eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 سجدھ‌ےنماز معجزھ‌است.... بھ‌خاڪ‌مۍافتۍ امابھ‌اسمآن‌میرسۍ ... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_پنج میبرمش‌ داخل‌ خانه؛ عمه با چشمانی پر از سوال جلو می آید، اش
💔 از وقتی آمده، یک لحظه هم چشم از او برنداشته ام؛ هربار که میرود و می آید، حس میکنم بیشتر وابسته اش میشوم و حس اینکه یکبار برود و برنگردد، قلبم را درهم می فشارد. دست میکشم بین موهای آشفته و خاک گرفته اش؛چشمانش گود رفته و تمام‌ اجزای‌ صورتش، خستگی را فریاد میزنند؛ وقتی میخوابد خواستنی تر میشود؛ مثل بچه های تخس و شیطان که وقتی میخوابند، سر و صداها هم میخوابد. کاش بیدار نشود تا بتوانم بیشتر نگاهش کنم، چرا زودتر پیدایش نکردم؟ شاید اگر از بچگی باهم بزرگ میشدیم انقدر برایم دوست داشتنی نبود. با انگشتانم موهایش را مرتب میکنم؛ یعنی پدر هم وقتی از جبهه می آمده مثل او بوده؟ مادر چطور دلش آمده چنین فرشته ای را رها کند؟ دنیا را همین قهرمان های مهربان و سربه زیر قشنگ میکنند. لباسش مثل همیشه نیمه نظامیست؛ کمتر دیده ام هم پیراهن نظامی بپوشد هم شلوار، معمولا شلوار نظامی میپوشد و پیراهن خاکی، چفیه را هم حالت عرقچین میبندد دور سرش؛ این را در عکسهایش دیده ام، پدر هم در عکسهایش همینطور بود، دلم برای هردو شان تنگ میشود. دست میکشم روی خراش پیشانی اش؛ معلوم نیست دوباره چکار کرده‌ با خودش این دیوانۀ دوست داشتنی! خون روی پیشانیش خشکیده، دستم که به خونش میخورد، تنم مورمور میشود. وسوسه میشوم که ببینم داخل ساکش چه خبر است؟ حتی زیپ ساک را کمی باز می کنم ولی پشیمان میشوم؛ شاید برایم سوغاتی خریده باشد و نخواهد من ببینم تا بعد غافلگیرم کند! از فکرم خنده ام میگیرد! سوغاتی از شهرهای متروکه و جنگ زده سوریه؟! تنها چیزی که آنجا پیدا میشود، پوکه فشنگ است احتمالا یا لاشه ماشین های جنگی. نگاهی به دور و برم می‌اندازم که عمه یا یکتا ندیده باشند نشسته ام بالای سرش؛ نمیدانم چرا خوشم نمی‌آید کسی‌ احساسم را بداند. حامد تکانی میخورد؛ یعنی می خواهد بیدار شود، سریع بلند میشوم و روی پله ها می‌ایستم که مثلا تا الان اینجا ننشسته بودم! این غرور، آخر مرا به کشتن میدهد! حامد چشم باز میکند و خمیازه میکشد. میگویم: چه عجب بیدار شدین اعلی حضرت! با چشمان خواب آلوده نگاهم میکند. صدایش گرفته: عین تک تیراندازا کمین کرده بودی که بیدار شم و ببندیم به رگبار؟ میگم میخوای بیای وردست خودم استخدام شی؟ بی توجه به حرفش میگویم: عمه... بیاین گل پسرتون بیدار شدن بالاخره! عمه که انگار منتظر این لحظه بوده، با یک لیوان شربت آلبالو خودش را می رساند به حامد و به من هم میگوید: ناهارشو گذاشتم روی سماور که گرم بمونه، برو بیار براش. حامد برایم زبان در می آورد؛ پشت چشم نازک میکنم: این عزیز دردونه بودنت موقتیه، خودتم که بکشی، عزیز عمه منم! غذایش را همراه دوغ و سالاد و ماست داخل سینی میگذارم و برایش میبرم؛ نگاه محبت آمیزی میکند و رو به عمه میگوید: انگار این آبجی خانوم ما خیلی دلش تنگ شده بودا! البته طبیعی ام هست. بحث را عوض میکنم: خودتو لوس نکن،کارت دارم. با دهان پر میگوید: بگو؟! میدونم میخوای بگی دلت برام یه ذره شده؟ اصلا شبا خوابت نمی‌برد از گریه؟😉 ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_شش از وقتی آمده، یک لحظه هم چشم از او برنداشته ام؛ هربار که م
