eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏آقا امام سجاد فرمودن مقام عباس، رشک همه‌ی شهداست! أمالی صدوق، ۱، ۴۶۲ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏پیش از صدای خروسان ‏باور‌ کردم ‏که پلک‌های تو ‏کتابِ صبح را گشود. ‏ - بیژن الهی؛ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 باید حسین دم بزند از فضائلت وقتی حسینی است تمام خصائلت تعبیرهای ما همه محدود و نارساست در شرح بیکرانی اوصاف کاملت میلاد علمدار حسین.ع. ؛ حضرت ابوالفضل عباس مبارڪـــــ🌸 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5974275658782608347.mp3
11.51M
۲ چرا بشر ، با وجود ۱۲۴ هزار پیامبر ، و ۱۴ معصوم در تاریخ ، هنوز نسبت به حقایق زیر در جهل بسر می‌برد؟ ✖️ نظام ابدی ✖️ قیامت ✖️ نَفس ✖️ هدف خلقت ✖️ انسانیت و ...... ریشه‌ی این جهل یا کج فهمی‌ها کجاست؟ ➖چرا انسانها قادر نیستند ، بر اساس شرایطِ نَفْس در مختصاتِ خودشان ، درست را از غلط تشخیص دهند؟ ... 💞 @aah3noghte💞 ...
💔 ! گفتی،هر جا نام عمویم برده شود من می آیم... امروز، ولادت عموجانت عباس است و فقط این دعا را می‌خوانم تا خودت آمینش را بگی 🌙ولادت عمو جان امام زمان ارواحنا فداه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را خدمت حضرتش تبریک عرض میکنیم... ... 💞@aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_دوازدهم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #شهید_حمید_سی
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم.... و اینکه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
💔 از شھدا به ملت ایران.....📞 خیلی مخلصیم....👋 هر وقت از هرجا ناامید شدید....! بیاید در خونه ما،دست خالی برنمیگردید....🙂 ... 💞 💞@aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 ✅صلوات هنگام ظهر روزهای ماه شعبان و شب نیمه شعبان . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 کتاب گوشه ای از زندگی عاشقانه دکتر پلاسمای فیزیک و همسرش پروانه در امریکا، مصر و لبنان.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ ... 💞@aah3noghte💞
hosein-taheri-milad-hazrate-abbas-95-2-shor.mp3
4.81M
💔 نمیخواد دل که غمگین باشه🍃 کام همه باید شیرین باشه😍👏 ... 💕 @aah3noghte💕
Majid-Bani-Fateme-Seyedati-Labayk-(320).mp3
14.81M
💔 مداحی زیبا به عشق حضرت زهرا پیشنهاد میکنم گوشش کنید خیلی زیباست😍 ... 💞@aah3noghte💞
💔 جانبـاز یعنـی قـله وارستـگی در اوج شکـستگـی و زیـستن بـدونِ دلبستگـی با لبخـند زخـم خویـش خاطـرات خفـته (ع) را در کربـلا بیدار میـکند... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله): هركس در راه خداوند مجروح شود، در حالى وارد قيامت مى شود كه بويش چون بوى مشك است و نشان را دارد. در #۶تیر۱۳۶۰ بود که به مقام رسیدند ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
``💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت164 دختر جوا
``💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



دلم در هم تاب می‌خورد. اولین بار نیست که قساوت و وحشی‌گری داعش را دیده و شنیده‌ام؛ اما این یکی واقعاً غیرقابل تصور است.

سر زن خودش را جلوی بچه خودش بریده؟ این‌ها چه حیوان‌هایی هستند که به خودشان هم رحم نمی‌کنند؟😓

حامد با همان حس انزجار به باغچه نگاه می‌کند و می‌گوید:
- اینطور که می‌گن، سر زن بیچاره رو گذاشت لب باغچه و برید، بعدم همین‌جا دفنش کرد.

به باغچه دقت می‌کنم. روی لبه حصار باغچه، لکه‌های قهوه‌ای مایل به سیاهی پخش شده‌اند؛ خونی که بعد از چندروز، خشکیده و سیاه شده. 

خاک باغچه هم زیر و رو شده است. پس آن بوی تعفن، از جنازه بلند شده بود.

حامد چهره در هم می‌کشد و می‌گوید:
- سپردم جنازه رو به دولت تحویل بدن. بیا بریم.

می‌گویم:
- پس این طفلکی برای همین زبونش بند اومده... بیچاره حتما خیلی شوکه شده، وقتی دیوار خونه ریخته، از ترس دویده توی خیابون.

حامد سرش را تکان می‌دهد. حامد به سمت آمبولانس می‌رود و به دخترک نگاه می‌کند.

خشمی که در چهره‌اش بود جای خودش را به ترحم و محبت می‌دهد و دختر را نوازش می‌کند: مرحبا روحی! اشلونک؟ (سلام عزیزم! حالت چطوره؟)

نگاه مردد و شکاک دخترک میان من و حامد می‌چرخد.

برای این که از حامد نترسد، دست دور شانه‌های حامد می‌اندازم: هاد صدیقی. نحنا ایرانیین.(این دوستمه. ما ایرانی هستیم.)

دختر باز هم با حالت گنگی نگاهمان می‌کند؛ احتمالاً کوچک‌تر از آن است که با مرزبندی‌های جهان امروز آشنا باشد.

شاید حتی نمی‌داند ما دشمنان پدرش هستیم و شاید حتی قاتل پدرش باشیم.

قطعاً نمی‌داند... که اگر می‌دانست از ما می‌ترسید.
انقدر کوچک است و احتمالاً محیط زندگی‌اش انقدر محدود و بسته بوده که حتی نفهمیده پدر و مادرش برای کدام عقیده و آرمان و گروه، تن به مبارزه داده‌اند.

آن چیزی که این دخترک از ابتدای زندگی‌اش دیده و تجربه کرده، فقط جنگ بوده و خون و انفجار و ترس.
شاید فقط یاد گرفته با وجود گرسنگی و باران ترکش و خمپاره، هرطور شده خودش را زنده نگه دارد.

حامد دستی به موهای سلما می‌کشد و می‌گوید: خب بیا بریم. بچه‌های امداد می‌برنش یه جای امن.

می‌خواهم بروم؛ اما دوباره دست دخترک به سمتم دراز می‌شود. چشمانش می‌لرزند؛ انگار دوباره لبریز شده‌اند از اشک.

صدای ناله‌مانندی از دهانش خارج می‌شود که انگار می‌خواهد بگوید نرو!

- لازم اروح عزیزتی...(باید برم عزیزم...)

و دوباره همان صدای ناله. سنگینی اسلحه و نگاه سلما هردو روی دوشم سنگینی می‌کنند.

سرم زیر نور آفتاب داغ کرده است. من باید خانه‌ها را پاکسازی کنم... باید داعش را از شهر بیرون کنم...

یعنی آمده‌ام برای این کار نه این که با یک دختربچه بازی کنم... من که مادری کردن بلد نیستم!
حامد صدایم می‌زند. می‌خواهم برگردم به سمتش که دست‌های سلما دور بازویم حلقه می‌شود.

چسبیده به من و نسبت به امدادگری که می‌خواهد ببردش غریبی می‌کند. 

حامد که متوجه تاخیرم شده، دوباره برمی‌گردد و من را می‌بیند که سر دوراهیِ سلما و دیرالزور گیر کرده‌ام.



... 
...



💞 @aah3noghte💞