شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_شش خنده ام شدیدتر می شود ، حامد بلند صلوات می فرستد ، اما به محض
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_و_هفت
دوسه باری که دیدمش فکر نمی کردم انقدر شوخ و بامزه باشد ، اما حال او هم گرفته است،صدایش را صاف می کند و آرام می پرسد :
-حال مامان خوبه؟
در حالی که سرم را به شیشه چسبانده ام می گویم:
-اره خوبه
-چکار می کرد تو این مدت؟ با شوهرش خوبه؟
-مگه خبر نداشتی ازش؟
-بابا بی شتر خبر می گرفت ، همه چیزم به من نمی گفت ، من بیشتر در جریان کارای تو بودم فقط می دونم خانم دکتر شده و توی بیمارستان برو بیایی داره....
یه برادرم داریم، نه؟
جای نیما خالی ! شاید او هم اگر حامد را ببیند از او خوشش بیاید ، زیر لب می گویم :
-نیما !
-خیلی دوست دارم ببینمش ؛ اونم برادر ماست، نباید از خودمون دورش کنیم .
ناگاه طوری آه می کشد که شباهتی به آن حامد ندارد :
-خوش به حال نیما ، خیلی دلم میخواد یه بار دیگه مامانو بغل کنم ، سرمو روی پاهاش بذارم ، هروقت رفتم دیدنش سرد برخورد کرد ، بابا خیلی مامان رو دوست داشت ، همیشه به یادش بود ...
- دلت می خواست توهم با مامان بزرگ می شدی؟
-اون که اره ، ولی لین محیطی که توش بزرگ شدم رو بیشتر دوست دارم ، از بابا خیلی چیزا یاد گرفتم ، شاید قسمت من وتو این بوده دیگه، تو جنبه زندگی پولداری رو داشتی ، ولی من شاید نداشتم....
به گلستان شهدا می رسیم . همیشه عاشق اینجا بوده ام حالا احساس دیگری دارم، حس کسی که تکه ای از وجودش اینجاست ، عزیزش اینجاست ، و صدایش می زند ؛ دلم برای پدر می سوزد که هربار اینجا اماده ام ، به او سر نزده ام...
موقع پیاده شدن هم در را برایم باز می کند ، کم کم دارم عادت میکنم به محبت هایش ، سلامی می دهیم و وارد میشویم...
حامد یک بطری گلاب می خرد و به من می دهد ، بعد جلوتر راه می افتد تا جای مزار پدر را نشانم دهد ، در قطعه مدافعان حرم دفن کرده اند ، چشمانش مهربان و لبخند قشنگش را که از داخل عکس می بینم ، قدم تند می کنم و از حامد جلو می افتم ....
حامد هم قدم بر می دارد تا من راحت باشم ، به چند قدمی مزار که می رسم، ناگاه می ایستم ، احساس غریبی می کنم ، کسی به جلو هلم می دهد و دستی به عقبم می کشد ، زیر لب سلام می کنم و چند قدم مانده را آرامتر بر می دارم ....
خسته ام ، انگار بخواهم خستگی تمام هجده سال زندگی ام را یک جا زمین بگذارم ، انگار شارژم تمام شده باشد و بخواهم خاموش بشوم ، اینجا برایم نقطه صفر دنیاست ، رمقم تمام شده که زانو میزنم یا یهتر بگویم ، می افتم...
بعد از هجده سال ، اولین بغضم با صدای بلند می شکند و هق هقم را خفه نمی کنم....
-چرا اینقدر دیر پیدات کردم بابا؟
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_هفت دوسه باری که دیدمش فکر نمی کردم انقدر شوخ و بامزه باشد ، اما
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_و_هشت
وقتی لفظ بابا را به کار می برم اتیش می گیرم نمی دانم بلند این حرف هارا زده ام یا در دلم؟مزارش را در اغوش می کشم ، سرد است خیلی سرد است ، نمی تواند جایگزین اغوش گرم پدر باشد ، می بوسمش ، اما ارام نمی شوم ، حامد رسیده سر مزار ، این را از زمزمه حمد و سوره اش می فهمم ...
