eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🌷شهید طاهری نیا🌷دربخشی از وصیتنامه خود خطاب به فرزندش آورده: با اینکه ببینمت اما نشد، چون من صدای بچه های شیعیان را می شنیدم و به صدای کمک خواستن آن ها جواب ندهم... .... .... اولین و آخرین دیدار پدرـ پسری💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 کجا برم که عطر تو،تو این هوا نباشه من دلتنگ زیارتم آقا... بخوان مرا بطلب دورت بگردم آقا جان ‍... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ♥️ گفتم: تا کربلا چقدر راه است؟ گفت: چند لحظه ... هر کجا باشی مهمان اویی! رو به قبله بایست و سه بار بگو: صلی الله علیک یا ابا عبدالله ... 💕 @aah3noghte💕
💔 عاجزانه میخوانمت کاری بکن برای این دلتنگی های آخر شب... #حضرت_عشق #ای_همه_دار_و_ندارم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.
💔 وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق😭 گفتم: _کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن میترسم.. میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم.. او فقط گوش میداد! گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم.گفتم: _از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی وتنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی دیدم..زهر نامادری چشیدم. .داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها وبلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟! حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت: _نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته با صدای نسبنا بلندی ناله زدم: _پس چرا اینقدر رنج میکشم؟! 🍃🌹🍃 او آهی کشید وگفت: _خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه.شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده.چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس.. میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره.. حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟ این ابتلائات واسه خودمونه. خودش به موسی(ع) فرموده: من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!! دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟ با درماندگی گفتم: _اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟ _نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری..روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم.. 🍃🌹🍃 هق هقم بلند شد.😩😭.بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم.گفتم: _حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم! او با آرامش گفت: _فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم. نباید پاتون به دادگاه برسه.. با اشک و آه گفتم: _دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو.. او با مهربونی گفت: _خیره ان شالله..اینها همه امتحانه.. 🍃🌹🍃 پرسید: _چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست.. نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟ با ناراحتی گفت:😒 _سرتون پیش خدا بلند باشه.. پرسیدم: _شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟ نفس عمیقی کشید وگفت: _والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته.. اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم: _چرا به شما خبر داده آخه؟! او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت: _خب قطعا نگرانتون بوده. بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟ کاش بحث رو عوض میکرد! صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم: _دلایلم و قبلا گفتم..مفصله.. 🍃🌹🍃 گفت: _میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه.. پرسیدم:_چرا؟؟؟ او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت: _برام مهمه.… براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟! ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جنگ دانشگاهی است که مدرک آن #پاک_بودن #خلوص_نیت #صبر و #تحمل است... #شهید_محسن_نورانی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ❤️ رفیق شهید داری؟؟؟ ❤️ 💠 اگه نداری حتما یه سر به گلستان شهدای شهرتون بزن.... بگرد ببین با دیدن لبخند کدوم شهید دلتون میره؟؟؟.... 💠 ببین با دیدن لبخند کدوم شهید ته دلت خالی میشه؟؟؟.... ببین با دیدن لبخند کدوم شهید ذوق میکنی؟؟؟.... این دقیقا همون رفیقه که تو دنبالش میگردی.... #حسرت #جامونده #آه‍... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 مرا جز نگاه تو تمنایی نیست آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت عاشقی با اگر و شاید و اما نشود ... 💕 @aah3noghte💕
🔴 به جای رفراندوم 🔹آقای روحانی مدتی است به مناسبت های مختلف خواهان برگزاری رفراندوم می شود. گذشته از این که منظور ایشان از رفراندوم چیست و آیا چنین درخواستی قانونی است یا نه؟، پیشنهاد می شود به جای برگزاری رفراندوم، "انتخابات زودهنگام" برگزار شود و خود ایشان هم در این انتخابات شرکت کند تا مشخص شود که اصلا این دولت از "مشروعیت سیاسی و مقبولیت مردمی" برخوردار است یا نه؟ ⭕️ نظرسنجی های مختلف و صندلی های خالی دانشگاه در یک سالن کوچک به هنگام نطق ایشان در مراسم افتتاحیه دانشگاه ها، نشانه از دست رفتن مقبولیت ایشان است. نظر سنجی های معتبر نیز نشان می دهد که محبوبیت وی به زیر 10 درصد کاهش یافته است. 🔹در بسیاری از کشورهای دموکراتیک زمانی که ناکارآمدی یک دولت برای مردم عیان می شود و چنین وضعیتی پیش می آید انتخابات زودهنگام بهترین راه حل است. از این رو پیشنهاد می شود به جای رفراندوم، در سال جاری به همراه انتخابات مجلس شورای اسلامی، انتخابات ریاست جمهوری نیز برگزار شود. 🔸چنان چه شورای نگهبان، انتخابات زودهنگام را مخالف قانون اساسی می داند لااقل از مردم پرسیده شود «آیا با ادامه ریاست جمهوری روحانی موافقید یا نه؟» در صورت پاسخ منفی مردم، زمینه ای قانونی برای دستگاه قضایی یا مجلس شورای اسلامی پیش می آید که وی را از این سمت عزل کرده و زمینه انتخاب یک دولت حزب اللهی و کارآمد را فراهم نمایند تا مشکلات کشور خاتمه یا کاهش یابد. 🔹 حجت الاسلام قاسم روانبخش
💔 🌹 ما شهیدنشدیم ڪہ مرغ و میوہ ارزان شود ماشهیدنشدیم تابے بصیرتے مهمان دلهایمان شود ماشهیدشدیم تاقحطے غیرت نشود ماشهیدشدیم ڪہ بے حیایے وبیحجابے ارزان نشود. ... 💕 @aah3noghte💕
IMG_20190928_211355.jpg
25.8K
💔 "‌خدا با شما جوانان است" ‌ 🔸 بایستی خودشان را آماده کنند، ‌ ‌فکرشان را آماده کنند، ‌ ‌ترفند دشمن را بشناسند. ‌ ‌اوّلین آماج تهاجمِ دشمن عبارت است از فکر شما، از ذهن شما، از آنچه حاکم بر اندیشه‌ی شما است؛ ‌ ‌این اوّلین آماج دشمن است.‌ ‌با انواع حیله‌ها سعی میکند این تفکّر را تغییر بدهد؛‌ ‌وقتی فکر عوض شد، به طور طبیعی عمل عوض خواهد شد. 🔹 ‌نگذارید فکرها را عوض کنند، نگذارید انگیزه‌ها را ضعیف کنند؛ نگذارید قدرت درونی و همّت عالیِ شما را دشمن با ترفندهای خودش از بین ببرد. محکم بِایستید، به خدا توکّل کنید، و خدای متعال ان‌شاءالله با شما است؛ اَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقین. خدا با است، خدا با اهلِ حرکتِ در راه او است و مجاهدین را ان‌شاءالله نصرت خواهد داد. ۹۷/۷/۲۱‌ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): گریه کنید. دیده اید بچه ها با گریه کردن کار خود را پیش می برند. تا گریه می کنند، پدرشان راضی می شود. با گریه کردن از بابا پول می گیرند. در خانه خدا هم باید گریه کنید. تا گریه نکنید، کار پیش نمی رود. همین که میل پیدا کردی که گریه کنی و اشکی بریزی، معلوم می شود که خدا میخواهد تو را بیامرزد. بله، یکی از کارهای ما باید گریه باشد. شب ها طولانی است. از رختخوابتان بلند شوید. در گوشه اتاق بنشینید. کمی به حال خودتان گریه کنید. شب ها به این فکر کنید که اگر در این حال بمیرم، دست خالی، چه خاکی بر سرمان بریزیم. اگر وارد محشر شویم و به ما بگویند: «هیچ عمل خوبی نکرده ای» چه کنیم. در روایت آمده است که عده ای در روز قیامت در صحرای محشر پانصد سال گریه می کنند، هق و هق می گریند که چرا پرونده شان درست نیست و اعمالشان خوب نمی باشد. در این حال ملکی نزد آنها می آید و می گوید: «اگر یک ساعت در دنیا اینگونه گریه کرده بودی، گرفتار این پانصد سال گریه نمی گشتی! می خواستی در دنیا این گریه ها را بکنی.» خدایا، ما را گرفتار آن گریه ها نکن. