شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 9⃣6⃣ مقصد نهایی يه هفته تمام و هيچ چيز ... نه تماس مشکو
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 0⃣7⃣
تنها خواسته من
دنيل گوشي رو برداشت ... صداي شادش بعد از شنيدن اولين جملات همسرش به شدت ابري شد ...
- سلام ... چند دقيقه پيش براي هر سه تامون بليط گرفتم ... براي روزرو هتل با دوستت هماهنگ کردي؟ ...
دنيل سکوت کرده بود ... سکوت عميقي که صداي پر از انرژي بئاتريس ساندرز رو آرام کرد ...
- اتفاقي افتاده؟ ... چرا اينقدر ساکتي؟ ...
و دوباره چند لحظه سکوت ...
- شرمنده ام بئا ... فکر نمي کنم بتونيم بريم ...
چند روزي بود که مي خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار که قصد کردم بگم ... با ديدن اشتياقت، نتونستم ... منو ببخش ...
حس مي کردم مي تونم صداي دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صداي شاد، بغض کرده بود ...
- چي شده دنيل؟ ...
نفسش از ته چاه در مي اومد ...
- ميشه وقتي برگشتم در موردش صحبت کنيم؟ ...
بغض بئاتریس شکست ...
- نه نميشه ... مي خوام همين الان بدونم چه اتفاقي افتاده؟ ... من تمام سال رو منتظر رسيدن این روز بودم ...
سال گذشته که نتونستيم بريم تو بهم قول دادي ... قول دادي امسال هر طور شده ما رو مي بري ...
نمي تونم تا برگشتت صبر کنم ... تا برگردي ديوونه ميشم ...
تا به حال نديده بودم حرف زدن تا اين حد سخت باشه ... شايد نمي تونست کلمات مناسب رو پيدا کنه ... و شايد ...
به حدي حس اون کلمات عميق بود ... که دلم نمي خواست به هيچ چيز ديگه اي فکر کنم ...
دنيل سکوت کرده بود ... و تنها صدايي که توي گوشي مي پيچيد ... صداي نفس کشيدن هاش بود ... سخت و عميق ... و اين سکوت چيزي نبود که همسرش توان تحمل رو داشته باشه ...
- به من قول داده بودي ...
اين تنها چيزي بود که توي تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت مي خواستم ...
#منم_دلم_ميخواد_مثل_بقيه_براي_زيارت_برم ...
دلم مي خواد #حرمهاي مقدس رو از نزديک ببينم ...
مي خوام توي هواي #مشهد و #قم نفس بکشم ...
مي خوام #اربعين بعدي، من رو ببري کربلا ...
مي خوام تمام اون مسير رو همراه شوهر و دخترم پياده برم ...
هيچ وقت ... هيچ چيزي ازت نخواستم ... تنها خواسته من توي اين سال ها از تو ... فقط همين بود ...
سکوت دنيل هم شکست ... صداي اشک ريختنش رو از پشت تلفن مي شنيدم ... اونقدر که حتي می شد لرزش شانه هاش رو حس کرد ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣7⃣ تنها خواسته من دنيل گوشي رو برداشت ... صداي شادش بع
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 1⃣7⃣
ارباب من
من مات و مبهوت به حرف هاي اونها گوش مي کردم ... مفهوم بعضي از کلمات رو نمي دونستم و درک نمي کردم ...
اون کلمات واضح، عربي بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزي که هر دوي اونها گريه مي کردن ... اونها که نمي دونستن من به تلفن شون گوش مي کنم ...
چند ثانيه بعد، دنيل اين سکوت مرگبار رو شکست ...
- من رو ببخش بئا ... اين بار اصلا زمان خوبي براي رفتن نيست ... شايد سال ديگه ...
و اون پريد وسط حرفش ...
- مطمئني سال ديگه من و تو زنده ايم؟ ... يادته کريس هم مي خواست امسال با ما بياد؟ ...
دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضي که داشت من رو هم خفه مي کرد ...
- اما اون ديگه نمي تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن حرم هاي مقدس رو نداره ... کي مي دونه سال ديگه اي براي من و تو وجود داشته باشه؟ ...
نفس هاي ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقي خارج مي شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده مي شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- کارآگاهي که روي پرونده کريس کار مي کرد رو يادته؟ ...
و دوباره سکوت ...
- اون رفتارش با من مثل يه آدم عادي نيست ... دقيقا از زماني که فهميد ما مسلمانيم ... طوري با من برمي خورد مي کنه که ...
بئاتريس ... من نمي تونم علت رفتارش رو پيدا کنم ... اگه به چيزي فکر کرده باشه که حقيقت نداره ... و اگه چيزي رو نوشته باشه که ...
