eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #آھ... پرسید که... +حاج‌آقا چیکار کنم‌ سمت‌ گناھ‌ نرم؟ -اول‌بایدببینےعامل‌گناه‌چیہ؟ زمینہ‌ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... عشقند آن عاشقانی که خواستند گمنام بمانند و پلاکشان را از گردنشان کندند اما عکس امام را از سینه نکندند راستی! امشب شهدا مهمون اربابند ساعت زیارتی مخصوص ساعت ۱و ۲۰ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 إنّا أنزلناه فی لیلة القدر و ما همه ی مصیبت ها را در فاطمیه نازل کردیم آن گونه که همه ی قرآن را در شب قدر ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🤲🏻 خدایا شکرت واسه‌ خیلی‌ از ‌اتفاقایی‌ که‌ تو‌ زندگیم‌ اصرار‌ داشتم بشه‌ ولی ‌نذاشتی‌ بشه♥️🦋 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایـاا به آه‍ بلند حاج‌قاسم🕊 برای شوق شهـادت ... عاقبت همه دوستاران شهـادت را ختم به شهادت‌ بگردان 🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران 153 إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى‏ أَحَدٍ وَالرَّس
✨﷽✨ 154ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسَاً يَغْشى‏ طَآئِفَةً مِّنْكُمْ وَ طَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُم أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَى‏ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِى أَنْفُسِهِم مَّا لَا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ‏ءٌ مَّا قُتِلْنَا ههُنَا قُلْ لَّوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى‏ مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ترجمه🔻 ↩️سپس (خداوند) به دنبال آن غم، آرامشى (به گونه‏ ى) خوابى سبك بر شما فروفرستاد كه گروهى از شما را فراگرفت (و با آن، خستگى و اضطراب از تن شما بیرون رفت. 🚩🍃 این آرامش براى كسانى بود كه از فرار خود در اُحد ناراحت و تائب بودند)، ولى گروه دیگر كه همّتشان (حفظ) جان خودشان بود و به (وعده ‏هاى) خدا همچون دوران جاهلیّت گمان ناحق داشتند، (به طعنه) مى‏ گفتند: 🚩🍃 آیا چیزى از امر (نصرت الهى) با ماست؟ بگو: براستى كه امر (پیروزى) همه‏ اش بدست خداست. ‌─┅─═ঊঈ▪️🔷▪️ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🚩🍃خداوند به خاطر تخلّفات و اختلافات در جنگ احد، شما را تنبیه كرد، ولى رها نكرد. «ثم انزل علیكم...امنة» 2🚩🍃خداوند در اوج حوادث تلخ، به‏ دلهاى مؤمنان آرامش مى ‏بخشد. «بعدالغمّ‏أمنة» 3🚩🍃خواب، مایه‏ ى آرامش و هدیه ‏اى الهى است. «انزل علیكم... نعاسا» 4🚩🍃 روحیات، اعتقادات، باورها و تحلیل‏هاى همه ‏ى رزمندگان یكسان نیست. «طائفة... و طائفة...» 5 🚩🍃در بند خود بودن، مایه‏ ى بد گمانى به وعده‏هاى الهى است. «اهمتهم انفسهم یظنّون باللّه غیر الحق ظنّ الجاهلیة» 6🚩🍃 حتّى در شرایط بحرانى و شكست‏ها نیز به خدا و وعده‏ هاى او سوءظن نبرید. «وطائفة... یظنّون باللّه غیر الحق» 7🚩🍃 سوءظنّ به وعده‏هاى خدا، از عقاید جاهلیّت است و حقیقت ندارد. «یظنّون باللّه غیر الحقّ ظنّ الجاهلیّة» 8 🚩🍃 خودمحورى و رفاه ‏طلبى، انسان را از مدار رضاى خداوند خارج مى ‏كند. «قد اهمّتهم انفسهم یظنّون باللّه غیر الحق» 9🚩🍃پندار اینكه مسلمانان حتّى در صورتِ سستى و اختلاف ونافرمانى نباید شكست بخورند، پندارى جاهلانه است. «ظنّ الجاهلیة» 10🚩🍃 افراد ضعیف الایمان، شكست خود را به عدم نصرت الهى نسبت مى‏دهند. «یقولون لو كان لنا من الامر شى ما قتلنا ههنا» 11🚩🍃طرح سؤالاتى كه موجب تضعیف روحیه ‏ى رزمندگان مى‏ شود، ممنوع است. «هل لنا من الامر من شى‏ء» 12🚩🍃 در برابر ایجاد وسوسه ‏ها و تردیدها، قاطعیّت لازم است. «قل ان الامر كلّه للّه» 13🚩🍃مسلمانان رفاه طلب و خود محور، دائماً در درون نگرانند. «یخفون فى انفسهم ما لایبدون لك» 14🚩🍃 آنهایى كه به خود فكر مى‏ كنند، توقّعِ قبول نظراتشان را در تصمیم‏ گیرى ‏ها دارند. «اهمّتهم انفسهم...یقولون لو كان لنا من الامر...» 15🚩🍃از مقدّرات حتمى، امكان فرار نیست. «لو كنتم فى بیوتكم لبرز الّذین...» 16🚩🍃 اعتقاد به مقدّرات حتمى پروردگار، به انسان آرامش مى‏ دهد. «لبرز الّذین كتب علیهم القتل الى مضاجعهم» 17🚩🍃حوادث تلخ و شكست در جبهه ‏ها، یكى از راههاى شناسایى روحیه‏ ها و درجات ایمان در افراد است. «لیبتلى اللّه ما فى صدوركم» 18🚩🍃حوادث تلخ و شیرین، صحنه ‏اى براى تجلّى روح و فكر شماست، وگرنه خداوند همه‏ ى روحیه‏ ها و افكار را از قبل مى‏ داند. «و اللّه علیم بذات الصدور» ‌ 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ادامه در پست بعد....
💔 این تصاویر رو باز نکنید‼️ مگر اینکه حق مطلب رو بجا بیاورید اَینَ الطالب بالدَّمِ الفاطمه؟! آی شیعه ها! آی مسلمونا! آی آزادمردان! مادر ما فقط ۱۸ ساله بود مادر ما باردار بود مادر ما مرد جنگی نبود.... ... 💞 @aah3noghte💞
@zekr_media - پویانفر ( مادر ).mp3
10.83M
💔 نماهنگ؛ مآدر...🥀 گریه‌ها می‌کرد تا امت شود بیدار حیف ازصدایِ گریه‌اش امت‌فقط بی‌خواب‌شد 🍃🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 جان! از شما نوشتن کجا و منِ روسیاه کجا؟ درست است به حسَب ظاهر، شما بی نشان است، ولی مادر جان! هایی هست که هنگام شنیدن نام نامی شما به می افتد و هایی هستند که با شنیدن مصائبی که بر شما گذشته، از تر می شود خلقت! از شما می خواهیم در این دوران ها در این تباهی ها، نورتان را برما بتابانید و ما را چون آن یهودیانی که با چادر سیاهتان هدایت شدند، به راه فرزندتان هدایت و قدم کنید که راه آن آخرین، تنها راه ماست. . . فقط به رسم ، چند سطری برایتان قلم زدم به آنکه ما را جزء و شما به شمار آورند... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت107 در ثانیه
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