پایین مزار نشسته و در سکوت زمین را نگاه می کند ، شاید هم می خواهد اشک هایش را نبینم ، اما چیزی به جز پدر نمیبینم....
آرامتر که می شوم ، بطری گلاب را دستم می دهد : می خوای سنگ قبر رو بشوری ؟
بوی خوش گلاب روانم را تسکین می دهد ...
-اصلا انگار بابا داشتن به من نیومده ..فقط تنهایی...تنهایی...تنهایی....
جواب حامد را که می شنوم ، می فهمم این جمله را بلند گفتم....
-اولا بابا زندست ، دوماً کسی که خدارو داره تنها نمی مونه سوما ما تنهات نمی زاریم ، من هستم ، مامان هانیه هست ...
ناخود آگاه لب می جنبانم :
-بابا چجور ادمی بود ؟
-مومن بود ، مهربون بود ، بخشنده بود، شجاع بود ، تویه کلمه : خوب بود خیلی خیلی خوب ...
موقع اذان صبح تلفنم زنگ می خورد ، چه کسی می تواند باشد جز حامد؟
-الو ...سلام حامد.
-سلام ابجی ...خوبی؟
-ممنون..کجایی چند روزه ؟
- باور می کنی الان کجام؟
- کجایی؟
-حدس بزن !
-بگو دیگه!
-روبروی پنجره فولاد !
-چی ؟! کی رفتی ؟ چرا منو نبردی ؟
-هنوز داداشتو نشناختی ! یکی از خصوصیاتم اینه که بی خبر میرم معمولا...!
- دیگه بازم از خوبیات بگو ....
-یکی دیگه ش اینه که تا چیزی که نخوان رو نگیرم ول کن نیستم !
نزدیک طلوع است و صدای نقاره می اید ، با صدای شاد اما بغض الود می گوید :
اماده شو...میخوایم بریم کربلا... کربلامونو گرفتم!
جیغ میزنم : چی ؟! چطور ؟ راست میگی؟
-گفتم که چیزی که بخوام رو میگیرم.....
همه چیز سریع جور می شود ، حامد دست به کار گرفتن روادید برای من و عمه می شود ، تا همه چیز جمع و جور شود سر از پا نمی شناسم .تصاویر زائران در تلوزیون ، بی قرار ترم می کند و با فکر اینکه من هم چند روز دیگه در شمار ان ها خواهم بود ، از شادی میلرزم ، هرچه از حامد میپرسم چطور کربلا را گرفته ، یک کلمه جواب می گیرم : آقا که بطلبه طلبیده دیگه!میخوای نریم ؟
ادامہ دارد...🕊️
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_هشت وقتی لفظ بابا را به کار می برم اتیش می گیرم نمی دانم بلند ا
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_و_نه
حتی اجازه نمی دهد من و عمه دست به سیاه و سفید بزنیم ، همه کارها را خودش بردوش گرفته ، بالاخره عازم مرز هویزه می شویم ، آه ، هویزه ! چه خاطراتی از اینجا دارم و حالا این سرزمین کربلایی مرا عازم کربلا می کند !
خوشبخت تر از من در دنیا وجود ندارد ، چه ازاین بهتر ؟ کربلا ، پای پیاده اربعین ....حامد به جمعی از زوار که کنارهم ایستاده اند اشاره می کند ، گویا کاروانند ، اسم روی پرچمشان را میخوانم :
هیئت ابالفضل العباس(علیه السلام).
پشت سر حامد ، می رویم به سمت کاروان ، حامد با روحانی جوانی دست می دهد :
-سلام اقاسید ! احوال شما ؟
-به آقا حامد ! عازمی به سلامتی؟ باخودمون میای؟
-نه حاجی ، امسالم مهمون بچه های سپاه بدرم.
لبخند روحانی جوان روی لبش خشک می شود و چندبار با حالتی حسرت بار دست می زند سر شانه حامد :
خوش به حالت ، برای ماهم دعاکن
حامد نیم نگاهی به من و عمه می اندازد که کمی ان طرفتر ایستاده ایم و هنوز دقیقا نمی دانیم حامد چه برنامه ای دارد...
-حاجی زحمت دارم برات ، دیگه خودت هوای خونواده مارو داشته باش تا اونجا رسیدید کربلا خودم میام سرشون میزنم ....
