eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 حال مرا هر که چنین دید گفت: آرزوی کرب و بلا داشته قسمت او شد به نجف بال زد آنکه براتی ز رضا داشته أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏امام علی علیه السلام: هر كه بر خشم خويش چيره شود، بر شيطان پيروز شود. هر كه مقهور خشم خويش شود، شيطان بر او پيروز گردد. غررالحكم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جان بِفِشانم زشوق، در ره باد صبا گر برساند به ما، صبح دمی بوی دوست
💔 الہے‌.... ٻه‌جۅرۍ‌ اصلاح‌شٻم کہ‌همـہ‌بگڹ|👤 همہ‌چے‌ از همۊن فاطمٻہ‌ۍ۹۹♡🌱 ۺرۅع‌ ۺُـــد . . . . . ꧇)🦋 .. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_دهم فلسفه بعثت رسول اکرم ص * اِبْتَعَثَهُ اللّهُ اِتْماماً لِأمْرِهِ خد
💔 این، نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت ، که درست هم هست. امّا به نظر می رسد مطلب بالاتر از این باشد. در اینجا بحث عرفان است ، یعنی حضرت کلمه ( معرفت ) را به کار برده اند. فرق است بین ( علم ) و ( عرفان ) . خدا توحید خود را در جمیع موجودات عالم حتّی سلّول ها و کوچک ترین ذرّه ها جاسازی کرده است ، هر ذرّه ای را که ببینید موحّد است، همه ی موجودات موحّدند، فقط انسان است که با اختیاری که خدا به او داده گاه بر خلاف مسیری که همه ی اجزا پیکره اش در آن حرکت می کنند، چرا؟ برای اینکه تابع شهوت و غضب می شود و لذا علی رغم اینکه همه ی پیکره اش توحید را فریاد می زند ، انسان مشرک و ملحد و کافر می شود. پس عبارت حضرت علیهاالسلام به آیه ی فِطرَتَ الله الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ الله ( سوره مبارکه روم آیه ۳۰) فَاَنارِ الله بِابی مُحَمَّدِِ ظُلَمَها سپس خداوند به وسیله ی پدرم ظلمت ها ی این امّت ها و فرقه ها را مبدّل به نور کرد، یعنی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ظلمت بت پرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت وَ کَشَفَ عَنِ القُلُوبِ بُهمَها و مبهماتشان را از دل ها منکشف کرد. دقت کنید که حضرت زهرا سلام الله علیها تغییر قلوب را بکار می برند، یعنی این ها شناخت قلبی داشتند، امّا انکار می کردند . در اینجا یک وقت می گوییم : منظور مسائل عقلی است، یعنی انسانها مسائل پیچیده ای مثل مرگ ، برزخ ، قیامت ، حشر و نشر را نتوانسته بودند حل کنند ، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد، امّا سخن بالاتر از شناخت قلبی است. عبارات بعد هم همین معنا را تایید می کند که مشکلات قلب و دل ، کثافات آن است، یعنی کثافت هایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلاف کاریها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسان پیدا شده و روی دیده دل را فراگرفته بود، باعث شد که آنها نتوانند حقایق را ببینند و فطرتشان جلوه گر شود. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعمل هایش برطرف نمود. البته مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیله ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حل شد، امّا در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است. بارها گفته ام که ( اعتقاد) هنگامی کارساز است که وارد قلب شود، یعنی این ( واردات ) است که کارساز می باشد و اهّمیت دارد. وَجَلی عَنِ الا بصار غُمَمَها و روشن کرد از چشم های آنها پوشش هایشان را. پیامبر ص چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمی توانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد ، بلکه بالاتر از او لازم است. یک مرد الهی باید بیاید و دل ها را متوجه خدا کند و چشم دل ها را