سرم را که بالا می‌گیرم، مطهره را می‌بینم که چندمتر جلوتر ایستاده. چشمان تارم را تنگ می‌کنم که با دقت‌تر ببینمش.

زمزمه می‌کنم:
مطهره! تو این‌جا چکار می‌کنی؟ خطرناکه!

نگرانی در چشمان مطهره موج می‌زند. دوباره سعی می‌کنم راست بایستم؛ می‌خواهم راهی پیدا کنم که مطهره از این فضای وهم‌انگیز و تاریک دور شود.

مگر من اسیر نشده بودم؟ مطهره نباید این‌جا باشد. خطرناک است.

سرم درد می‌کند. بدنم کوفته است. همه جانم را جمع می‌کنم و داد می‌زنم:
مطهره این‌جا خطرناکه! برو!

مطهره سر جایش ایستاده است؛ کمی دورتر از کمیل. چند قدم جلو می‌روم و مطهره را صدا می‌زنم.

پاهایم دیگر جان ندارند. می‌نالم:
کمیل! دیگه نمی‌تونم بیام!

می‌خواهم بگویم مطهره را از این‌جا ببرد؛ اما نفس کم می‌آورم.

کمیل دارد می‌رود؛ اما مطهره به من نگاه می‌کند.

کمیل برمی‌گردد به سمتم و لبخند می‌زند:
چیزی نیست عباس! داره تموم می‌شه! بیا!

تلوتلو می‌خورم و زخم دستم را با دست دیگر فشار می‌دهم. ناله‌ام به آسمان می‌رود.

چهره مطهره تار می‌شود. کمیل می‌گوید:
بیا عباس! چیزی نمونده! دیگه داره تموم می‌شه.

صدای نفس زدن کسی را از پشت سرم می‌شنوم. صدای خرناس کشیدن یک حیوان و فشردن دندان‌هایش روی هم.

پریشانی از چشمان مطهره بیرون می‌ریزد و به پشت سرم نگاه می‌کند.

