eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آنگونه ڪہ حاجی ست در اِحرام پیاده مَن هم شده‌ام سوی تو اعزام پیاده   طوفانم و می‌آیم و در حلقۀ عشاق بر خویش سوارم ولی از نام پیاده #کربلا #اربعین #الحسین_یجمعنا 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیستم چند دقیقه ی بعد 🔥نسیم🔥 وارد آشپزخونه شد.انگار نه ا
💔 با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم. درگیری سختی بینمون ایجادشد..او موهای بلندم رو مثل کلافی در دست گرفته بود و به اطراف میکشید تا نتونم بهش آسیبی برسونم. همه ی زورم رو جمع کردم و صورتش رو چنگ کشیدم و در حالیکه یقه ی لباسش رو گرفته بودم به سمت درب خانه کشوندم.. چسبوندمش به در و با آرنجم زیر گلوش رو فشار دادم.. حالا اونی که به جنون رسیده بود من بودم. با صدای دورگه ام گفتم: _بخاطر اینکارت بد میبینی کثافت…گمشو از خونم بیرون وگرنه زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه از این ساختمون.. او در میان تقلاهاش منو هلم داد به گوشه ای و نفس زنان گفت: _بهت نشون میدم که کی بد می‌بینه. دختره ی …(فحش های زشت ناموسی)خوب کردم به مهری و بقیه گفتم. حالا که با این کار عزیز میشی عزیزترت میکنم.. از روی چوب لباسی روسری ومانتوش رو برداشت و همونطور که اونها رو تنش میکرد در وباز کرد و از خونه خارج شد.. 🍃🌹🍃 صدای مشاجره او با اشخاصی بلند شد. گوشم رو تیز کردم. همسایه ها پشت در ایستاده بودند و صدای نزاع و دعوای ما رو شنیده بودند. من اینقدر نفس کم آورده بودم که نمیتونستم خودم رو پشت در برسونم ولی میشنیدم که همسایه ها خطاب به ما دو نفر شکایت میکنند و حرف از پلیس میزنند.. نسیم درجواب یک نفرشون که پرسید کجا؟ با لحنی لات و عصبی گفت: _تو روسننه برو کنار باد بیاد درااااز… صدای همهمه میومد. هرکسی یک چیزی به نسیم میگفت ونسیم جیغ میکشید… _برید گمشید اونور…گم شید تا خودمو از پله ها پایین ننداختم. خدایا داشت چه اتفاقی می افتاد؟ صدای ضرب وشتم میومد..مطمئن بودم نسیم آغازگر دعوا بوده. در باز بود و میترسیدم اونها به داخل سرک بکشند ومنو بی حجاب ببینند. پایه های مبل رو گرفتم و به سختی خودم رو به چوب لباسی پست در رسوندم. چادر سرم کردم و با کلی شرمندگی اونها رو از پشت در نگاه کردم. نسیم و یکی از مردها با هم درگیرشده بودند. نسیم جیغ میکشید وفحشهای بد میداد. دویدم سمتش. رو به همسایه ها گفتم: _تو روخدا بیخیال شین این دیوونست. کار دستمون میده.. نسیم رو که، روی مرد خیمه زده بود و وگوشهای او رو مثل یک حیوان میکشید از او جدا کردم و با التماس گفتم: _نسیم ولش کن دیوونه. ولش کن.. نسیم که نه روسری سرش بود نه حال وروز درست حسابی ای داشت منو هل داد تا از پله ها پایین بره ولی زنها مانعش شدند. مرد همسایه ای که از من متنفر بود داد زد 😡🗣 _نزارید فرار کنه. آقا رضا رو خونین ومالین کرده.. من رو کردم به او و با التماس و وحشت گفتم: _تو روخدا آقای رحمتی.. اون تو حال خودش نیس. شما ببخشید. آقای رحمتی با عصبانیت خطاب بهم گفت: _تو دهنت رو ببند که هرچی میکشیم زیر سرتوست. اینجا رو کردی کثافت خونه. گمشو از جلو چشممون….به پیغمبر اگه همین امشب تکلیف تو رو روشن نکنم بی خیال نمیشم. هر روز یک بساط...یک بازی جدید..ما تو این ساختمون جوون داریم..بچه داریم. معلوم نیست چه غلطی میکنی تو این ساختمون.. 🍃🌹🍃 اون چی میگفت؟؟ چقدر صریح و رک منو مورد بی حرمتی قرار داد؟!! گفتم: _من چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟ بجای اینکه جوابم رو بدن شروع کردن به باهم حرف زدن درمورد من و عدم امنیت ساختمون. نگاهی به نسیم انداختم که زیر بازوی زنها تقلا میکرد! لعنت به این دستها که در رو به روی او باز کرد.. لیلا خانوم همون همسایه ای که اونروز برام آش ترخینه آورد از پله ها نفس زنان بالا اومد وگفت: _در ورودی رو قفل کردم ولش کنید ببینم کجا میخواد بره. رحمتی گفت: _آ باریکلا..