باز نماید. وَ قامَ فی النّاسِ بِالهِدایتِ و پدرم در بین مردم برای هدایت آنها قیام کرد. فَانقَذَهُم مِنَ الغَوایَهِ پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید وَبَصَّرَهُم مِنَ العَمَایه و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت. وَهَداهُم الی الدّینِ القَویمِ وَ دَعاهُم الی الطَّریقِ المُستَقیم و آنها را به دین محکم هدایت کرد و به راه راست دعوت نمود . از جملات بدست می آید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسانها متوجه خدا شود تا قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد، چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی ، او خود خداشناس است، تو سعی کن شیطان شناسی را کنار بگذاری ! پس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده تا انسانها از فرقه فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم باز دارد . حضرت زهرا سلام الله علیها تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت ، آدم شدن من و تو است. برای این هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اولیّه ات کار خودش را بکند. ادامه دارد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 [ آنچه را وبال کرده اید، بگذارید و خود را رها کنید. از ماندن بهراسید. هر یک لحظه که به ایستادن بیندیشید ، یک عمر از مقصد باز مانده اید. ] 📚 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 سردار حاجی زاده تو سالی که گذشت ... قضاوت با شما... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣شکرگزار باش وقتی تو شاکر باشی، غیر ممکن است که منفی گرا باشی. وقتی تو قدردان باشی، غیر ممکن است که خرده گیر و سرزنشگر باشی. وقتی تو شاکر باشی، امکان ندارد دچارِ احساسِ اندوه یا هر نوع احساس منفی دیگری بشوی. خبر خوش این است که اگر فعلاً در زندگی‌ات وضعیتی منفی داری، با شکرگزاری مدت زمانِ زیادی طول نمیکشد که اوضاع دگرگون شود. وضعیت های منفی در یک چشم به هم زدن، مثل یک افسون، محو میشود ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خوش به حال اونیکه خود خدا میشه :^) یـاٰحبیبــ‌البـاکیـن🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏یاد روزهایی که دو تا مامور تو خیابون بود و بی بی سی و من و تو تیتر میزدن، ایران حکومت نظامی ایجاد کرده به خیر:)😏 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ابن‌سینا در طب می‌گوید: شکستگی از ناحیه‌ی دنده و سینه، موجبِ: تنگی نفس خونریزی داخلی بی‌میلی به غذا عطش بیهوشی گاه و بی‌گاه دردهای شبانه و بی‌طاقتی می‌شود... بماند که زن در بارداری بسیار آسیب‌پذیرتر هم می‌شود و اما روضه... در را با آتشی زیاد سوزاندند🔥 میخ در از آهن بود و حسابی گداخته شد (دستت بسوزد دادت بلند می‌شود) ببین میخ گداخته در بدن فرو رود چه می‌کند... مولا علی هنگام دفن فاطمه اش خطاب به پیامبر می فرماید: یا رسول الله! فاطمه را از من ربوده شد کنایه از جسم نحیف و بسیار لاغر فاطمه زهرا که به سبب اذیت قوم اشقیا آزرده شده بود و لعن الله علی القوم الظالمین ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_نه حتی اجازه نمی دهد من و عمه دست به سیاه و سفید بزنیم ، همه کاره