روحانی جوان دست بر چشمش می گذارد :
-چشم آقا حامد ، نگران نباش ....
مرد جوانی (همسن و سال حامد ) به جمعشان می پیوندد ، چفیه را به حالت عرقچین دور سرش بسته ، به گرمی باحامد احوال پرسی می کند و یکدیگر را در اغوش می گیرند ، حامد به مرد جوان هم سفارش مارا می کند و همان جواب را می گیرد :
-چشم اخوی ، عین خونواده خودم...
این یعنی حامد نمی خواهد همراه ما بیاید ، وا می رویم ، هم من هم عمه، منتظر می شویم بیاید و توضیح دهد دلیل این کارش را ، من هنوز به غافلگیری هایش عادت نکرده ام ...حامد که خیالش راحت شده به سمت ما بر میگردد ، ابروهایم را محکم درهم می کشم و با دلخوری می گویم : نمیای باهامون؟
حامد دلجویی می کند : چرا منم میام کربلا...
بازهم طلبکارانه نگاه می کنم تا بیشتر توضیح دهد...
-من جلوتر از شما میرم سامرا ، اونجا اوضاعش خوب نیست ، باید امنیتش حفظ بشه ، قبل اربعینم میام کربلا که شلوغتره ، هر سال برنامه امون همینه !
عمه گله مندانه می گوید :
من فکر کردم امسال نمیری که با ما باشی !
حامد گردنش را کج می کند و میخندد تا دل عمه را بدست اورد : نشد ، اگه یه قطره خون از بینی زائر اباعبدلله (ع) بیاد من اون دنیا مسئولم ،حالام ببخشید ، اصلا شما که به خاطر من نیومدید مگه نه ؟
-حداقل میذاشتی یه ماه از مجروحیتت بگذره ، بذار زخمات خوب شه که وبال بقیه نشی !
-چیزی نیس که مادر من ! دوتا خراشه ، خوب شده تا الان ....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٨٨)وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِه
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(٨٩)وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَي الْكَافِرِينَ
و چون از طرف خداوند، آنان را كتابى (قرآن) آمد كه مؤيّد آن نشانه هايى است كه نزد آنهاست و پيش از اين به خود نويد مى دادند (كه با كمك كتاب و پيامبر جديد) بر دشمنان پيروز گردند،اما چون آنچه (از كتاب و پيامبر كه از قبل) شناخته بودند، نزد آنان آمد به او كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد.
✅نکته ها:
اين آيه، صحنه ى ديگرى از لجاجت ها و هواپرستى هاى يهود را مطرح مى كند كه آنها بر اساس بشارت هاى تورات، منتظر ظهور پيامبر بودند و حتّى به همديگر نويد پيروزى مى دادند و به فرموده امام صادق عليه السلام يكى از دلايل اقامت آنها در مدينه اين بود كه آنها مى دانستند آن شهر، محلّ هجرت پيامبر است و به همين سبب از پيش در آنجا سكنى گزيده بودند، ولى بعد از ظهور پيامبر اسلام، با آنكه نشانه هاى وى را موافق با آنچه در تورات بود يافتند، كفر ورزيدند.
(تفسير نورالثقلين)
🔊پیام ها:
- اديان الهى، يكديگر را تصديق مى كنند، نه آنكه در برابر هم باشند. «مصدّقاً»
- به هر استقبالى نبايد تكيه كرد. با آنكه يهوديان در انتظار پيامبر صلى الله عليه وآله ساليانى در مدينه سكنى گزيدند، ولى در عمل كفر ورزيدند. «كانوامن قبل... كفروا به»
- شناخت حقّ و علم به آن كافى نيست. چه بسا افرادى كه حقّ را فهميدند، ولى به خاطر لجاجت كافر شدند. «فلمّا جائهم ماعرفوا كفروا»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
👌 تصاویر بالا همه در دانشگاههای داخلی درس خوندن و به بهترین نحو به مردم و مملکتشون خدمت کردن
👌 تصاویر پایین هم همه دکتراشون رو از آمریکا یا بریتانیا گرفتن و بیشترین ضربه رو به مردم زدن!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
بههوایخبری
تنگدلم،چونغنچه!