💔 صدایم را پایین می آورم: یکتا اینجاست! غذا در گلویش میپرد: چی‌؟ کی‌اینجاست؟ - یکتا دیگه! این مدت خیلی عوض شده؛ خانوادش هم از تغییراتش‌ ناراحتن، باباش انداختتش بیرون، الان یه هفته‌ای هست خونه ماست. اخم های حامد درهم میرود؛ عمه غر میزند: نمیشد اینو دیرتر بگی که بچم غذاشو راحت بخوره؟ - چه تغییراتی کرده؟ - مذهبی تر شده؛ نمازاشو میخونه، با نامحرم سرسنگین تر شده، ولی اینا به مذاق خانوادش خوش نیومده! - نیما میدونه؟ - نه، کنکور داره، بهش نگفتم. ابروهایش را بالا میدهد: خوب کاری کردی، تا الان خانوادش تماس نگرفتن؟ نیومدن دنبالش؟ -نه! فقط چند بار زنگ زدن به من و بد و بیراه بارم کردن. حامد سرش را تکان میدهد: حق دارن، هرکسی از دید خودش دنیا رو میبینه، چیزی که برای ما خوشبختیه برای اونا اصلا جذاب نیست. - چکار کنیم حالا؟ حامد قاشق را در دهانش میگذارد و فکر میکند؛ بعد از چند لحظه به حرف می آید: من که غذامو خوردم، بگو بیان باهاشون حرف بزنم. یکتا را به زحمت راضی میکنم بیاید بیرون؛ تا یکتا بیاید پایین، حامد هم دوش گرفته و لباس هایش را عوض کرده، یکتا اصرار میکند که دلش می خواهد اینجا که میتواند چادر بپوشد، آرام سلام میکند و مینشیند روی مبل، حامد همانطور که سرش پایین است میگوید: حوراء برام گفت چی شده، متاسفم... اما اینم که با خانوادتون قطع رابطه کنید اصلا خوب نیست بالاخره پدر و مادرن، باید حرمتشون رو نگه داشت. یکتا با صدایی گرفته میگوید: میدونم... اما حاضر نیستن این تغییر رو بپذیرن! ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_هفت #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_شش صدایم را پایین می آورم:
💔 - میشه اگه ناراحت نمیشید، بگید سر چه چیزایی باهاشون اختلاف پیدا کردید؟ - مثلا وقتی میریم بیرون جاهای تفریحی، خیلی ذوق و شوق نشون نمیدم؛ یا برعکس قبل، علاقه ای به خرید ندارم؛ نمیدونم، دست خودم نیست، دیگه لذتی برام نداره؛ یا دیگه با پسرای فامیل حتی نیما، راحت نیستم؛ کلا زندگی که قبلا داشتمو دوست ندارم، من... من... از زندگی بدون خدا خسته شدم! لبخند حامد را میبینم؛ نفس عمیقی می کشد: بیاید از یه زاویه دیگه به قضیه نگاه کنیم، خدا دستور داده نماز بخونیم، با نامحرم شوخی نکنیم، حجاب رعایت کنیم، همه اینا درست؛ شما باید این کارها رو انجام بدید، اما اینکه تفریح نکنید که دستور خدا نیست! دستور خدا اینه که رضایت پدر و مادرتونو داشته باشید. حالا اگه همراه مادرتون برید خرید، یا تفریح کنید، پدر و مادرتون خوشحال میشن و این عین رضایت خداست؛ عین عبادته. شما با این دید باهاشون همراه بشید! برای رضای خدا برید شهربازی، برید خرید، عبادت چیزیه که خدا دستور میده، نه اون چیزی که ما فکر