💔 عمه آه می کشد چون می داند نمی تواند کاری بکند : چکار کنم از دست تو ؟ حامد می فهمد که دل عمه به دست امده ، خوشحال دست به آسمان بر می دارد و می گوید : دعا ! دعا کنید مامان ، بلکه منم آدم بشم ! کوله پشتی را دستم می دهد و می گوید ـ: به حاج اقا کاظمی و علی سپردم کاری داشتین انجام بدن ، کاروانشون خیلی کار درسته . با عمه دیده بوسی می کند و عمه به خدا می سپاردش ، اما من هنوز از دستش دلگیرم ، می داند چطور دلم را به دست اورد ، بالحن نرم و ملایمش نازم را می کشد : -ابجی حوراء.....نمیای خداحافظی گلم؟ یه وقت شهید شدما! این حرفش باعث می شود از کوره در بروم ، او حق ندارد شهید شود ، دیر امده و نباید زود بره . با عصبانیت می گم : تو شهید نمیشی بااین کارات ! حامد جلوی خنده اش را میگیرد و به دلجویی ادامه می دهد : باشه ، حالا هنوز قهری؟ جواب نمی دهم دست به سینه ، رویم را برمیگردانم ، ناگاه انگشتان کشیده اش را زیرچانه ام حس میکنم ، صورتم را به سمت خودش میکشد و بوسه ای بین ابروهایم می نشاند : ببخشـــــید ! صورتم داغ می شود ، جلوی این همه ادم زشته چه کاری بود ؟ باصدایی خفه جیغ میزنم : -زشته جلوی مردم.... -زشت داعشه ! نه ما که میخوایم ابجی مون باهامون اشتی کنه ! حالا حلال میکنی یا دوباره همین حرکتو بزنم ؟ خنده ام میگیرد : باشه بابا حلالت کردم.... مظلومانه می گوید : دعام کن .... دلم برایش می سوزد ، اما باید ادب بشود ، بی اعتنا می گویم : توهم همینطور . ادامہ دارد .....🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت عمه آه می کشد چون می داند نمی تواند کاری بکند : چکار کنم از دست تو ؟
💔 بلاخره راهی می شویم برای خروج از مرز ، خودش هم نگران است که دائم سفارش هایش را تکرار می کند ، از هم جدا می شویم و حامد راه اهواز را در پیش می گیرد اما من دیگر فکر چیزی جز دلارام نیستم.... اینجا، جای همه دنیا خالیست ، اینجا مرقد صدای عدالت و انسانیت است ، اینجا جاییست که من و ما معنی ندارد ، زمان و مکان معنی ندارد ، دنیا و آخرت ندارد ، اینجا فقط اوست ....... شاه نجف.... شاه نجف که نه ، شاه شاهان عالـم! شاه شاهان روبروی من نشسته و می شنود پیش از انکه بگویم ، می دهد قبل از اینکه بخواهـم ، این بابای مهربان به رسم همیشه یتیم نوازی می کند و مرهم می شود بر زخـم هایم... و اوست که راهی امان می کند به سرای حسین (ع) راهی شدن همان ومجنون شدن همان ، مردم دنیا دنبال چه می گردند ؟ عدالت ؟ صلح؟ انسانیت ؟ همه اینجاست... جایی که عشق علی (ع) و فرزندش باشد ، مدینه فاضله است . اینجا سرزمینی است که عشق بر آن حکومت می کند و قانونی جز عشق ندارد ، برای همین است که پیرزنی التماس می کند هرچه دارد را به زائران ببخشد ، برای همین است که خانم و اقای دکتری از کانادا آمده اند اینجا و خاک پای زائران را طوطیا کرده اند ، همان دکتری که برای گرفتن نوبتش باید شش ماه انتظار بکشی ، در سرزمین عشق دنبالت می دود تا از غبار پاهایت مرهم بگیرد ! اینجا هرکس با هر شغل و پست و مقامی آمده نوکری می کند ، زباله جمع می کند ، چای تعارف می کند ، پای زائران را می شوید ، و چه شغلی بالاتر از نوکری در آستان ؟ چه حرفه ای شریف تر از گدایی در بارگاه کـرم؟ همه هستند ، آسیایی ، آفریقایی ، اروپایی ، امریکایی ، مسلمان ، مسیحی ، یهودی ، شیعه ، سنی و.... اینجا میعادگاه انسان است ، نه قوم و قبلیه نژاد و مذهب اینجا برترین ها باتقواترین هایند ، چقدر شبیه محشر اسـت اینجا! از شرق و غرب آمده اند ، جاری تر ای فرات و سوزان تر از نینوا .... به قول آوینی : عالـم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین(ع) است .... واین جاست که می فهمم قلبم نمی تپد ، حسین حسین (ع) می کند ، با هر قدم شیداتر می شوی تا برسی و آنجا دیگر تو نیستی .... آنجا سرتاپا عشق شده ای ! .... نویسنـده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت_و_یک بلاخره راهی می شویم برای خروج از مرز ، خودش هم نگران است که دائم