الان پلیس میرسه تکلیفمون روشن میشه. نسیم تهدیدم کرد..تهدید نه!! داشت التماس میکرد ولی به شیوه ی خودش! _ عسل به این عوضیها بگو ولم کنن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.. لیلا خانوم با صورتی درهم نگاهم کرد و خطاب به باقی همسایه ها گفت: _یکی به داد این بنده خدا برسه! ببین این وحشی با سروصورت این چیکار کرده؟ بعد اومد سمتم و با دقت به اجزای صورتم نگاه کرد و گفت: _نچ نچ نچ نچ …ببین چیکارش کرده.. چادرت چرا خونیه؟!زنگ بزنید اورژانس! بالاخره یک نفر فهمید که من حالم خوب نیست! یکی از خانمها گفت: _ما هم با همین مساله مشکل داریم.امروز سرو کله میشکنن فردا قتل!! بخدا دیشب به صمدی گفتم پاشو از این ساختمون بریم اینجا محل زندگی نیست.. ما بچه نوجوون داریم. رحمتی از همه آتیشش تندتر بود! گفت: _شما چرا بری خانوم؟؟ اونی که باید بره یکی دیگست. 🍃🌹🍃 با پاهایی خسته وارد خونه م شدم. اینبار تقاص کدوم کارمو دادم؟ اشتباهم کجا بود؟! یعنی الانم در آغوش خدا بودم؟! یعنی باز تماشا میکردم؟؟ ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
4_345554935284237935.mp3
12.92M
💔 خیلی دلم میخواست که بیام حرم پیاده مداحی جامونده ها ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پیکر امیر را که تو قبر گذاشتن دست کرد تو خاک مزار و گفت: "نامردی اگه دست رفیقتو نگیری و شهیدش نکنی"... رفیقش بود... حال و روز خوبی نداشت اما امیر... کار خودش را کرد شش ماه نکشید که امیر، رفیقشو برد ابوالفضل هم شهید شد ... 💔 شهید لطفی ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ۱۶ساله بود و آرپےجےزن💥 هدفگیرےاش عالی بود و جثه ریزش را به چشم نمےآورد دفعه آخری به مادرش گفته بود: "مامان! من دارم میرم اما انتظار نداشته باشی جسدم برگرده!😌 من آرپےجےزن هستم و تیکه بزرگم گوشمه😇"... رفت... شهید شد... ۱۲سال و ۵ماه بعد چند تیکه استخون آوردند و گفتند: "محمدِ"🌷 اینها را مامانِ محمدرضا قناعی برایم تعریف مےکرد شبی که پایش یاری نکرده بود تا سرِ مزار پسر برود... نشسته بود و از دور، فاتحه میفرستاد #شهیدمحمدرضاقناعی #دلشڪستھ_ادمین... 💔 #مادران_زینبی #گلستان_شهدا_اصفهان #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
💔 مطلبی با زوار کربلا دارم ... ان‌شاالله که راه کربلا باز می‌شود و همه ان‌شاالله به زیارت کربلا برویم و اما اگر راه کربلا باز شد و به کربلا رفتید و ما در میان جمع‌ تــان نبودیم ، به جای رزمندگانِ شهید صدا بزنید ای حسین (ع) شهید ، شهدای ما به عشق آزادی کربلایت آمدند ۵۷_ابوالفضل‌ع_لرستان ۱۰ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ایام اربعین که مےشد دل توی دلش نبود برود پیاده روی با رفقا همقدم مےشدند و پیاده مےرفتند به پابوسی ارباب... این روزها اما در جاده نجف تا کربلا کم نبودند آنها که نائب الزیاره اش بودند و به یاد او و سایر شهدا قدم برمےداشتند... تو چه کرده ای با دلها ارباب؟ این علَم، افتادنی نیست اگر شهادت، کسی را گلچـین کند دیگری از راه رسیده و علَم نوکرےات را بر دوش مےکشد... ارباب نگاهی... ... 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نوش جانش بشود هر ڪہ حرم رفت... حسین من بہ جا ماندن از این قافلہ عادت ڪردم ... #اربعین #جامانده #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_یکم با تمام قدرت ازجا بلند شدم و بهش حمله کردم.
