eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 😔 ࡆمـن این کد را به شـما میدهم که هرکس بخواهـد به آقا نزدیک شـود اولین راهـش کنترل‌ِ چشم اسـت.. چشـمِ گناه بین ، امام زمـان بین نمیشـود!| +آیت‌الله‌قرهی🌱! یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روح مناجاتی...عمه‌ی ساداتی.. اذن دخول من ...قبله‌ی حاجاتی... دورتان بگردم بانو! برای ما دلتنگ ه
💔 توی شلوغ‌پلوغی‌ها، بعدِ تمام شدنِ جشنواره‌ای، بزرگداشتی، چیزی، توی لابی یا حیاطِ تالار نشسته باشی که یکهو بیایند سراغت و بگویند: شما فلانی هستی؟ تعجب کنی و بگویی: بله، در خدمتم. بگویند که لطفا با ما تشریف بیاورید جایگاه مهمانانِ ویژه، آن پشت، می‌خواهیم به آن نویسندهٔ معروف یا آن شخصیتِ بزرگ که همه آمده‌اند مراسم بزرگداشتش، شما را معرفی کنیم. بال دربیاوری و بروی آنجا. ازت پذیرایی ویژه کنند و بعدِ چند دقیقه، آن بزرگ بیاید. بعد، میزبانِ مراسم، به تو اشاره کند و بگوید ایشان فلانی هستند از دوستداران شما، امشب آمده بودند مراسم بزرگداشت. آن بزرگ هم لبخند بزند و بگوید: بله، اتفاقا برایم آشنایید، واقعا از آشنایی با شما خوشوقتم! السَّلامُ عَلَيْكِ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ فِي الْجَنَّةِ اینجای زیارت‌نامه می‌گوید: ان شاءالله، خدا، توی شلوغیِ بهشت، من را جدا کند، بیاورد پیشِ شما و بگوید فلانی از دوستداران شماست. ماهی چندبار زیارتتان کرده. بالاسر، نماز خوانده. شب‌های قدر تنظیم کرده پیش شما باشد. نیمهٔ شعبان‌ها، عیدِ نوروزها. اینجای زیارت‌نامه می‌گوید: کاش که شما هم بگویید: بله، اتفاقا چهرهٔ ایشان برایم آشناست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت39 چشما
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



با چشم خودش، کشیدن ملافه سپید روی سر عشقش را ندیده است....

الان ابوالفضل می‌رود قسمت آی.سی.یو و خانمش را در محاصره یک خروار سیم و لوله و دستگاه می‌بیند و هنوز امید دارد به بازگشتنش. بغض گلویم را چنگ می‌زند. دلم برای مطهره تنگ می‌شود. لبم را می‌برم زیر فشار دندان‌هایم تا حواسم جمع ماموریت شود.
ابوالفضل با آسانسور بالا می‌رود و مرد قد بلند هم، تا وقتی در آسانسور بسته شود، با نگاه دنبالش می‌کند.

*
همان‌طور که حدس می‌زدم، سمیر را دویست متر بعد از کلانتری سوار ماشین کردند. می‌دانستم حتما می‌برند که چِکش کنند و اگر سفید نبود، حذف می‌شود. برای همین سپرده بودم پاک پاک آزادش کنند.

تعقیب سمیر، ما را رساند به یک خانه نسبتاً اشرافی بالای شهر. بردندش داخل خانه. چون از قبل و از طریق نرم‌افزار، گوشی‌اش را آلوده کرده بودیم، می‌توانستیم شنودش کنیم.

داخل خانه، هیچ صدایی نمی‌آمد جز غر زدن سمیر؛ همان‌طور که حدس می‌زدیم، داشتند او را می‌گشتند. این سمیر چقدر احمق بود که علت این رفتار را نمی‌فهمید. دیگر مطمئن بودم یک آدم کله‌گنده‌تر پشتش ایستاده. 

خوشبختانه، چیزی گیرشان نیامد و خیالشان از بابت سفید بودن سمیر راحت شد. ظاهراً دونفر در خانه بودند که یک نفرشان، به کسی تلفن کرد و گفت سمیر سفید است. بعد هم او را رساندند به خانه‌اش.

کمی پکر بودم. چیزی گیرمان نیامده بود. خانه سمیر را هم تا قبل از این که مطمئن شوند سفید است، تحت نظر داشتند و نمی‌شد خانه را تجهیز کنیم. کیان را گذاشتم که حواسش به خانه سمیر باشد و خودم پیاده راه افتادم که برگردم اداره.