💔 جمعیت انقدر زیاد است که نمیتوانیم به رفتن داخل حرم فکر کنیم ، این فقط حرف من نیست حرف حاج اقا کاظمی و علی اقا هم در جواب افراد کاروان همین را می گویند .... شب اربعین است و از چهار گوشه جهان ، دور دایره دار طواف عشق جمع اند ، هر سو نگاه می کنم، اشک و آه پرچـم است ، سینه می زنند ، هر دسته ای به شکل خودش ، اینجا گرم ترین نقطه دنیاست ، کانون عاطفه و احساس ، کاش همه دنیا می دیدند عشق ما را ، بر سینه زدن ها را ، دویدن ها را .... با اینکه همیشه برایم خیلی مهم بود که چادرم خاکی نشود ، حالا چادرم خاکی خاکی است ، اصلا خودم به چادرم گل مالیدم ، یعنی خودم که نه ، پیرزنی عرب نشسته بود و به چادر زن هایی که می خواستند گل می مالید ، یک تشت هم گذاشته بود جلویش من را که دید ، پرسید: -زینبی ؟ منظورش راهمان اول درست نفهمیدم ، با دست روی شانه هایش گل مالید و دوباره گفت : زینبی؟ گفتم : اره به چادر منم بزن . و او گل مالید به شانه ها و سرم ، مرا مانند حضرت زینب (س) کرد . فشار جمعیت اصلا برایمان مهم نیست ، چون فشار مصبیت حسین (ع) را عمریست تحمل کرده ایم . عمه و بقیه کاروان راهمان ورودی بین الحرمین گم کرده ام،این هم مهم نیست چون می دانم تا الان گم شده بودم و اینجا تازه پیدا شده ام ، اینجا امام، خود خود آدم ها را ازبین پرده های غفلت و دنیا بیرون می کشد و نشانشان می دهد .... ساعت ۱۱شب است اما کسی قصد رفتن ندارد ، کم کم نگران می شوم ،همراه ها انتن نمی دهد ، دنبال کسی می گردم که کمکم کند ، یکی از خدام شاید .... با دیدن مردی با لباس نظامی ، یاد حامد می افتم ، با خودم فکر می‌کنم شاید حامد را بشناسد حس اعتماد باعث می شود بخواهم از او بپرسم ، اما نمی دانم چه بگویم ، عربی که من یاد گرفته ام ، با عربی عراقی زمین تا اسمان فرق دارد ، حتی اگر بتوانم حرفم را به او بفهمانم ،نمی توانم حرفش را بفهمم ، کلمات در ذهنم مرتب می کنم و جلو میروم : عفوا سیدی... انا مفقوده.... لبخندش را پنهان می کند و سربه زیر می اندازد : ایرانی هستید ؟ لهجه اش عربی است ، جا میخورم ، بی توجه به من می گوید : اسم کاروانتون چیه ؟ -ابالفضل العباس ، اصفهان . -روحانی کاروانتون ؟ -حاج آقای کاظمی لب هایش کش می اید و با لحن احترام آمیزی می گوید : می شناسمشون ...ولی باید بمونم اینجا ، وایسید همین جا تا یکی از دوستانم بیاد ، اون میرسونه شما رو .... تشکر می کنم و نفس راحتی می کشم ، با کمی فاصله ، منتظر می ایستم و مشغول ذکر و راز و نیاز می شوم ، برای اولین بار در عمرم ،دلم برای حامد تنگ شده و از رفتارم با او پشیمانم.... صدای همان مرد نظامی مرا به خود می آورد: خانم ! ..... برمی گردم و خشکم می زند از چیزی که میبینم.... ادامہ دارد...🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 افشای سانسورهای راز احمد هنگام انتشار کتاب"راز احمد"به خواست ناشر محترم(نشر یازهرا(س)چند خطی از بخش انتهایی کتاب(صفحات 437 و 438)که مربوط به جلسه‌ی نگارنده با در جمعه شب24اسفند1397بود،سانسور شد. روز 15تیر1399در برنامه‌ی زنده‌ی"یه روز تازه"شبکه‌ی 5 سیمای جمهوری اسلامی،ناگفته‌های آن جلسه را بازگو کردم. ضمن عرض پوزش خدمت مخاطبین و خوانندگان کتاب راز احمد،متن سانسور شده‌ی گفت‌وگو با سردارشهیدقاسم سلیمانی را اینجا آورده‌ام: گفتم:"من به یک نتیجه‌ی بدی رسیدم که راستش جرات نمی‌کنم جایی بگویم. خیلی‌ها به خاطر این ادعا مرا می‌کوبند." با خنده پرسید:"مگه به چی رسیدی؟" گفتم:"به این رسیدم که جنازه‌ی حاج احمد متوسلیان در تهران است." این را که گفتم،نفس راحتی کشیدم. انگار شده بود عقده و راه نفسم را بسته بود. جرات نمی‌کردم به کسی بگویم!اینجا گفتم و خودم را خلاص کردم. حاجی با همان طمانینه گفت:"درسته."
