای در سرش داشت؟!’
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب📚 #حلوای_عروسی داستان غریبی از یک مادر و پسر قهرمان است... #مادر، شیرزنی است که هیچ
💔
📚 #معرفی_کتاب
📝 #رمان_احضاریه، داستانی است خیالی از فردی که برای رفتن به پیاده روی اربعین در گرداب شک و تنبلی گرفتار است و بالاخره با اتفاقاتی و بر اثر رودربایستی!! به این سفر می رود
مراسم پیاده روی اربعین دست مایه ای می شود تا نویسنده برای واکاوی هدفی که در کتاب دارد، در مسیر پیاده روی به وقایع تاریخی نیز اشاره داشته باشد.
📗بخشی از کتاب
گفت: «اینقدر واقعی بود که... آمده بود نشسته بود همینجا لب تخت و دست گذاشته بود روی شانهام.
توی خواب فکر میکردم برایم مهمان آمده و باید خودم را به زور بیدار کنم.
چشم که باز کردم، دیدمش. میدانستم اوست. میشناختمش. روی مقنعه و چادرش گرد و خاک نشسته بود... زیاد... گرد و خاکی که حتی با شستن هم از بین نمیرود. گرد و خاکی که جزء تار و پود شده... الهی بمیرم... لبهاش مسعود... لبهاش ترک خورده بود... از عطش...
⭐️برگزیده سومین دوره کتاب سال عاشورا تابستان 1398
🔸موضوع کتاب: پیاده روی اربعین
🔸ناشر: اسم
🔸مولف: علی موذنی
🔸قیمت 29000 تومان / 20% تخفیف
🔸شماره جهت سفارش: 02166976871
🔔20 عدد به قیمت قدیم 14000 تومان موجود است. برای خرید چاپ قدیم روی لینک زیر کلیک کنید
https://bookroom.ir/book/68861
#اربعین
#عاشورا
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیه
#مطالعه
#کتابخوانی
#کتاب_خوب_بخوانیم
💕 @aah3noghte💕
4_611287435220877329.mp3
7.98M
💔
روایتگری حاج حسین یکتا
👈 بچه ها لشکرکشی دشمن هرروز داره تکمیل تر میشه..
ناتو داره کاملتر میشه..
جبهه داره پیچیده تر میشه..
#حاج_حسین_یکتا
💕 @aah3noghte💕
💔
سازمان اطلاعات سپاه چگونه نخبه ایرانی در استرالیا را آزاد کرد؟
رضا دهباشی چگونه به جای واشنگتن از فرودگاه تهران سردرآورد؟!🤔
رضا دهباشی کیوی، دانشجوی مقطع دکترا در دانشگاه کوئینزلند استرالیا حدود ۱۳ ماه پیش به اتهام نقض تحریمهای ایران بازداشت شد.
در استرالیا گفته شده بود که تجهیزات راداری پیشرفته نظامی که برای شناسایی موشک و رهگیری جنگندههای رادارگریز استفاده میشود را خریداری و از طریق دوبی به ایران ارسال کرده است.😏
این در حالی بود که دولت آمریکا طی چند ماه گذشته فشار زیادی به استرالیا وارد کرده بود که این نخبه ایرانی را تحویل نیروهای امنیتی آمریکا بدهند و دولت استرالیا نیز پذیرفته بود که این اقدام را انجام بدهد.
اما...
پس از چندی از انتشار این اخبار بود که به یکباره اعلام شد که دو زن استرالیایی-بریتانیایی و یک مرد استرالیایی در ایران دستگیر و بازداشت شده اند.
در بیانیه وزارت خارجه استرالیا در آن مقطع ضمن اشاره به هویت اتباع بازداشت شده در ایران از دو تن از آنها به عنوان مارک فیرکین و جولی کینگ نام برده و تصریح شده بود که فرد دوم تابعیت دوگانه استرالیایی - بریتانیایی داشته اشت.
در همین حال، رسانهها گفته بودند که این دو به اتهام #به_پرواز_درآوردن_یک_پهپاد بدون مجوز بازداشت شده و مبادرت به عکسبرداری از مناطق نظامی و ممنوعه کردند که این عکسها در حافظه دوربین کشف شده و وجود دارد.
اما طی روزهای اخیر اعلام شد «جولی کینگ» زن بریتانیایی-استرالیایی و «مارک فرکین» نامزد استرالیایی او، آزاد شدند.
از سوی دیگر تقریبا همزمان با آزادی این دونفر نیز رضا دهباشی دانشجوی نخبه ایرانی که 13 ماه پیش توسط دولت استرالیا به بهانه واهی دستگیر و زندانی شده بود، آزاد شد.
موضوعی که نشان می دهد که پای یک معاوضه درکار بوده است. یعنی آزادکردن در برابرآزادکردن!
موضوع زمانی جالبتر می شود که بدانیم، #رئیس_سرویس_امنیتی_استرالیا شخصا به ایران آمده و برای معاوضه اقدام کرده است.
اتفاقی که نشان میدهد که در یک بستر کاملا اطلاعاتی این معامله مهم امنیتی صورت گرفته شده است.
از سوی دیگر زمان دستگیری اتباع استرالیایی نشان میدهد که چندماه پس از بازداشت نخبه ایرانی، عملیات دستگیری متهمین استرالیایی صورت گرفته است.
یعنی پیش از این دستگیریها در مرحله دیپلماسی عملا اتفاق موفقیت آمیزی که منجر به آزادی تبعه ایرانی بشود، انجام نشده است.
اما با توجه به دستگیری اتباع استرالیایی توسط سازمان اطلاعات سپاه، طبیعی است که کل این فرآیند با مدیریت مستقیم این سازمان اطلاعاتی رقم خورده است. فرآیندی که توانسته رضا دهباشی، نخبه ایرانی به جای واشنگتن از فرودگاه تهران سردربیاورد!
✍️ مهدیجهانتیغی
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربعین واسه رسیدن به کربلا کدوم مسیر رو انتخاب کردی؟؟
یکی مثل جواد،
و بقیه شهدای مدافع حرم
مسیر سوریه رو انتخاب کردن،
و میگن خیلی نزدیکه به حسین!
#شھیدجوادمحمدی
محمدامین
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھ_زینب
#آھارباب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 دستم را نمےگیری طبیب؟! #آھارباب #آھ_ڪربلا #اربعین #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_ال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سعی کنید گرایشهای هنری محض و چیزهایی که معمولاً برای هنرمند جالب
است -شهرت و مانند آن- آن صفا و صمیمیّت هنر انقلابی را از شما نگیرد.
#هرشب_یک_دل_نوا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن
💔
#اربابم_حسین❤️
چیزی نمانده است دگر تا به اربعین
یعنی مرا پیاده حرم می رسانیام؟؟
#حراره_فی_قلوب ♥️
#حب_الحسین_یجمعنا
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اربعین
#جامانده
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_بدون_تغییر_در_عکس