💔 در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم تا صدای فحاشیهای نسیم وتهمتهای همسایه ها رو نشنوم. .دست وصورتم خونین بود و قلبم درد میکرد اونوقت همسایه ها بجای نگران شدن به فکر آینده ی فرزندانشون بودند ومنو تهدیدم میکردند..اشکهام بی اختیار پایین میریخت..😭 چشمم به دانه ی سبز رنگ تسبیح در گوشه ی آشپزخونه افتاد.. بی توجه به صداهای تهدید آمیز پشت در به آشپزخونه رفتم و 💚دانه های تسبیح💚 رو از روی زمین با اشک و آه برداشتم..با هردانه ای که پیدا میکردم صورت حاج مهدوی به خاطرم میومد و ناله هام بیشتر میشد..😢کف آشپزخونه پراز خون بود..ولی برام اهمیتی نداشت. من فقط دنبال دانه های تسبیح بودم.. صدای آژیر پلیس میومد. .ولی برای من مهم نبود..من در زیر کابینت ها دنبال دانه های تسبیح میگشتم!! در رو محکم میکوبیدند اما چه اهمیت داشت هنوز ده دانه از یادگار الهام پیدا نشده بود!! از پشت در صدام میزدند در و باز کنم ولی من باز چشمم دنبال دانه ها بود!!دوباره در زدند.چاره ای نداشتم!دانه‌های تسبیح رو توی جیبم انداختم. 🍃🌹🍃 سمت در رفتم.. چادرم رو محکم دور خودم پیچیدم.حدس اینکه پشت در چه خبره زیاد سخت نبود!! همسایه ها و مامور کلانتری مقابلم ایستاده بودند. مامور کلانتری گفت: _همسایه هاتون از شماشکایت دارند باید با ما به اداره ی پلیس تشریف بیارید.. 🍃🌹🍃 ساعتی بعد من در کلانتری بودم! چشم آقام روشن! 😞اون هم بخاطر شکایت همسایه ها..افسر مربوطه نگاهی به سرو وضعم وکبودیهای صورتم انداخت. _با کی درگیر شدی؟؟ سکوت کردم! چون داشتم فکر میکردم شاید همه ی اینها یک خوابه.. قدرت حرف زدن نداشتم. مثل وقتایی که تو کابوسهای ترسناک هرچی سعی میکنی لب باز کنی اما نمیشه.. نسیم مثل بلبل حرف میزد و میگفت از همتون شکایت میکنم..افسربهش گفت: _زدی مرد به این گنده گی رو داغون کردی شکایتم داری؟ فعلا تو این پرونده شاکی یکی دیگست. من فقط نگاه میکردم.افسر ازم پرسید: _تعریف کن علت درگیری چی بود؟ جواب ندادم!نسیم گفت: _یک بگو مگوی دوستانه!! الآن مگه مشکل ما دونفریم که از اون خانوم سوال میکنی؟؟ دستم رو با حرص مشت کردم.او چطور جرات میکرد مدام منو دوست خودش صدا کنه؟ افسر با کنایه بهش گفت: _تو همیشه با دوستات اینطوری بگو مگو میکنی؟؟ نسیم لال شد.افسر از شاکی پرسید: _آقای ترابی، اینا تو خونه بگو مگوی ساده کردن شما چرا با این خانوم درگیر شدی؟ آقارضا که تمام سرو صوراش زخم بود گفت: _جناب سروان چی بگم؟!! ما دیدیم از خونه ی این خانوم سروصدا میاد گفتیم بریم ببینیم چه خبره..در هم زدیم اینا باز نکردن.صدای بزن  بزن خیلی زیاد بود بعد این خانوم عین جن با سرو شکل به هم ریخته اومد بیرون..