شهید شو 🌷
💔 افشای سانسورهای راز احمد هنگام انتشار کتاب"راز احمد"به خواست ناشر محترم(نشر یازهرا (س)چند خطی از بخش انتهایی کتاب (صفحات 437 و 438) که مربوط به جلسه‌ی نگارنده با در جمعه شب 24 اسفند 1397بود، سانسور شد. روز 15 تیر 1399در برنامه‌ی زنده‌ی "یه روز تازه" شبکه‌ی 5 سیمای جمهوری اسلامی، ناگفته‌های آن جلسه را بازگو کردم. ضمن عرض پوزش خدمت مخاطبین و خوانندگان کتاب راز احمد، متن سانسور شده‌ی گفت‌وگو با سردار شهید قاسم سلیمانی را اینجا آورده‌ام: گفتم: "من به یک نتیجه‌ی بدی رسیدم که راستش جرات نمی‌کنم جایی بگویم. خیلی‌ها به خاطر این ادعا مرا می‌کوبند." با خنده پرسید: "مگه به چی رسیدی؟" گفتم: "به این رسیدم که جنازه‌ی حاج احمد متوسلیان در تهران است." این را که گفتم، نفس راحتی کشیدم. انگار شده بود عقده و راه نفسم را بسته بود. جرات نمی‌کردم به کسی بگویم! اینجا گفتم و خودم را خلاص کردم. حاجی با همان طمانینه گفت:"درسته." با تعجب گفتم: چی؟ گفت: "درسته، ولی نه فقط حاج احمد، بلکه پیکر هر چهار نفرشان این جاست." جا خوردم اصلا منتظر چنین جوابی نبودم. گفتم: "یعنی پیکر هر 4 نفرشان در تهران است؟!" که گفت: "بله.چند وقت پیش یک تبادل با قوات اللبنانیه (فالانژیست‌ها) داشتیم که 4پیکر را به عنوان 4ایرانی به ما تحویل دادند.از آن جایی که می‌گفتند آنها را دفن کرده بودند،آوردند." -خب پس چی؟ حاج قاسم گفت: "هیچی. البته پیکر که می‌گویم نه یک پیکر مثلا انسان کامل. هر کدام یک مشت استخوان هستند که تحویل دادند." به خودم جرات دادم و با پررویی گفتم: "الان کجا هستند؟" گفت: "فعلا که روی آنها آزمایش کردن و می‌گویند دی.ان.ای آنها نمی‌خواند ولی هنوز پیکرها هستند." و در ادامه گفت: "قضیه‌ی این چهار نفر دقیقا مثل ماجرای امام موسی صدر است. امام موسی صدر هم شهید شده ولی خانواده‌اش نمی‌خواهند بپذیرند." سوال کردم: "خب چرا شهادت آنها را اعلام نمی‌کنید؟" نگاه متعجبانه‌ای انداخت و گفت: "اول باید یک زمینه‌ای باشد که اعلام کنند. من که نباید اعلام کنم." حمید داودآبادی 29 مهر 1399 ‼️ ... 💞 @aah3noghte💞 @hdavodabadi
💔 من بعد از این سال ها با تمام وجود احساس کرده ام که مسیر زندگی ما هرکدام طوری طراحی شده است که روح ما را متعالی کند. یکی فقر روحش را متعالی می کند، یکی درد جسمی. یکی درد روحی. یکی غربت، یکی فرقت یکی اجتماع. یکی عزیزترینش را از دست می دهد، یکی مالش را می برند، یکی جسمش ناقص می شود یکی روحش مدام مثل سمباده در حال سایش جسمش است. اینها همه بهانه است که فرمان را به سمت آن ها بچرخانی. ببینی این دردها کدام نقص تو را هدف گرفته اند. اینکه خیال میکنی راه حل "شهادت" است، باید بدانی شهادت میان بُر نیست که بتوانی از دردهای معنی داری که برایت گذاشته اند خلاص شوی. باید که جمله جان شوی،‌ تا لایق جانان شوی. آن ها که به "شهادت" رسیده اند، مصداق موتوا قبل ان تموتوا هستند. سال ها در خود مرده اند که حالا. می فهمم که حالت خوب نیست. شاید قرار است هیچ گاه حال روحی ات خوب نباشد. شاید خوب اینست که هیچ گاه حالت خوب نباشد. تو چه می دانی؟ فقط خودت را بسپار به این دردها. بگذار که همانجا را که نشانه گرفته اند بزنند. خودت را سپر بلای این دردها کنی، روز به روز خسته تر و زخمی تر می شوی و دردها هماره هست تا آنجا را که باید خراب کند. نشنیده ای که می گویند خراباتی..... کاش همه مان اینطور خراب شویم که درست شدن مان از همینجا آغاز می شود. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام عصر بهمن ماه بخیر
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٨٩)وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا
✨﷽✨ (٩۰)بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَي غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ  چه بد است آنچه كه خويشتن را به آن بفروختند، كه از روى حسد، به آياتى كه خدا فرستاده بود كافر شدند (و گفتند:) كه چرا خداوند از فضل خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد، (آياتش را) نازل مى كند. پس به قهر پى در پى الهى گرفتار شدند و براى كافران، مجازاتى خوار كننده است. ✅نکته ها: در اين آيه، علّت كفر يهوديان به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بيان شده است. آنها حسادت مى ورزيدند كه چرا بر يكى از افراد بنى اسرائيل، وحى نازل نشده است. و اين حسادت و كفرورزى، بهاى بدى بود كه خود را بدان فروختند. 🔊پیام ها: - معيار ارزش دين مردم، به انگيزه هاى آنان است. «بئسما اشتروا... بغياً» - حسد مايه كفر است. بنى اسرائيل آرزو داشتند پيامبر موعود از نژاد آنان باشد و چون به آرزوى خود نرسيدند، حسادت ورزيده وكافر شدند. «بغياً ان ينزّل» - پيامبرى، فضل الهى است. «من فضله على من يشاء» - نارضايتى انسان، تأثيرى در الطاف حكيمانه خداوند ندارد. خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را به عهده چه كسى بگذارد. «من يشاء» - بدترين معاملات آن است كه انسان هستى خود را بدهد و غضب الهى را بخرد. «بئسما اشتروا... غضب، عذاب مهين» (تفسیر نور) ... 💞 @aah3noghte 💞
. بچه ها اگه مطمئن باشیم اقا فردا تشریف میارن؛ با چه ذوقی کار میکنیم؟! باید با این باور هر روز کار کنیم😍 تا باور نکنیم اتفاقی در دلمون نمیفته❌❌ بااااااااااااور کن آقای تو در راهه..... 💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
. بچه ها اگه مطمئن باشیم اقا فردا تشریف میارن؛ با چه ذوقی کار میکنیم؟! باید با این باور هر روز کار
تو راه نه ... سر کوچه است ... دیگه الان هاست، زنگ و بزنه بحول الله و قوته ... ان شاءالله
اقا حالا من که نرفتم ولی اگه این چیزی که تو فیلما از زندان نشون میدن درست باشه خیلی هم جایی بدی نیستا، یا دارن والیبال بازی می کنن یا تو سلولشون نشستن بیکارن، خب آدم میره اونجا والیبالش به راه، چند تا کتاب هم می بری کلا بیکاری هیچ پروژه مروژه ای هم نیست دغدغه فکری هم نداری، مطالعه ت به راه، عبادتت به راه، شام و ناهار که مفته میدن، آشنا ماشنا ندارین تو زندانا یه 6 ماهی به ما فرصت مطالعاتی بدن بریم تا قبل مصاحبه دکتری؟!😏