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شب جمعه بود بین الحرمین بودم اما این بار فرق داشت رفیق ِ جان! تو که هر شب جمعه مهمان ارباب هستی این بار من هم در جمع شما بودم اشک مےریختم اما حیف... با چشم پر گناهم، نمےدیدمتان هر چه عمیقتر تنفس کردم باز هم بوی سیب مزارش را استشمام نکردم... زاااار زدم😭 چه کرده ام با خودم؟ نه چشمی دارم که سیمای ملکوتےتان را ببینم نه بویی از حبیب به مشامم مےرسد... ... با من چه کرده است گناهان بےشمار خدایا! در این شب پر برکت و اجابت، بگذر از ما به حق شهدا اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ خدايا! بيامرز برايم گناهانی كه بلا را نازل مےكند... ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شھادت یعنی : #شهادتــــ مثل زلیخا است دنبال هر ڪسی نمےرود باید قلبی زیبا چون یوسف داشته باشے... #پروفایل #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 اللهم صل علی علی بن موسی الرضا . اَربَعینْ ڪرب‌ُوبَلاییْ‌نَشُدَمْ‌اَمـٰاڪاشْ آخَرِمـٰاهِ‌صَفَرْ زائِرِ مَـشْـهَدْ بـاشم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بعضی وقتا کفاره گناهامون دور شدن از امام حسینِ... کاش خدا دور کنه گناهایی رو که ما رو از امام حسین محروم میکنه... اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ #شب_زیارتی_ارباب #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 کاش این چشمان من هیچ چیز نمےدید نه برف و باران نه رنگین کمان و ... فقط به جای این همه ندیدن مےشد تو را ببینم اےکاش #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #دلشڪستھ_ادمین 💔 #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
💔 بعضی از قسمت های ترجمه ی دعای ندبه 👇👇 بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ صدایی حتی آهسته هم به گوش من نرسد ای مولای من تا کی در (انتظار) شما حیران و سرگردان باشم .... سخت و مشکل است برمن که بگریم از (هجران) و خلق ترا واگذارند ... آیا کسی هست که مرا یاری کند تا بسی ناله فراق و فریاد و فغان طولانی از دل برکشم ... آیا چشمی می گرید تا چشم من هم با او مساعدت کند و زار زار بگرید ... کی شود که از چشمه آب زلال (ظهور) تو ما بهره مند شویم که عطش ما طولانی گشت ... ای خدا تو برطرف کننده غم و اندوه دلهایی من از تو داد دل می خواهم که تویی دادخواه (مظلومان و دادرس بیچارگان) و تو خدای دنیا و آخرتی به داد ما برس ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_ششم وقتی دست از خوندن کشیدبا هق هق😭 گفتم: _کاش می
💔 چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟ کمی فکر کردم.یاد همه ی کارهای کامران افتادم و گفتم: _بهش اعتماد ندارم. با همه ی مهربونیهاش نمیتونم باورش کنم. بنظرم همه ی رفتاراتش مشکوکه. امشب اون کلانتری بود نمیدونم واسه من یا نسیم ولی خوشم نیومد که با اونا میچرخه. من از این جماعت میترسم. کامران با دشمنای من دوسته. از طرفی من.. حرفم رو خوردم. پرسید:_شما؟ دنبال کلمات مناسب گشتم. گفتم: _من نمیتونم به ازدواج فکر کنم. چون…. دیگه ادامه ندادم. چون واقعا نمیشد واقعیت رو گفت. 🍃🌹🍃 گوشی حاج مهدوی به صدا در اومد. در حالیکه گوشی رونگاه میکرد گفت: _حلال زاده ست،خودشه. پیام داده ببینه کارتون رو پیگیری کردم یا خیر. شروع کرد به نوشتن. چند لحظه ی بعد خطاب به من گفت:_نوشتم حالتون خوبه و آزاد شدید! آهی کشیدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم. او دوباره ماشین رو روشن کرد.