eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت50 مثل م
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️

✍️ به قلم:  



باید یک بار برای همیشه بفهمم چرا مطهره را از دست دادم.😔

متهم شروع کرد به شکاندن بند انگشتانش. صدایش می‌لرزید:
- به خدا... به خدا اون یه فرشته بود. اسمشو نمی‌دونم...ولی مطمئنم فرشته بود. مثل بقیه مامورا نبود. نمی‌فهمیدم چرا به آشغالایی مثل ما انقدر احترام می‌ذاره...

مشتش را باز کرد و یک شکلات کاراملی با پوسته زرد رنگ گذاشت روی میز:
- اینو روز تولد امام حسن بهمون داد. نمی‌تونم بخورمش یا بندازمش دور... هرچی یادم می‌افته چقدر مهربون بود، دلم می‌خواد بمیرم. مرگ برای ما کمه... اون...

یکباره بغضش ترکید. صورتش را با دستانش پوشاند. نالید:
- اون با ما بدی نکرده بود... خدا ما رو نمی‌بخشه... لعنت به من... خدا ما رو نمی‌بخشه...

بغضم را قورت دادم. راست می‌گوید. مطهره فرشته بود. یک فرشته پاک، بی‌گناه، مهربان. همه را اسیر مهربانی‌اش می‌کرد.

پس چطور دلشان آمد؟ دوباره همان سوال از دهانم خارج شد:
- چرا؟

متهم سعی کرد خودش را آرام کند. اشک‌هایش را پاک کرد. دستش را گاز گرفت. باز هم صدایش می‌لرزید و اشک آرام از چشمش سر می‌خورد:
- منتظر شدیم بخوابه، اما وایساد به نماز خوندن. هرچی صبر کردیم دیدیم نمی‌خوابه. یا دعا می‌خوند، یا نماز.
می‌دونستیم نگهبانا بی‌هوشن. قفل رو هم یکی از بچه‌ها باز کرده بود. من شروع کردم ادا در آوردن که دلم درد می‌کنه. رفت برام نبات‌داغ آورد. داشت می‌رفت پِی نگهبان که ریختیم سرش...

دستانم مشت شد. مطهره من را می‌گفت؟ پنج نفری ریخته بودند سر مطهره من؟ مطهره آزارش به مورچه هم نمی‌رسید.

نفس عمیق کشیدم. باید تا آخرش را گوش می‌کردم. گریه باعث شده بود حرفش قطع شود. با دستمال، بینی‌اش را پاک کرد اما گریه‌اش بند نیامد:
- اون کم نمی‌آورد، می‌جنگید، حسابی می‌جنگید. ما دست و پاشو گرفته بودیم؛ ولی بازم حریفش نمی‌شدیم. فکر نمی‌کردم انقدر زورش زیاد باشه. می‌ترسیدم شروع کنه داد زدن؛ اما ثریای عوضی، فکر این‌جا رو هم کرده بود. روسریشو تپونده بود توی دهنش. صداش در نمی‌اومد ولی دست و پا می‌زد، می‌خواست گردنشو از دستای ثریا بکشه بیرون...


دستم را انقدر محکم مشت کرده بودم که می‌لرزید. داشتم دیوانه می‌شدم از تصور مطهره در آن لحظات.
متهم زن می‌نالید و زار می‌زد: من به ثریا گفتم بیشتر فشار بدی خفه می‌شه، ولی ثریا دیوونه شده بود. وحشی شده بود. صورتش سیاه شده بود. سرمون داد زد که نگهش داریم. من و یکی دیگه محکم گرفته بودیمش، دونفر دیگه هم بهش  می‌زدن...

لبم زیر فشار دندان‌هایم خون افتاده بود. خیره بودم به شکلات کاراملی خشک شده.

صدای متهم زن تبدیل به ضجه شد؛ ضجه‌اش تمام اتاق ملاقات را برداشت:
- وقتی صدای شکستن استخون گردنشو شنیدم دستام شل شد... بی‌حال شده بود... نمی‌دونستم مُرده... خدا ما رو نمی‌بخشه... لعنت به ما... لعنت به من... اون با ما بد نکرده بود...

صدای ضجه‌اش هر لحظه بلندتر می‌شد؛ انقدر که نتوانستم در اتاق بمانم.


یادم نیست دقیقاً با چه حالی از اتاق و از بازداشتگاه زدم بیرون و سوار ماشین شدم. فقط یادم هست دیوانه‌وار شروع کردم به رانندگی.

بی‌هدف رانندگی می‌کردم و داد می‌زدم. کسی نبود که اشک‌هایم را ببیند، داد می‌زدم و گریه می‌کردم. 

مطهره با آن لبخند قشنگش دائم جلوی چشمم بود. مطهره مهربان و مظلوم من...



...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 همسنگریا سلام از امروز بازم ڪتاب صوتے جدید داریم امیدوارم همراهمون باشید تا باهم از این کتاب لذت ببریم...✌ 📗📗 کتاب «راز درخت کاخ» از آثار پرفروش نشر شاهد و نتیجه گفت وگو و حاصل خاطرات مادر "شهیده زینب کمایی" است. «زینب کمایی» شهیده ای ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راه‌پیمایی علیه بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از مسجد بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن چادرش او را خفه کردند و به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. کتاب «راز درخت کاج» به همت خانم معصومه رامهرمزی نوشته شده و به دليل استقبال خوب مخاطبان، از ابتدای انتشار آن تاکنون چهار مرتبه توسط نشر شاهد تجدید چاپ شده است. این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از سرگذشت یکی از شهدای دانش‌آموز کشور است و بيانگر سبك زندگي يك نوجوان مسلمان و انقلابی است که میتواند الگویی برای تمام نوجوانان و مخصوصا دختران این سرزمین باشد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 چرا انقدر دیر به دیدن ما آمدی؟ ما صبح تا شب، شب تا صبح منتظر تو بودیم💔 -امام زمان خطاب به علی بن مهزیار یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🌺جان به قربان تو ای سیّد پاکیزه سرشت 🌺شهر ری از تو بهشت است، بهشت است، بهشت… 🌹سالروز میلاد حضرت مبارک   ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پیکر بانوی شهید شناسایی شد ... 💞 @aah3noghte💞
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم 🕊 همه دعوتیم به ... 🔺روای: حجت‌الاسلام جلالیان 🔺سخنران: حاج سعید قاسمی 🔺مداح: حاج حبیب عبداللهی 🔺همخوانی گروه تواشیح امیرالمونین(ع) ⏰ زمان: پنجشنبه ۲۰ آبان ساعت ۱۵ تا ۱۷ 📍مکان: بهشت زهرا(س) - قطعه ۲۶ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 رویت امام زمان #استاد_صفایی_حائری #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ... آقاجانم آغوشت را مےخواهم تا اشک هایم را هق هق هایم را بی قراری ام را در پناه تو خرج کنم.... آقا جان نفسم. ... نفسم..... نفسم بالا نمے آید.....💔 نفسم را بگــیر.... 😔 ... 💕 @aah3noghte💕