 گاهی نیاز دارم به قدم زدن. اینطوری گره‌های ذهنی‌ام باز می‌شود. آن روز هم باید یکی دو ساعت آرام راه می‌رفتم تا ببینم قدم بعدی چیست؟

سمیر تا آن روز، فقط داشت ذهن مخاطبش را برای پذیرش  آماده می‌کرد. اگر فضای بحث‌های گروهش را ما جهت می‌دادیم، شاید می‌شد سریع‌تر سمیر را تحریک کرد برای عضوگیری. 

باید خودمان بحث‌های حاکم بر گروه را مهندسی می‌کردیم. ذهنم رفت به سمت . کسی که توانسته بود فضای گروه را دست بگیرد و سمیر را به چالش بکشد.
باید نامیرا می‌شد مهره خودمان. آن وقت با هنر خاص خودش، فضای گروه را می‌برد به سمتی که ما می‌خواستیم.👌

فقط مسئله این بود که چطور قضیه را با نامیرا یا همان خانم بهار رحیمی مطرح کنیم که نترسد و عقب نکشد. قطعاً نمی‌توانستیم برویم در خانه‌اش و خودمان و سازمان را معرفی کنیم و انتظار همکاری داشته باشیم. نامیرا که کارمند ما نبود!


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
شهید شو 🌷
💔 از یه جایی به بعد... روحِ وسیع شده‌ی آسمونی تویِ بدنِ خاکی جا نمیشه همونجا امضا می‌خوره ✓ برگه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 : "عزیزان من! از یاد شهدا غفلت نکنید!" سید مقاومت فرمودند ما اگه احساس کنیم کاری، امام خامنه ای رو خوشحال می کند آن کار را انجام می دیم، حتی اگه امر و فرمان به انجامش نداده باشند... چقدر خوبه این حجم از ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 هر کسی در پی آن است به جایی برسد سر نهادن به کف پای #تو ما را خوشتر #مولاعلی‌جانم اَللَّهُمَّ‌ص
💔 به سرم سايه‌ى ايوان و امانِ نجف است دل من تنگِ على، تنگ اذان نجف است... اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌عَلِيِّ‌بْنِ‌أَبِي‌طَالِبٍ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نام : محمدرضا شاه حسینی فرزند : نادعلی متولد : 1347/01/23 در میغان تحصیلات : زیر دیپلم تاهل : مجرد یگان: سپاه شاهرود-تیپ21-گردان کربلا مدت حضور : 13ماه و 15روز مسئولیت : کمک آرپی جی نوع عضویت : بسیج نوع شغل : محصل تاریخ شهادت : 1365/02/29 محل شهادت : مهران باغ کشاورزی عملیات : مقابله با تک دشمن(مهران) محل دفن : شاهرود میقان نحوه شهادت اصابت ترکش به سروشکم وسوختگی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 معرفی کتاب فهمیده رزمنده کوچک کتاب فهمیده رزمنده کوچک نوشتهٔ قاسم کریمیان اشاره‌ای به تاریخ جنگ تحمیلی دارد. عظمت ایثار و فداکاری که در هشت سال دفاع مقدس روی داد و نقش آن در تغییر سرنوشت مردم ایران، به گونه‌ای است که بی‌هیچ تردیدی وجود چنین مجموعه‌ای ضروری به نظر می‌سد تا نسل نوجوان بتواند با زوایای مختلف عمق و شکوه این از خود گذشتگی، آشنا شود. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مادر شهیدی که هر روز قاب عکس فرزندش را در خیابان تمیز میکند. روستای بنه گز ، تنگستان استان بوشهر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 جوانۍ که توبه کند عزیز دردونه خدا میشود. اینقدر خدا میخوادش اینقدر میخوادش اینقدر خوب میخرد حال خرابش را .. 💌 .. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۸۱) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُ
✨﷽✨ (۸۳) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ‌ پس آيا آنها جز دين خدا (دينى) مى‌جويند؟ در حالى كه هر كه در آسمان‌ها و زمين است، خواه ناخواه فقط تسليم اوست و به سوى او بازگردانده مى‌شوند. ✅ نکته ها موجودات آسمان‌ها و زمين، همگى تسليم خدايند. حتّى اگر در حال عادّى اين سرسپردگى را كتمان كنند، در حال احساس خطر به ناچار دل به او مى‌سپارند. مؤمنان با ميل و رغبت تسليم او هستند، ولى همگان در زمان احساس خطر يا مرگ يا مغلوب شدن در جنگ و يا درماندن در استدلال، تسليم او مى‌شوند. همه ذرّات عالم، از كوچك‌ترين اتم تا بزرگ‌ترين كرات، همه تابع همان قانونى هستند كه خداوند بر آنها حاكم كرده است و هر لحظه مى‌تواند آن را تغيير دهد. هنگام نوشتن اين جملات در يك لحظه بدون دليل خاصّى احساس كردم نصف سر و صورتم به شدّت درد گرفت. قلم را زمين گذاشتم، دست بر سر و محل درد كشيدم، لحظاتى گذشت يك مرتبه آرام شدم، با خود گفتم: آرى، تمام هستى در هر لحظه‌اى و به هر شكلى‌ در دست خداست. حركت هر برگى و نوشتن هر كلمه‌اى بدون اراده‌ى او ممكن نيست. امام صادق عليه السلام در مورد اين آيه فرمودند: «زمانى كه قائم عليه السلام قيام كند، تمام سرزمين‌ها بانگ شهادت «لااله الّا اللّه و محمّد رسول‌اللّه» سر خواهند داد». پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مراد از «مَنْ فِي السَّماواتِ»، ملائكه مى‌باشند». 🔊 پیام ها - انتخاب راه غير خدا، با نظام هستى سازگار نيست. «أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ» - حقيقت دين، تسليم است. «أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ ...» - انسان، دائماً در جستجوى راه و روشى است و گرايش به مكتب در نهاد او قرار دارد. (جمله‌ «يَبْغُونَ» دلالت بر خواست و تمايل دائمى دارد.) - اگر هستى تسليم اوست، چرا ما تسليم نباشيم؟ «لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» - در آسمان‌ها موجودات با شعور هستند. «مَنْ فِي السَّماواتِ» (حرف «مَن» براى موجودات داراى عقل و شعور بكار برده مى‌شود) - اگر پايان كار ما اوست، چرا از همان اوّل رو به سوى او نكنيم؟ «إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یکی از غم انگیزترین مصاحبه‌های شبکه ۳ ؛ مصاحبه با خواهر ... این مصاحبه رو از دست ندید ... 🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد🌹 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت40 با
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  