پرسید: _آرومتر شدید؟ میخواین برگردید خونه؟! باز رسیدیم به حرف خونه! کاش شهامت داشتم میگفتم کمی بیشتر برام حرف بزن. من دیگه دلم نمیخواد تنها باشم. من میترسم. از تنهایی،از گناه،از حرف مردم،از فکر از دست دادن تو که نمیدوم چرا از امشب کنار مسجد دلشوره نبودنت رو گرفتم. گفتم: دلم نمیخواد خونه برم ولی راضی به زحمت شما هم نیستم. حاج مهدوی گفت: حاج آقا احمدی چندتا مورد خوب واستون تو محله ی خودمون پیدا کردن. دیگه صلاح نیست تو اون ساختمون باشید. باید تنها پل ارتباطی دوستان سابقتون رو قطع کنید. از طرفی دیگه هم محبور نیستید رفتار زشت همسایه هاتون رو تحمل کنید. پشت سر هم آه کشیدم و به حرفهاش فکر کردم. پرسید: چرا با اون دختر درگیر شدید؟ گفتم: اونی که باعث وبانی دعوای مسجد شده بود اون بود. رفته بود پیش زن بابام و کلی دروغ پشت سرم گفته بود ولی باتمام اینحال وقتی امشب دیدم پشت در داره گریه میکنه دلم براش سوخت. فک کردم اتفاق بدی واسش افتاده. کاش در و واسش وانمیکردم _درسته نباید درو باز میکردید. پس بخاطر اونروز باهاش دعواتون شد. _اون آغازگر دعوا بود. از زمانیکه میشناختمش همینطوری بود. واسه اینکه خودش و از اتهام مبرا کنه شروع میکنه به جیغ و داد و دعوا. من حتی در مقابل ضربه هاش کاری نکردم. بغیر از اون موقعی که… یاد تسبیح افتادم اشکم سرازیر شد. از داخل آینه نگاهم کرد. نمیتونستم واقعیت رو به حاج مهدوی بگم. نمیتونستم بگم من امانت دار خوبی نبودم. او هم چیزی نپرسید. با اینکه منتظر بود جمله ام رو تموم کنم. او از خیابانی به خیابان دیگر میرفت و من به این فکر میکردم که چرا منو به خونه ام نمیرسونه؟ گناه او چه بود که بخاطر ترس من از همسایه ها و اون خونه،اسیر خیابونها بشه؟ 🍃🌹🍃 دوباره براش اسمس اومد. گوشیش رو نگاه کرد و بعد توقف کرد. سرش روبرگردوند به عقب! فکر کردم با من کار دارد ولی او به خیابان نگاه میکرد. گفت: شما تو ماشین باشید من الان میام. از ماشین پیاده شد. به پشت سرم نگاه کردم! باور کردنی نبود. ماشین کامران پشت سرما ایستاده بود. او اینجا چیکار میکرد؟ یعنی در تمام این مدت تعقیبمون میکرد؟ حاج مهدوی به او که از ماشینش پیاده شده بود نزدیک شد. باهم دست دادند و حرف زدند. در چهره کامران خشم وناراحتی موج میزد ولی حاج مهدوی آرام بود. دلم میخواست پیاده شم و بفهمم بین اون دونفر چه میگذره. 🍃🌹🍃 دقایقی بعد کامران با قدمهایی سریع نزدیک ماشین شد. زد به پنجره.دلم گواه بد می داد.به سمت اون پنجره خیز برداشتم و پایین کشیدمش. او لبش رو گزید و گفت: _من با اون دوتا کاری ندارم! 🔥نسیم🔥 بهم زنگ زد که برم کلانتری واسش سند ببرم! من خودمم از پررو بودنش تعجب کردم.بهشم گفتم به من ارتباطی نداره ولی گفت تو هم دستگیر شدی.من اگه اون وقت شب اونجابودم بخاطر تو بود. گفتم: _مسعود چی؟ تو با مسعود در ارتباطی. با اینکه اون اصلا مرد سالمی نیست. بااینکه اون منو به این روز انداخت. کامران گفت: واسه اونم دلیل دارم. شاید یه روزی فهمیدی! پوزخندی زدم: مگه قراره ما باز هم همدیگر رو ببینیم؟! حالت صورتش عوض شد باز هم طبق عادت پشت سر هم آب دهانش رو قورت داد و دست در جیبهاش به آسمون خیره شد. لعنت به من!!!! چرا اینقدر اونو آزار می دادم. حاج مهدوی نزدیکش شد. دستش رو روی شونه اش گذاشت و با دلجویی گفت:😊 _خدا خیرت بده که پیگیر ماجرا بودی. کامران با حرص رو به او گفت: _شما چیکار کردی که این دختر.. جمله ش رو ناتموم گذاشت. من میدونستم ادامه ش چیه! ازشدت ناراحتی و شرمندگی گفتم: _هههههیییی حاج مهدوی سوار ماشین شد و با لحنی خشک گفت:_فی امان الله..😐✋ کامران خطاب به او با طعنه گفت:😏 _حاجی تا حالا تو خیابون چرخ میزدید حالا چند دیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار.. ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