میکنیم؛ کارایی که ناراحتشون میکنه هم لازم نیست جلوشون انجام بدید؛ مثل نماز خوندن، اما کم کم وقتی ببینن اخلاق شما بهتر شده، ورق برمیگرده.... ...... بدون سلام و علیک راه میافتد داخل خانه و بلند فریاد میکشد: یکتا سریع جمع کن بریم! صدای حامد را میشنوم که با ملایمت، پدر یکتا را دعوت به آرامش میکند: حاج آقا آروم باشید الان میان، داد زدن نداره که! پدر یکتا این بار سر حامد داد میزند: هرچی میکشم از دست تو و اون خواهرته که دختر منو از راه به در کردین. لبم را می گزم و مینشینم کنار یکتا، روی تخت: عزیزم اگه دست من بود، میگفتم همینجا بمونی؛ قدمتم سر چشم؛ ولی می بینی که! پدرت راضی نیست، برو خونه،ان شالله درست میشه! چمدانش را بسته و آماده است، اما تردید دارد: میترسم! میترسم بدتر باهام‌ برخورد کنه. - ترس نداره که! یه دعوای کوچولوئه نهایتا، تموم میشه میره! قبول میکند باهم برویم بیرون؛ قبل از اینکه در را باز کنم، صدایی شبیه برخورد یک دست با یک صورت میشنویم؛ قدم تند میکنم تا زودتر از یکتا پایین بروم، از دیدن پدر یکتا با آن حالت خشمگین، و بدتر از آن با دیدن حامد سربه زیر و برافروخته، نفسم میگیرد، عمه هم حالش بهتر از من‌نیست؛ چشمم از دست راست حامد که روی صورتش مانده، پایین می آید تا دست چپش که مشت شده، یکتا که پشت سر من ایستاده، جیغ کوتاه و خفیفی میکشد و دستش را مقابل دهانش میگیرد، حامد نگاهی به من و بعد به یکتا می اندازد؛ به اندازه چند ثانیه نگاهش روی یکتا میماند و بعد میرود؛ تمام خشمش را در دست مشت شده اش دیدم؛ اما خدا را شکر که ندیدم. یکتا آرام میگوید: بابا... پدرش با خشم به سمتش برمیگردد: بدو بریم! یکتا چند قدم به سمت پدرش برمیدارد، پدرش جلو می آید و دستان یکتا را میگیرد و دنبال خودش میکشد، حتی مهلت نمیدهد خداحافظی کنیم. با صدای بسته شدن در، میروم به اتاق حامد، نماز میخواند، عادت دارد نماز ظهر و عصرش را جدا بخواند؛ مینشینم تا نمازش تمام شود، پشتش به من است؛ سلام میدهد و تسبیحات میگوید؛ تسبیحاتش تمام میشود، دوباره سجده میرود؛ کاش بازهم نماز بخواند و ذکر بگوید تا نگاهش کنم. ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 شدت محبتش به #امیرالمومنین او را از ناسزاگفتن به مولا برحذر میداشت... و همین جُرم او را بس بود ک
💔 داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته همزمان سر از بدنش جدا میکردند تا با صدای ناله های او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم ‎یاعلی میگفت. ‎ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خوابی به این قشنگی... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بسم رب الشهدا والصدیقین نام و نام خانوادگی :تکاور پاسدار ستوان سوم شهید محمد ظهیری نام پدر: رمضان پدر وی جانباز و رزمنده 8 سال دفاع مقدس هستند تاریخ تولد :1368/11/10 محل تولد :اهواز تاریخ شهادت :1394/08/01 مصادف با تاسوعای حسینی محل شهادت : حلب سوریه نحوه شهادت : از ناحیه سر وگردن مورد اصابت تیر قرار میگیرند وبه درجه رفیع شهادت نایل