شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_اول هروقت جمعمان جمع بود، رو به سعید و پدرش میک
💔
روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه
#قسمت_دوم
+بابا الان تابستونه و مدرسهها تعطیل.شما میگید من چیکار کنم؟برم جنگ یا همینجا برم جایی سرکار؟
-دل خودت با کدومه؟ رفتن یا موندن؟
+رفتن...
-اگه بری شاید از درس و مدرسهات عقب بیفتی!
+قول میدم بعد از پایان تعطیلات تابستان برگردم و درسمو ادامه بدم!
بالاخره دودلیهای سعید با خودش برای ماندن یا رفتن تمام و او راهی جبهه میشود تا شاید بتواند به قول مادر، کاری برای اسلام کرده باشد و شرمنده #حضرت_زهرا(س) نباشد.😇
سعید اما پایش که به میدان جنگ میرسد، همه قول و قرارها یادش میرود.😬
او حالا به هرچیزی فکر میکند جز برگشتن.
ترجیح میدهد همانجا بماند و درس و مشقش را در سنگر جبهه بخواند....
وقتی حاج آقا متوجه شد سعید قصد برگشتن از جبهه را ندارد، به او گفت: پس تکلیف درس و مدرسهات چه میشود؟
سعید در جواب پدرش گفت:
"اینجا الان بیشتر از مدرسه به وجودم نیاز دارند؛ قول میدهم درسم را همانجا بخوانم و برای امتحانات بیایم و باز به جبهه برگردم."😊
حالا سعید قرار است در جبهه هم درس بخواند و هم جهاد کند.
آنطور که مادرش میگوید خیلی کم میآمد. همهاش هم عجله داشته که زود برگردد و اصلا برای رسیدن به منطقه دل توی دلش نبوده است.
یک بار توی همین پرپرزدنهای دلش برای برگشتن به جبهه و پیش رفقایش، پدر به او میگوید:
«سعید، بابا، مگه اونجا چیکار میکنی که آنقدر عجله داری برگردی؟ گفته بود: هیچی بابا! میخوریم و میخوابیم وتوپ بازی میکنیم.😅
حالا نگو منظورش از توپ بازی این بوده که روی تانک کار میکرده است.»
#ادامه_دارد...
#ڪپے⛔️
💕 @aah3noghte💕
💔
👈نخستین شخصیتی که بر رهبر انقلاب تاثیر گذاشت⁉️
«آن کسی که در دوره جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجه اوّل، مرحوم «نوّاب صفوی» بود.
آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من بهشدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد.»
بیانات در دیدار جمعی از جوانان، ۰۷/۰۲/۱۳۷۷
#امام_خامنه_ای
#شهیدسیدمجتبی_میرلوحی
#شهیدنواب_صفوی
#الگوی_شایسته
#۲۷دیماه_سالروزشهادت
💕 @aah3noghte💕
💔
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موّجه ماست
#فداےسیدعلےجانم❤️
#پروفایل😍
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۰) به آتش کشیدن شدن مسجد توسط فتنه گران #ادا
💔
چرا گناه فتنه گران سال ۸۸ را فراموش نمےکنیم؟(۱۱)
به آتش کشیده شدن پایگاه بسیج
توسط فتنه گران
#ادامه_دارد...
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#ولایت
#فریب
#نفوذ
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_چهل_چهار خدای رحمان من
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهیدمدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_چهل_پنج
تو رحمت خدایی
اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد...😍
گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت🌸🍃🌹 ...
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ...
حس داشتن خانواده ...
همسری که دوستم داشت ...
مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود؟... .🤗
بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ...
حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم😌 ...
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم☺️ ...
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت:
" فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ... "😅
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد...
بیش از ۳۰ سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم😔 ...
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ...
- استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟😲😳 ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن😭 ... .
با چشم های خیس از اشک بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
+ حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا😍 ...
دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
قصد داشتم برم دانشگاه💪 ...
با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد😃 ... .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم🙃 ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم😅 ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن😌... .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... .
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم:
استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... "نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست"😌😇..
اتحاد، عدالت، خودباوری ...
من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم💪 ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست.✌️
پایان.
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
💔
ياد آن شاعر دلداده به خیر
که دمادم میگفت:
"خبر آمد خبری در راه است …
سرخوش آن دل که از آن آگاه است" …
ولی ای کاش خبر می آمد
که خدا مى خواهد
پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد
پرده از روزنه ی عشق و امید …
پرده از راز نهان بردارد !
کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا
از فراسوی افق می آید ...!
مهدی، آن یوسف گم گشته ی زهرا و على
از شب هجر به کنعان دلم می آید …
#سلام_یوسف_گمگشته_من
#امام_عصر_عليه_السلام
اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #فـــــراری قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄 در خور
💔
#شهیدکاظم_عبدالامیر...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #فـــــراری قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄 در خور
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#شهید_مدافع_حرم
مسئول #شکنجه اسرای ایرانی بود .😐
یکی از برادرهایش در جنگ ایران و عراق کشته شده بود و برادر دیگرش اسیر بود . خودش هم بچه دار نمےشد...
کینه عجیبی از ایرانےها داشت و آنها را مقصر همه مشکلات خودش مےدانست.😶
اسمش «کاظم عبد الامیر مزهر النجار »بود معروف به #کاظم_عبدالامیر.
تنها ویژگی خوبی که داشت این بود که #شیعه بود .☺️
بین اسرا از همه بیشتر حجه الاسلام #ابوترابی را شکنجه مےکرد.😒
هرچند خانواده اش به روحانیون و سادات احترام مےگذاشتند، اما حاج آقا ابوترابی ، برایش در حکم یک اسیر بود نه یک سید روحانی .😟😐
تا اینکه...
یک روز کاظم وارد اردوگاه شد و رو به آقای ابوترابی گفت :
«بیا اینجا کارت دارم.»
فکر کردیم دوباره شکنجه و...😨 اما از آن روز رفتار کاظم با همه اسرای ایرانی تغییر کرد 😮 و حتی بسیار آقای ابوترابی را احترام مےکرد....
علت این تغییر رفتار را از حاج آقا ابوترابی پرسیدیم، گفتند:
"کاظم به من گفت:
«خانواده من شیعه هستند و مادرم بارها سفارش #سادات را به من کرده بود و بارها گفته بود مبادا ایرانےها را اذیت کنی"...😡😠
دیشب مادرم #خواب_حضرت_زینب س را دید و ایشان نسبت به کارهای بنده در اردوگاه به مادرم شکایت کرده بودند...😔😞
صبح هم مادرم گفت :
«حلالت نمی کنم اگر ایرانی ها را اذیت کنی»...😠😡😠
حالا هم آمده ام حلالیت بطلبم.😔😭
به مرور مهر و محبت آقای ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و رفتارش با ایرانی ها بسیار خوب شد.😚
موقع آزاد شدن اسرا ، کاظم برای خداحافظی با آقای ابوترابی تا مرز ایران آمد... او #مرید حاج آقا شده بود .😊
بعد از مدتی برای دیدن حاج آقا ابوترابی، با سختی بسیار، راهی ایران شد و وقتی فهمید ایشان در مسیر مشهد در سانحه رانندگی مرحوم شده است، به شدت متاثر شد و به مشهد و زیارت مزار ایشان رفت...😭😔😭
کاظم عبد الامیر از گذشته اش #توبه کرد ، توبه ای مردانه...
و مدتی قبل ، در دفاع از حرم عمه سادات در #سوریه به شهادت رسید .
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#پایان_داستان_شهید_مدافع_حرم
#اختصاصے_کانال_آھ3نقطه...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے📛