قطعاً نمی‌توانستیم برویم در خانه‌اش و خودمان و سازمان را معرفی کنیم و انتظار همکاری داشته باشیم. نامیرا که کارمند ما نبود!

نامیرا را فعلا گذاشتم گوشه ذهنم تا بعداً فکری به حالش بکنم. نفر بعدی‌ای که روی اعصابم بود، جلال بود. 

جلال ذاتاً آدم بدی نبود؛ فقط بخاطر پول همکاری می‌کرد. شدیداً در ذهنم دنبال راهی می‌گشتم که جلال هم بشود مهره ما. بالاخره جلال ایرانی بود؛ در همین مملکت زندگی می‌کرد، حتی بچه‌ها گفته بودند اهل نماز و هیئت هم هست. شاید می‌شد آگاهش کرد از کاری که می‌کند.

اول باید می‌سنجیدم که جلال تا چه اندازه تحت مراقبت است و اصلاً تحت مراقبت هست یا نه. بعد هم باید می‌دیدم چطور می‌شود بدون جلب توجه با او ارتباط گرفت و اصلا می‌شود یا نه؟

تصمیم گرفتم مثل بچه‌های خوب، امشب زود برگردم خانه. می‌دانید، خیلی وقت‌ها گره کارها فقط با دعای مادر باز می‌شود. باید می‌رفتم کمی  مادر و پدرم را می‌کشیدم تا دعایم کنند و پرونده راه بیفتد.

سر راه خرید هم کردم و وقتی رسیدم خانه، مادرم حسابی جا خورد. معمولاً وقت‌هایی که انقدر خوب می‌شوم، خودش می‌فهمد کارم گره خورده.😅
مادر است دیگر. یک جوری هم نگاه کرد که یعنی:
- فهمیدم باید دعات کنم، باشه. باشه!

پدرم نشسته بود جلوی تلوزیون و به بازی فوتبال خیره شده بود. می‌دانستم اهل فوتبال دیدن نیست؛ برعکس برادرهای کوچک‌ترم. نشستم کنارش و گفتم:
- فوتبالی شدین بابا؟

تازه متوجه من شد. لبخند زد تا تعجبش را پنهان کند. بودن من در آن ساعت عصر در خانه، حسابی توی چشم می‌زد. پدر مثل همیشه، مشتی به بازویم زد و گفت:
- چطوری پسر؟

- مخلص شماییم.