مي دوني اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقي ممکنه براي ما بيوفته؟ ... فکر مي کني کسي باور مي کنه ما ...
صداي اشک هاي همسرش بلندتر از صداي خسته دنيل بود ... صدايي که با بلند شدنش، همون نفس هاي خسته رو هم ساکت کرد ...
فقط اشک مي ريخت بدون اينکه کلامي از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش مي کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها حقيقي بود ... براي چيزهايي که من اصلا متوجه نمي شدم ... حتي مفهوم اون لغات عربي رو هم نمي فهميدم ...
چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ...
- بئاتريس ...
بئاتریس ...
اما هيچ پاسخي جز اشک نبود ... تا اينکه ...
- فاطمه جان ...
نمي دونستم يعني چي ... اما تنها کلمه اي بود که اون بهش پاسخ داد ...
صداي اشک ها آرام تر شد ... تا زماني که فقط يک بغض عميق و سنگين باقي بود ...
- تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفري رو ازت مي خواستم ... ما هر دو مثل هميم ...
بايد از اون کسي مي خواستم که اين قطرات به خاطرش فرو ريخت ...
اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو مي ديدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توي گوشي مي پيچيد ... انگار گوشي از دهانش فاصله گرفته بود ...
- ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم ... اگر لايق ديدار تو هستيم ما رو بپذير ...
اين بار صداي اشک هاي دنيل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بي جواب، تلفن قطع شد ...
حالا ديگه تنها صدايي که توي گوش من مي پيچيد ... بوق هاي پي در پي تماس قطع شده بود ...
⏪ ادامه دارد....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
#دعوت_نامه_یوسف
✍گوش کن...
برایت حرف میزند؛
از دلتنگی های تــو می گوید،
و از تنهـایی های هزارسـاله اش!
گوش کن...
شاید پاهایـ👣ـت برای پایان دادن به این همه دلتنگی، جــان گرفت👇
@ostad_shojae
💔
در باغ های پر نعمت
بسیاری از پیشینیان
و اندکی از آخرین
بر تختهایی پیوسته روبه روی هم
بر آنها تکیه زده اند
اطراف آنان
پسرانی جاودانه میگردند
با کوزه ها و آبریزها
و جامهایی از شراب
از آن
نه سردرد میگیرند
و نه بی خرد میشوند
عزیزم😍
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
36b17f6865aded80274b902a791db06e16896358-360p__97882.mp3
11.21M
💔
روز هشتم چله زیارت عاشورا
علی فانی
#بسیارزیبا👌
#اعتکاف
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شهید_حسن_باقری باشک یک طراح جنگی است... کِی؟ در سال ۱۳۶۱...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#شهید_حسن_باقری
#شهید_دفاع_مقدس
#پوستر
#سالروزولادت
#jihad
#martyr
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
اَعوذُبِاللهِ
مِنْ شَرِّ
نَفْسے
ڪہفاصلہای شد، بین من وخدا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
میگم... ما که شهادت داریم
حیف نیست
تو بستر بیماری بمیریم؟
یه #حرف دیگه هم دارم...
یه روزایی جنگ که شروع شد، به یه عده گفتن جبهه نمی رید؟ گفتن حالا حالا جنگ هست.... بعد میریم...
زد و با قطعنامه و جام زهر و ... دروازه شهادت بسته شد
معبر تنگی بود و هر چند صباحی
مدافعان امنیت و مرزبان ها از این معبر تنگ، خود را به قافله شهدا مےرساندند...
سفره دفاع از حرم که پهن شد
عده ای زرنگی کردند
دویدند و رسیدند و نوش جانشان... این #آھ... حسرت هم سهمِ ما...
اما همان زمان هم عده ای بودند که فکر نمےکردند وعده ۳ماهه #سردارسلیمانی برای نابودی داعش به واقعیت برسد...
داعش نابود شد و باز هم دروازه #شهادت بسته شد...
آی رفیق!
آی بچه حزب اللهی!
آی مَشتی...
حیفه بمیری...
الان باید بدوئیم دنبال شهادت...
یه حرف دیگه دارم با بزرگترامون!
ما کوچیک شما هستیم
دست تک تکتونم می بوسیم
اما الانم جنگه، اجازه بدین ما بریم یه گوشه کار رو بگیریم...
ننوشته که هر کسی میره برای خدمت رسانی، #کرونا میگیره و میمیره...
مرگ دست خداست
همونجور که هیچ تضمینی نیست کسی از ترس کرونا بمونه خونه و حتما حتما نمیره🙄
بذارین ما هم سهمی در #جهاد داشته باشیم
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#کرونا
#جهاد
#شهادت
#بزرگترا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