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
می گفت....
برای بقیه دعا کن
تا کارت حل بشه...!(📚بیبرادر)
حالا من اومدم...
اومدم برای همه دعا کنم...
برای همه قلبهای شڪسته
همه چشم های گریان
همه ناامیدها
اما این بار میخوام تا تو برام دعا کنی کارم حل بشه
من دعای خودم به جایی نمی رسه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
خدایا
آنچه برایم پسندیده ای
در نظرم زیبا کن...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
حال مرا هر که چنین دید گفت:
آرزوی کرب و بلا داشته
قسمت او شد به نجف بال زد
آنکه براتی ز رضا داشته
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
امام علی علیه السلام:
هر كه بر خشم خويش چيره شود، بر شيطان پيروز شود. هر كه مقهور خشم خويش شود، شيطان بر او پيروز گردد.
غررالحكم
#کلام_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
الہے....
ٻهجۅرۍ
اصلاحشٻم
کہهمـہبگڹ|👤
همہچے
از همۊن
فاطمٻہۍ۹۹♡🌱
ۺرۅع ۺُـــد . . . . .
#الہےۿمٻنشِـہ꧇)🦋
..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_دهم فلسفه بعثت رسول اکرم ص * اِبْتَعَثَهُ اللّهُ اِتْماماً لِأمْرِهِ خد
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_یازدهم
این، نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت ، که درست هم هست. امّا به نظر می رسد مطلب بالاتر از این باشد. در اینجا بحث عرفان است ، یعنی حضرت کلمه ( معرفت ) را به کار برده اند. فرق است بین ( علم ) و ( عرفان ) .
خدا توحید خود را در جمیع موجودات عالم حتّی سلّول ها و کوچک ترین ذرّه ها جاسازی کرده است ، هر ذرّه ای را که ببینید موحّد است، همه ی موجودات موحّدند، فقط انسان است که با اختیاری که خدا به او داده گاه بر خلاف مسیری که همه ی اجزا پیکره اش در آن حرکت می کنند، چرا؟
برای اینکه تابع شهوت و غضب می شود و لذا علی رغم اینکه همه ی پیکره اش توحید را فریاد می زند ، انسان مشرک و ملحد و کافر می شود.
پس عبارت حضرت علیهاالسلام به آیه ی
فِطرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله ( سوره مبارکه روم آیه ۳۰)
فَاَنارِ الله بِابی مُحَمَّدِِ ظُلَمَها
سپس خداوند به وسیله ی پدرم ظلمت ها ی این امّت ها و فرقه ها را مبدّل به نور کرد، یعنی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ظلمت بت پرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت
وَ کَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهمَها
و مبهماتشان را از دل ها منکشف کرد.
دقت کنید که حضرت زهرا سلام الله علیها تغییر قلوب را بکار می برند، یعنی این ها شناخت قلبی داشتند، امّا انکار می کردند . در اینجا یک وقت می گوییم : منظور مسائل عقلی است، یعنی انسانها مسائل پیچیده ای مثل مرگ ، برزخ ، قیامت ، حشر و نشر را نتوانسته بودند حل کنند ، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد، امّا سخن بالاتر از شناخت قلبی است. عبارات بعد هم همین معنا را تایید می کند که مشکلات قلب و دل ، کثافات آن است، یعنی کثافت هایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلاف کاریها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسان پیدا شده و روی دیده دل را فراگرفته بود، باعث شد که آنها نتوانند حقایق را ببینند و فطرتشان جلوه گر شود.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعمل هایش برطرف نمود. البته مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیله ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حل شد، امّا در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است.
بارها گفته ام که ( اعتقاد) هنگامی کارساز است که وارد قلب شود، یعنی این ( واردات ) است که کارساز می باشد و اهّمیت دارد.
وَجَلی عَنِ الا بصار غُمَمَها
و روشن کرد از چشم های آنها پوشش هایشان را.
پیامبر ص چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمی توانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد ، بلکه بالاتر از او لازم است. یک مرد الهی باید بیاید و دل ها را متوجه خدا کند و چشم دل ها را باز نماید.