دوباره نگاهش رفت به سمت فوتبال. نمی‌دانم به چی فکر می‌کرد؛ شاید به جوانی‌اش. به وقتی که هنوز  نشده بود و می‌توانست روی پاهایش بدود. 

شنیده‌ام پدر خیلی عاشق فوتبال و والیبال بود. در جبهه هم دنبال فرصت می‌گشت برای بازی کردن با بچه‌ها. حتماً داشت به این فکر می‌کرد که ای کاش باز هم می‌توانست بدود. ناگاه گفت:
- عباس، اینایی که دور ورزشگاه نشستن چرا اینطوری می‌کنن؟

شانه بالا انداختم:
- خب هیجان بازیه دیگه. غرق شدن توی هیجان بازی.

پدر سرش را تکان داد؛ اما باز هم نگاهش را از تلویزیون نگرفت. با خودش زمزمه کرد: بازی خیلی هیجان داره؛ ولی برای اونا که توشن. اینا که بازی نمی‌کنن...

و آه کشید. منظورش را نفهمیدم. گفتم:
- خب تیم مورد علاقه‌شونو تشویق می‌کنن.

پوزخند زد:
- پس دیگه بازی مهم نیست، مهم تیمه.😏

باز هم نتوانستم بفهمم به چی فکر می‌کند. دوباره با خودش واگویه کرد: نمی‌فهمم...این تیم با اون تیم چه فرقی داره؟ چی بهشون می‌رسه اگه از یه تیم طرفداری کنن؟ ورزش ورزشه دیگه...

دستم را دور شانه‌اش حلقه کردم. تقریبا فهمیدم چی گفت. گفتم:
- اینا رو ولش. خودت چطوری؟

- شکر. تو خوبی بابا؟ کارات خوب پیش می‌ره؟

سرم را تکان دادم. هنوز شروع نکرده بودم به تعریف کردن که گوشیِ کاری‌ام زنگ خورد. لبم را گزیدم. 

نگاهی به پدر کردم که نگاهش چرخیده بود به سمت گوشی‌ام. گفت: خب چرا جواب نمی‌دی؟

و طوری نگاه کرد که یعنی:
- برو اطرافت رو سفید کن که راحت حرف بزنی.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 چند روز قبل از شهادت ، شهیدمحمدکیهانی سیب زمینی و.... خرید و غذا درست کرد و نذری می داد می فرمود دعا کنید شهید بشم... تو همین لحظات گفتیم محمد شهید نمی شی، بچه داری ، شهیدفرمودند : فلانی تو شهادتم شک نکنید😉 حالا که محمد انتخاب شد و شهیدشد و پرکشید فهمیدم نذر اون روزش رو خدا قبول کرده. راوی: همسنگر شهید 📸شهید در کنار فرزندانش منبع نرم افزار مدافعان حرم سالروز شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 بیایین بعضی وقتاهم ازاینکه درد وغم های خودمون روبه دردِ غربتِ امام زمان‌ ترجیح میدیم توبه کنیم..! یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 قبل از تلاش برای رفتن به سوریه گفته بود دوست دارد پیش از بازنشستگی با همان به شهادت برسد، برای همین زمانی که خبردار شد به سوریه می‌رود گویی در حال پرواز کردن بود، برق شادی در چشمانش می‌درخشید.🕊 و در آبان سال ۱۳۹۴ به همراه نزدیک به ۴۰ نفر از همرزمانشان برای عملیاتی در سوریه مامور می‌شوند که در محاصره تکفیری‌ها می‌افتند و از این بین محمد و سعید مسلمی به شهادت می‎رسند، اما پیکرشان در منطقه می‌ماند تا اینکه ۷۰ روز بعد، پیکرشان به کشور بازمی‌گردد. سالروز شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❤️ اگر که قبله نما در مدار می لرزد به شوق سجده به ایوانِ طلامی لرزد میان خلوت خود از شکوه جلوت تو کسی‌که بود به‌عشقت دُچار می لرزد به‌یادوصل تو آیه به آیه قطره‌ی‌‌اشک به روی گونه ی هر بی قرار می لرزد ... 💕 @aah3noghte💕
💔 قسمتی از نامه شهید علی خلیلی به رهبر انقلاب: من فدای غربتت آقاجان... 🦋آقاجان! به خدا دردهایی که می‌کشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند. 🌟مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟ 💢مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من فدای غربتت. سالروز ولادت هدیه به روح مطهرشهدا⇦صلوات ... 💞 @aah3noghte💞