امدند محل دفن :حرم علی بن مهزیار اهوازی و در جوار 8 شهید گمنام دفاع مقدس به خاک سپرده وضعیت تاهل: متاهل دارای 1 فرزند تحصیلات : دوران دبیرستان خود را در هنرستان شوراب در رشته ی کامپیوتر تحصیل نمودند وعضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا ع بودند سال 87 به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در امدند که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بودند سپس به یگان صابرین تیپ زرهی حضرت حجت کلانشهر اهواز منتقل و انجام خدمت میکردند. شهید محمد ظهیری در عملیات های نبرد با پژاک در شمال غرب (قلعه های جاسوسان) همچنین اشرار شرق در سیستان وبلوچستان حضور فعال داشتند و در این عملیات ها بسیاری از همرزمان خود را که به فیض شهادت نایل امدند از دست دادن خصوصیات اخلاقی : در انجام واجبات هیچ گاه کوتاهی نمی‌کرد، نمازش را اول وقت می‌خواند. خوش اخلاق و خوش رفتار. در بحث کمک به فقرا و رفع نیاز مستمندان همیشه پیش قدم بود همچین چندین بار به منظور محرومیت زدایی در قالب اردوهای جهادی به نقاط مختلف کشور سفر کرد. سالروزولادت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 مَن دائماً برای تـو اسبـابِ زحمتم پایِ گنــاهـِ من تو فقط ایسـتاده ایی !
💔 خواستیم با حرفهایمان ، راه شهدا را ادامه دهیم اما دیدیم راه شهدا رفتنےست نه گفتنی.... این زندان دنیا این گناهان بےشمارمان آخر لنگــ مےکند پای رفتن را پـــ🕊ـــر گشودنم آرزوست و چه خوش گفت سیدشهیدان اهل قلم شهیدآوینی: هیچ شنیده ای که مرغی اسیر قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟ یاران! پای در راه نهیم که این راه رفتنےست و نه گفتنی... 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مگه عقلم کمه که وعده‌ی صد روزه داده باشم☝️ من کجا گفتم تمام تحریم‌ها بالمره لغو میشه🤔 من نگفتم که تمام مسئولیت برجام با منه😐 اصلا برجام تصمیم نظام بود😒 اصلا کجای قانون گفته که منو بجای یکی دیگه محاکمه کنید من خودم شنبه فهمیدم که جواد گند زده 😂 👤 حاج فیدل🇮🇷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رفیق شفیق!!! 💕اگر در خانه قلب تو مهمانم... دعایم ڪن 🍃اگرهر لحظه در یاد تو میمانم ... دعایم ڪن 💕 اگر باران عشق از چشم هایت تند مےبارد 🍃ببین من را!!! ڪه من هم زیر بارانم ... دعایم کن دلمـ لڪ زده برای رفاقت های واقعی همان ها که منتهی مےشود به بہشت... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 پیش عفوش ، قلت تقصیر ما، تقصیر ماست! جـُرم بی‌اندازه می‌خواهد عطای بی‌حساب! البته این نباید مجوّز گناه ما بشه حرف، سر بخشش خداست که: اندر خور عفو او، نکردیم گناهی.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هر شب پی شرف ز ره غرب می‌برد خاک مدینه تا به در خاور، آفتاب یک ذره نور از رخ او وام کرد و گشت از شرق تا به غرب، ضیاگستر، آفتاب سلام خورشید عالمتاب ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خداوند گواه است... دلم چشم به راه است و در حسرت یك پلك نگاه است؛ ولی حیف نصیبم فقط ... است... و همین خدایا برسد كاش به جایی؛ برسد كاش صدایم به صدایی...  ... 💞 @aah3noghte💞