می‌خواهم برگردم که پهلویم تیر می‌کشد و می‌سوزد.

از درد نفسم بند می‌آید و پاهایم شل می‌شوند.

یک چیز نوک‌تیز در پهلویم فرو رفته؛ انقدر عمیق فرو رفته که حس می‌کنم الان است که از سمت دیگر بیرون بزند. 

همان نفس نصفه‌نیمه‌ای که داشتم هم تنگ می‌شود. دستی آن چیز نوک‌تیز را از پهلویم بیرون می‌کشد؛ دردش شدیدتر می‌شود.

از سرما به خودم می‌لرزم. خون گرم روی بدنم جریان پیدا می‌کند.

نصف خون بدنم از زخم دستم خارج شده و نصف دیگرش الان. می‌افتم روی زانوهایم.

کمیل که داشت می‌رفت، می‌ایستد و مطهره می‌دود به سمتم.

می‌خواهم حرفی بزنم که دوباره یک چیز نوک‌تیز در سینه‌ام فرو می‌رود؛ میان دنده‌هایم.

کلا نفس کشیدن از یادم می‌رود. بجای هوا، خون در گلویم جریان پیدا می‌کند.

مطهره دارد می‌دود. کمیل بالای سرم می‌ایستد و دستش را به سمتم دراز می‌کند:
بیا عباس! بیا! دیگه تموم شد، دستت رو بده به من!


مطهره می‌رسد مقابلم و زانو می‌زند. فقط نگاه می‌کند. 

می‌خواهم صدایش بزنم؛ اما بجای کلمه، خون از دهانم می‌ریزد.

کمیل راهنمایی‌ام می‌کند:
بگو یا حسین!

دستم را می‌گذارم روی سینه‌ام. دارم می‌افتم روی زمین. مطهره شانه‌هایم را می‌گیرد که نیفتم.

کمیل می‌گوید:
دیگه تموم شد. الان همه‌چی درست می‌شه، فقط بگو یا حسین.

لب‌هایم را به ذکر یا حسین می‌چرخانم؛ اما صدایی از دهانم خارج نمی‌شود.

خسته‌ام؛ خیلی خسته.

به مطهره نگاه می‌کنم. مطهره یک لبخندِ آمیخته با نگرانی می‌زند و پلک بر هم می‌گذارد:
الان تموم می‌شه. یکم دیگه مونده.

لبخند می‌زنم. تشنه‌ام. تصویر کمیل و مطهره تار می‌شود و پلک‌هایم می‌افتند روی هم.

صدای همهمه می‌آید؛ صدای گفت و گوهای مبهم به زبان عربی.

بوی تند الکل.
بوی خون.
صدای پا، صدای دویدن.
باد گرم پنکه و صدای چرخیدنش.
نور.
درد.
تشنگی.
ضعف.
نور.

این‌ها اولین چیزهایی ست که می‌فهمم و حس می‌کنم. گلویم می‌سوزد و زبانم به ته حلقم چسبیده. 

بدنم درد می‌کند. مگر کمیل نگفت الان تمام می‌شود؟ 

پس چرا هنوز درد را حس می‌کنم؟
زنده‌ام یا مرده؟
مطهره کجا رفت؟ کمیل کجاست؟

دلم نمی‌خواهد چشمانم را باز کنم؛ یعنی جان ندارم. صدای قدم زدن می‌آید؛ صدای برخورد کفش با موزاییک و پیچیدنش در اتاق.

نمرده‌ام؟
به حافظه‌ام فشار می‌آورم. ثامر مُرد و دوستش زنده ماند.
صدای تیر.
حتما دوست ثامر دوباره آمده سراغم.

صدای پا متوقف می‌شود. ته‌مانده نیرویم را جمع می‌کنم تا چشمانم باز شوند. نور چشمانم را می‌زند. 

صدای آشنایی می‌گوید:
سید! سیدحیدر!

دوباره به خودم زحمت می‌دهم تا چشم باز کنم. همه‌جا سپید است. نور سپید.

دنبال منبع صدا می‌گردم. دوباره صدایم می‌زند:
آقا حیدر!

لحنش را می‌شناسم. لحن مرتب و اتوکشیده پوریا؛ آقای دکتر.

اخم می‌کنم. می‌بینمش که بالای سرم ایستاده. می‌گوید:
صدای من رو می‌شنوید؟ منو می‌بینید؟


می‌خواهم حرف بزنم؛ اما نمی‌توانم. انگار حتی به اندازه جنباندن تارهای صوتی‌ام هم انرژی ندارم.

یک بار پلک می‌زنم به معنای تایید. لبخند می‌زند:
خدا رو شکر. حالتون خوبه؟


...
...



💞 @aah3noghte💞