eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 چشمانی پاک داشت رفقایش مےگفتند به یاد نداریم محمد به کسی خیره نگاه کرده باشد... بعضےها عجیب خواستنے هستند وقتی زندگےشان را نگاه مےکنیم متوجه مےشویم همین کارها که در نظر ما خُرد و کوچک است، چقدر به چشم خدا آمده است...👌 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می گفت: خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی .... می گفت: رزمایش بود، محمودرضا هم بود با لباس رزم؛ کلی باهم حرف زدیم، کلی ...‌. آخرش محمود گفت "چیزی میخوای ازم"؟ گفتم: محمودرضا هیچی‌‌... فقط... تو رو خدا بهش زیاد سر بزن.... نگاهم کرد و صورتمو بوسید و گفت "بلند شو بریم پیشش" اومدیم تو یه خونه متروکه.‌‌، اومد ... بدو همدیگرو بغل کردن بغلش کرد و بوسیدش ما سه تا کنارهم بودیم..... . گفت: زود بلند شد ؛ رو زانوهاش نشسته بود.... گفت : "بچه ها! به خدا ... پیش شما هستم...‌ شما چرا نمیدونین که من کنارتونم"....؟ گفت: "هم نوازشمون کرد، هم غفلتمون رو به رومون آورد"... ✍چقدر بعضی خوابا حرف دارن... بهتره بگم بعضی خواب ها اصلا حرف ندارن، تڪِ تکن👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چشم هایت اوج عشق است، باورمیکنی؟ زندگی با تو بهشت است، باور میکنی؟ خنده هایت، خنده هایت خنده هایت محشر است!👌 عاقبت با تو بخیر است... باورمیکنی! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 خدایا،دلبرا،عزیزا❤️ 🌸 از تو به تو شفاعت می‌جویم و از تو به تو پناهنده می‌شوم... با امید بسیار به احسانت به‌سوی تو آمدم😭 به خوبی‌هایت که بر من منّت گذاری دل‌بسته‌ام😔 به فراوانی کرمت تشنه‌ام... خشنودی‌ات را خواهانم🌟🥀 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پسر بزرگوار : درماموريت آخر يكي از دوستان بابا خاطره اي تعريف كرد كه به بخشي از آن اشاره ميكنم (وقتي كه ازبيروت برگشتند، به اقامتگاه رفتند تا استراحت كنند، آقايان طارمي، مظفرنيا و زماني نیا به زيارت حضرت زينب(س) ميروند حاج قاسم درحال استراحت و بابا با دوستش مشغول صحبت بودند (بابا بيدار بود که اگر حاجي كاري داشت انجام دهد.) بچه ها اومدند، (بابام) رو به آقاي طارمي كرد و گفت: زيارت قبول آقاي طارمي گفت: سلامت باشید اما متاسفانه كفش هايمان را دزد برد. دوست بابا گفت: خوب چرا بيخيال هستين شما كه شب بايد بريد ، دوست بابا سریع یكي را فرستاد همراهشون و كفش خريدند. ساعت ده شب به فرودگاه رسیدند، شلوغ بود، با جمعيت سوار هواپيما شدند. دوست بابا ميگفت: برای اولين بار بابات من را بغل كرد و گفت منو ببخش و اين مدت اذيتت كردم، با هم خداحافظي كردیم. داخل پرواز حاجي به بابا میگوید: من ميخواهم استراحت كنم و به مهماندار بگو هيچي واسه من نيارن كسي كه تا فرودگاه بغداد همراهيشون میكرد، میگه: بابا تا اونجا بيدار بود و با هم صحبت ميكردند (باز هم بابا بيدار بود تا اگر حاجي كاري داشت انجام بده) موقعي كه هواپيما ميشينه، بابا به كسي كه همراهشون بود دو تا انگشتر ميده و ميگه حاجي داده، يكي واسه خودت و ديگري واسه خانمت، ما را هم حلال كن. از هواپيما كه پياده شدن سريع سوار ماشين ميشن و میرن به سمت قتلگاه... شايد وقتي كه به مقصد ميرسيدند، بابا استراحت ميكرد. ولي بابا دیگه خوابيد... براي هميشه خوابيد. 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ما را خدا براۍ ابد آفریده استـــ مشتاق روے ماه #تو در روز محشرم #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌
💔 لحظه ی مرگ ندارم ز کسی هول و هراس شوق دارم که نظر بر رخ ارباب کنم.. پ.ن: دم احتضار همه ی دلبستگی هات میاد جلوی چشمت.. یکی از زن و بچه ش نمیتونه دل بکنه یکی از مال و اموال.. ولی بعضیا راحتن.. راااحت.. به حسین دل بستن.. به حسین وابسته ن.. منتظرن تا اربابشون بیاد..😍 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 روحانی: در ۶ ماه اخیر استراحت نکرده‌ام! جناب پرزیدنت ، ماهم از فردای ریاست جمهوری شما نخوابیدیم تو دویدی و من دویدم .. 👈تو برای نابودی کشورم ، من برای نان شب‌ ‌‌‌... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_14 عثمان می گفت و می گفت و من نمی شنیدم. یعنی نمی خواستم که بشنوم.
☕️ بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند و این خوبی و توجه بیش حد، او را ترسوتر جلوه میداد. اما در این بین فقط دانیال مهمترین اهم زندگیم بود.. و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم.. به شدت پیگیر بودم چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم.✌️ مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم (مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله .. از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغگین و خرافه پرستی هایشان..  برقرار حکومت واحد اسلامی) مگر عقاید دیگر، حق زندگی نداشتند؟؟ یعنی همه باید مسلمان، آنهم به سبک داعشی باشند؟؟🤔  و برشورهایشان را میخواند.. (زندگی راحت برای زنان😏 استفاده از تخصص و دانش .. داشتنن مقام و مرتبه در حکومت داعش.. پرداخت حقوق.. داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال..  آب و برق و داروی رایگان.. امنیت و آسایش.. ) همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش.. چرا؟؟؟ چه دلیلی وجود داشت.. این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟ در ظاهر همه چیز عالی بود.. بهترین امکانات، و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه، آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود.. مذهب، مزحکترین واژه.😏 با این حال، بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمیرسید.. همه چیز، بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود. اما در برابر، تنها انگیزه ی نفس کشیدنم، مهم نبود.. باید بیشتر میفهمیدم.. مبارزه با چه؟؟ اسم شیعه را سرچ کردم.. فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت، آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا..  خون و خون و خون.. بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند.. یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری میکردند؟؟😳 یعنی این بریدگی های ، در بدن پدر و مادر من هم بود؟؟ اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتاری هایی از خود نشان نمیداد. درد و خون ریزی، محض همدردی با مردی در هزار چهارصد سال پیش؟😒 انگار فراموش کردم که  مادر یک مسلمان ترسوست.. در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند.. در مقابل، شجاعتشان جان میگیرند و خون میریزند..   عجب دینی ست، اسلام…😏 هر چه بیشتر تحقیق میکردم، به اسلامی وحشی تر میرسیدم.. درداااا…. چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم.. وتقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛ مردی با این نام را از یاد برده بودم.. روز و شب کتاب میخواندم و سرچ میکردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت میکردم.. و هر روز دندان تیزتر میکردم  برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گندآب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود. آن صبح، مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم میزد که کسی را در نزدیکم حس کردم  📌ادامه دارد ... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