💔 واللهُ مَعکمْ👌 سوره محمد / ۳۵ دلگرمی بالاتر از این؟! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام نام خداست و سلام علیکــم یعنی خدا با شماست. چه خوب است که آدمی در همه کس خداوند را ببیند.. مصباح الهدی | مرحوم دولابی سلام...صبح شنبه تون زیبا ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیستم  اهل كتاب از كتب آسمانی * وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْكِتابِ پيامبر مبتلا
💔 توجّه مردم به رفاه و راحت‏‌طلبی * وَ أَنْتُمْ فی رِفاهِيَةٍ مِنَ الْعَيْشِ و در همان حال شما در رفاهِ عيش و خوشگذرانی بوديد. يعنی شمايی كه تا قبل از اسلام در بدبختی و ضعف اجتماعی و مادی و معنوی بوديد و توسری‏‌خور شده بوديد و هر كس به شما طمع داشت، با تلاشهای پدرم و كوشش‌های حضرت علی(ع) به امنيت و احترام و رفاه و عزّت رسيديد و به عيش و نوش افتاديد و برای دفاع از همان اسلام كه به شما عزّت داد خود را به زحمت نينداختيد. به اصطلاح اهل فن علّت حدوث اين عزّت برای شما پدر من و شوهر من بودند، پس علّت مبقيه يعنی علّت بقا و تداوم اين عزّت هم حفظ همان مسير و همان راه يعنی امامت علی(ع) است پس چگونه شما آن را رعايت نكرديد. خود شما هم كه به دليل غرق شدن در رفاه و عيش نمی‏توانيد اين راه را حفظ كنيد. * وادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ و شما ساكت و آرام در امنيت بوديد. در اينجا به نظر می‏رسد كه حضرت غير از بيان وضع آن مردم به يك مسئلۀ كلّی هم اشاره می‏كند و آن اين است كه يك انسان ديندار و متدين، بايد درد دين داشته باشد و هنگامی كه حادثه‏‌ای برای دين روی می‏دهد نبايد بی‏ تفاوت بماند و صرفاً به زندگی آرام خودش بچسبد. چرا كه عزّت و احترام مؤمن در سايۀ دين محقّق شده و نبايد زمانی كه به جايی از نظر زندگی معمولی رسيد ديگر فقط به فكر حفظ خود و خانوادۀ خودش باشد. يكی از مربّيان بزرگ من رضوان اللّه تعالی عليه فرمود كسانی كه اين مطالب را قبول نمی‏كنند حمل بر صحّت اين است كه بگوييم نمی‏فهمند و الا اگر بفهمند و عمل نكنند كه شيطان‏اند. اينهايی كه می‏گويند بايد در سايۀ دين وضع امور دنيوی‏مان را تأمين كنيم يعنی صرفاً امور حيوانی و هر وقت هم پای خطر پيش آمد می‏گويند آقا امام زمان (عج) خودشان تشريف بياورند شمشير بزنند؛ اين نوع افراد بنا به حمل صحّت نمی‏فهمند و به قول آن عالم بزرگ حماراند و الا حكم شيطان را دارند و مثل حيوانات سر در آخور خود كرده‏اند. حضرت(س) پس از اين كه بيان كرد زمانی كه حضرت علی(ع) در كوران حوادث و خطرات بود شما در امنيت و رفاه بوديد و پس از اشاره به اين كه همسر ايشان در فكر راحت و آسايش نبود و به فكر دفاع از حق بود و شما بر عكس در سايۀ اسلام به خوشگذرانی مشغول شديد، به بيان وضع گروههای مختلف از همين مردم در مقابل می‏پردازد. وضع گروههای مختلف مردم 👈گروه اوّل: منتظرين شكست اسلام * تَتَرَبِّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ منتظر رسيدن بلاها بر ما بوديد. دستۀ اوّل از شما كسانی بودند كه در واقع منافق بودند و در ظاهر جوّ را رعايت می‏كردند، امّا انتظار می‏كشيدند كه برای ما اهل‏بیت حادثه‏ای رخ دهد و شكست بخوريم و آنها از لاكهايشان بيرون بيايند.   