خب حقیقتش منم ترسیدم نکنه بلایی سر همسایه مون آورده باشه بزنه فرار کنه فقط ازش پرسیدم خانوم کجا که ایشونم این بلا روسرم آورد.. افسر رو کرد به نسیم و با لحنی تمسخرآمیز گفت:😏 _و تو هم یه جواب دوستانه دادی به سوال این آقا هان؟!! نسیم سرش رو پایین انداخت و با لحن آرومتری گفت: _من عصبانی بودم.اگه این آقا وسط دعوا و اون حال وروز من خودشو دخالت نمیداد این اتفاق نمی افتاد. افسر رو کرد به من: _با شما چیکار کنیم حالا؟ همسایه هات میگن آدمهای نامربوط به خونت میان.نمونه ش هم حی وحاضر اینجا حاضره! بهت نمیاد اهل این صحبتها باشی راست میگن اینا؟ گلوم رو صاف کردم: _من با کسی رفت وآمدی ندارم.به غیر از این خانوم و نامزدش هیچ آدم نامربوطی پاش به خونم وانشده.من ده ساله تو این ساختمون زندگی میکنم بدون هیچ مشکلی..این حرف همسایه هام یک تهمته..تهمتی که به وسیله همین خانوم و نامزدش پخش شده تو ساختمون افسر با تعجب نگاهمون کرد وگفت:😟 _مگه این خانوم دوستت نیست؟ گفتم:_نه..😞 پرسید: _پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟ ادامه دارد... نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
💔 بصیرت در کلام امام خامنه ای یعنی... #فداےسیدعلےجانم❤️ #تصویربازشود #اندڪےبصیرت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 دخترِ حضرت زهرا... کم خردان متعقدند اگر حجاب برداشته شود آنگاه زن آزاد است!!! چه کسی به نام آزادی دیوار خانه اش را برمیدارد؟؟ #حجاب_فاطمی #حیا #غیرت #مصی_پولینژاد #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خبرنگار:خوشحالی اخوی،عملیات دیشب چطور بود؟ رزمنده:خیلی خوب شد😊 خبرنگار:حالت چطوره؟ رزمنده:خیلی خوبه،اول شب [دستم]قطع شده از مچ ولی با این [دستم]جنگیدم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است تکلیف اول است شهیدانه زیستن... #حضرت_معشوق #آه‍_ای_شهادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 من اگر خسته شوم، چـای نجف مینوشم با نباتی ز خراسان رضا بــَـه! چه شود... #صلے‌الله‌علیڪ‌یاایھاالرئوف هعییی 💕 @aah3noghte💕
💔 جمله جالبی که مهدی ترابی امروز روی پیراهنش نوشته بود و بعد از گلزنی نمایش داد! 👌 تنها راه نجات کشور... قابل توجه برخی دولتمردان😏 💕 @aah3noghte💕
💔 چرا_خانم ها_شهید_نمیشن؟! : 🔴چون به شهادت احتیاج ندارن این اقایونن که باید شهید بشن تا به سعادت برسن😊 🔴خانمها یه تحمل بکنن تو خونه اجر شهید رو بهشون میدن دیگه لازم نیست کار زیادی بکنن😊 🔴خانمها واقعا امکانات معنویشون بالاس ... 💕 @aah3noghte💕