وَ قامَ فی النّاسِ بِالهِدایتِ
و پدرم در بین مردم برای هدایت آنها قیام کرد.
فَانقَذَهُم مِنَ الغَوایَهِ
پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید
وَبَصَّرَهُم مِنَ العَمَایه
و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت.
وَهَداهُم الی الدّینِ القَویمِ وَ دَعاهُم الی الطَّریقِ المُستَقیم
و آنها را به دین محکم هدایت کرد و به راه راست دعوت نمود .
از جملات بدست می آید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسانها متوجه خدا شود تا قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد، چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی ، او خود خداشناس است، تو سعی کن شیطان شناسی را کنار بگذاری ! پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده تا انسانها از فرقه فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم باز دارد . حضرت زهرا سلام الله علیها تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت ، آدم شدن من و تو است.
برای این هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اولیّه ات کار خودش را بکند.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
[ آنچه را وبال کرده اید،
بگذارید
و خود را رها کنید.
از ماندن بهراسید.
هر یک لحظه که به ایستادن بیندیشید ،
یک عمر از مقصد باز مانده اید. ]
📚 #نخل_و_نارنج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
سردار حاجی زاده تو سالی که گذشت ...
قضاوت با شما...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
❣شکرگزار باش
وقتی تو شاکر باشی،
غیر ممکن است که منفی گرا باشی.
وقتی تو قدردان باشی،
غیر ممکن است که خرده گیر و سرزنشگر باشی.
وقتی تو شاکر باشی،
امکان ندارد دچارِ احساسِ اندوه یا هر نوع احساس منفی دیگری بشوی.
خبر خوش این است که اگر فعلاً در زندگیات وضعیتی منفی داری، با شکرگزاری مدت زمانِ زیادی طول نمیکشد که اوضاع دگرگون شود.
وضعیت های منفی در یک چشم به هم زدن، مثل یک افسون، محو میشود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
خوش به حال اونیکه خود خدا #عاشقش میشه :^)
یـاٰحبیبــالبـاکیـن🌱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
یاد روزهایی که دو تا مامور تو خیابون بود
و بی بی سی و من و تو تیتر میزدن،
ایران حکومت نظامی ایجاد کرده به خیر:)😏
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#چند_خط_روضه
ابنسینا در طب میگوید:
شکستگی از ناحیهی دنده و سینه، موجبِ:
تنگی نفس
خونریزی داخلی
بیمیلی به غذا
عطش
بیهوشی گاه و بیگاه
دردهای شبانه
و بیطاقتی میشود...
بماند که زن در بارداری بسیار آسیبپذیرتر هم میشود
و اما روضه...
در را با آتشی زیاد سوزاندند🔥
میخ در از آهن بود و حسابی گداخته شد (دستت بسوزد دادت بلند میشود)
ببین میخ گداخته در بدن فرو رود چه میکند...
مولا علی هنگام دفن فاطمه اش خطاب به پیامبر می فرماید:
یا رسول الله! فاطمه را از من ربوده شد
کنایه از جسم نحیف و بسیار لاغر فاطمه زهرا که به سبب اذیت قوم اشقیا آزرده شده بود
و لعن الله علی القوم الظالمین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_نه حتی اجازه نمی دهد من و عمه دست به سیاه و سفید بزنیم ، همه کاره
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت
عمه آه می کشد چون می داند نمی تواند کاری بکند : چکار کنم از دست تو ؟
حامد می فهمد که دل عمه به دست امده ، خوشحال دست به آسمان بر می دارد و می گوید : دعا ! دعا کنید مامان ، بلکه منم آدم بشم !
کوله پشتی را دستم می دهد و می گوید ـ: به حاج اقا کاظمی و علی سپردم کاری داشتین انجام بدن ، کاروانشون خیلی کار درسته .
با عمه دیده بوسی می کند و عمه به خدا می سپاردش ، اما من هنوز از دستش دلگیرم ، می داند چطور دلم را به دست اورد ، بالحن نرم و ملایمش نازم را می کشد :
-ابجی حوراء.....نمیای خداحافظی گلم؟ یه وقت شهید شدما!