👈گروه دوّم: بی‏‌تفاوتها * وَ تَتَوَكَّفُونَ الْأَخْبارَ و منتظر اخبار بوديد. دستۀ دوّم كسانی كه از دور حوادث را دنبال می‏كردند و منتظر شنيدن اخبار و وقايع بودند. اين گروه خود كاری به امور ندارند، فقط نشسته‏‌اند و اخبار حوادث را گوش می‏كنند تا بفهمند چه شده، خود در حوادث وارد نمی‏شوند و فقط دستی از دور بر آتش دارند.   👈گروه سوّم: واردين در صحنه * وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ و دستۀ سوم آنها كه هنگام پيش‏‌آمد كردن حوادث عقب‏ نشينی می‏كرديد. اين گروه در حوادث تا حدودی وارد می‏شدند امّا به محض اينكه كار سخت می‏شد خود را كنار می‏كشيدند. نِزال در اصطلاح عرب يعنی موقعيت بحرانی مثل جنگ تن‏به‏تن. * وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتٰالِ و از صحنۀ جنگ فرار می‏كرديد. حضرت(س) می‏فرمايد شما كه اينجا در اين مسجد نشسته‏‌ايد از اين مردم و اين گروه‌ها هستيد. مطلب را خلاصه می‏كنم، گويی حضرت می‏فرمايد: ای منافق ها، ای بی‏ تفاوتها، ای بزدل ها، ای فرصت‏ طلبها، حال كه دور دست شما افتاده بر خلاف دستور پيغمبر، خليفه‏‌تراشی می‏كنيد و خليفۀ خدا را كنار می‏گذاريد   ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یک نیم رخت اَلستُ منکم بِـبَعید یک نیمِ دگر اِنَّ عذابی لَـشدید بر گِرد رخت نبشته یُحی و یُمیت مَن ماتَ مِن العشق فقد مات شهید ابوسعید ابوالخیر ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #‏محمد ما عاشق عطر بوده و خدا می‌داند چند شیشه عطر برای نبی ما خریده‌است ... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #‏محمد ما عاشق عطر بوده و خدا می‌داند #خدیجه چند شیشه عطر برای نبی ما خریده‌است ... #حامد_عسکری #
💔 ‏خدایا امتحان های مارا ازجاهایی که هنوز درس نداده ای نگیر، ضعیفیم،خراب میکنیم،مضحکه فرشته هایت میشویم.
💔 آیت‌الله‌بهجت‌رحمه‌الله‌علیـه اگـر این دو کـار را انجام دهید خیلی در معنویتــ پیشرفت می کنید
💔 خبرنگار خارجی از سرلشکر جعفری پرسیده بود: اگر هواپیمای اسرائیلی وارد خاک ایران شود و ۱۰ بمب خود را بر روی شهر شما بریزد با چه می خواهید این هواپیما را منهدم کنید؟ سرلشکر جعفری در پاسخ می گوید: مهم نیست هواپیما چند عدد بمب و کجا می ریزد؛ مهم این است که موقع برگشت این هواپیما، اسرائیلی وجود نخواهد داشت که در آن فرود بیاید.💪✌️ . ✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️ . سأل مراسل اجنبي الجنرال جعفري: إذا وصلت الطائرة الإسرائيلية إلى إيران ورمت 10 قنابل في مدينتك، فماذا تريد تدمير هذه الطائرة. الجنرال جعفاري أجاب أيضا: بغض النظر عن عدد القنابل وأين؛ المهم أن عند عودة هذه الطائرة لن تكون إسرائيل موجودة عند الهبوط ... 💞 @aah3noghte💞