این حرفش باعث می شود از کوره در بروم ، او حق ندارد شهید شود ، دیر امده و نباید زود بره . با عصبانیت می گم : تو شهید نمیشی بااین کارات !
حامد جلوی خنده اش را میگیرد و به دلجویی ادامه می دهد : باشه ، حالا هنوز قهری؟
جواب نمی دهم دست به سینه ، رویم را برمیگردانم ، ناگاه انگشتان کشیده اش را زیرچانه ام حس میکنم ، صورتم را به سمت خودش میکشد و بوسه ای بین ابروهایم می نشاند : ببخشـــــید !
صورتم داغ می شود ، جلوی این همه ادم زشته چه کاری بود ؟ باصدایی خفه جیغ میزنم :
-زشته جلوی مردم....
-زشت داعشه ! نه ما که میخوایم ابجی مون باهامون اشتی کنه ! حالا حلال میکنی یا دوباره همین حرکتو بزنم ؟
خنده ام میگیرد : باشه بابا حلالت کردم....
مظلومانه می گوید : دعام کن ....
دلم برایش می سوزد ، اما باید ادب بشود ، بی اعتنا می گویم : توهم همینطور .
ادامہ دارد .....🕊️
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت عمه آه می کشد چون می داند نمی تواند کاری بکند : چکار کنم از دست تو ؟
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_شصت_و_یک
بلاخره راهی می شویم برای خروج از مرز ، خودش هم نگران است که دائم سفارش هایش را تکرار می کند ، از هم جدا می شویم و حامد راه اهواز را در پیش می گیرد اما من دیگر فکر چیزی جز دلارام نیستم....
اینجا، جای همه دنیا خالیست ، اینجا مرقد صدای عدالت و انسانیت است ، اینجا جاییست که من و ما معنی ندارد ، زمان و مکان معنی ندارد ، دنیا و آخرت ندارد ، اینجا فقط اوست ....... شاه نجف.... شاه نجف که نه ، شاه شاهان عالـم!
شاه شاهان روبروی من نشسته و می شنود پیش از انکه بگویم ، می دهد قبل از اینکه بخواهـم ، این بابای مهربان به رسم همیشه یتیم نوازی می کند و مرهم می شود بر زخـم هایم...
و اوست که راهی امان می کند به سرای حسین (ع) راهی شدن همان ومجنون شدن همان ، مردم دنیا دنبال چه می گردند ؟ عدالت ؟ صلح؟ انسانیت ؟ همه اینجاست...
جایی که عشق علی (ع) و فرزندش باشد ، مدینه فاضله است . اینجا سرزمینی است که عشق بر آن حکومت می کند و قانونی جز عشق ندارد ، برای همین است که پیرزنی التماس می کند هرچه دارد را به زائران ببخشد ، برای همین است که خانم و اقای دکتری از کانادا آمده اند اینجا و خاک پای زائران را طوطیا کرده اند ، همان دکتری که برای گرفتن نوبتش باید شش ماه انتظار بکشی ، در سرزمین عشق دنبالت می دود تا از غبار پاهایت مرهم بگیرد ! اینجا هرکس با هر شغل و پست و مقامی آمده نوکری می کند ، زباله جمع می کند ، چای تعارف می کند ، پای زائران را می شوید ، و چه شغلی بالاتر از نوکری در آستان ؟ چه حرفه ای شریف تر از گدایی در بارگاه کـرم؟
همه هستند ، آسیایی ، آفریقایی ، اروپایی ، امریکایی ، مسلمان ، مسیحی ، یهودی ، شیعه ، سنی و.... اینجا میعادگاه انسان است ، نه قوم و قبلیه نژاد و مذهب اینجا برترین ها باتقواترین هایند ، چقدر شبیه محشر اسـت اینجا! از شرق و غرب آمده اند ، جاری تر ای فرات و سوزان تر از نینوا ....
به قول آوینی : عالـم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین(ع) است ....
واین جاست که می فهمم قلبم نمی تپد ، حسین حسین (ع) می کند ، با هر قدم شیداتر می شوی تا برسی و آنجا دیگر تو نیستی .... آنجا سرتاپا عشق شده ای ! ....
نویسنـده : خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