eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شکست مفتضحانه امریکا در دزدی دریایی و دزدیدن نفت از نفتکش جمهوری اسلامی ایران✌️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خلیج امنیت، خلیج غرور، خلیج همیشگی فارس...👌 به مناسبت اقدام مقتدرانه دلاورمردان نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دریای عمان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت43 این
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️

✍️ به قلم:  


قطعاً اگر قرار بود من خانم رحیمی را مجاب کنم، همان پنج دقیقه اول اخم‌هایش را در هم می‌کشید و می‌گذاشت می‌رفت.🙄

حدود بیست دقیقه طول کشید تا حرف‌هایشان تمام شود. از جایشان بلند شدند و خداحافظی کردند. رفتار خانم رحیمی محطاطانه‌تر بود؛ حدس می‌زدم هنوز کامل مجاب نشده است.

خانم صابری نیامد به سمت من. سوار ماشینش شد. من هم روی موتورم نشستم و پشت بی‌سیم گفتم:
- خب، نتیجه چی شد؟

- فکر نکنم مشکلی داشته باشه. قراره عصر بهم خبر قطعی رو بده.

- ترسیده بود؟
- هرکسی باشه می‌ترسه؛ ولی فکر نکنم ترسش باعث بشه عقب بکشه.

- توجیهش کردید که به کسی چیزی نگه؟
- بله، خیالتون راحت.
- ممنونم. فعلا خدانگهدار.

 سوار موتورم شدم و برگشتم اداره. امید منتظرم بود. سلام کرده و نکرده گفت:
- هیچ مشخصاتی از اون دختره که رفته بود پیش سمیر پیدا نکردم. اصلا انگار چنین آدمی وجود نداره.

-یعنی چی؟
- یعنی هیچی درباره‌ش نمی‌دونیم. از بچه‌های برون‌مرزی استعلام گرفتم ببینم نتیجه می‌ده یا نه؟

با حرص نفسم را بیرون دادم:
- سمیر بهش چی می‌گفت؟
- ناعمه. خیلی هم دوستش داشت و ازش حساب می‌برد.

نیشخند زدم: بعیده ایرانی باشه.
امید نشست پشت لپ‌تاپش و گفت:
- اوهوم. فارسی رو خوب حرف نمی‌زد. یه جوری بود.

سعی کردم حرف زدن ناعمه را به یاد بیاورم. لهجه‌اش شبیه لهجه عربی بود؛ اما عربی نبود. کلمات را سخت ادا می‌کرد و بیشتر از ته حلقش حرف می‌زد. چقدر هم با تحکم سخن می‌گفت! سمیر، رامش بود.

به امید گفتم:
- براش ت.م گذاشتید؟
- آره.
- خوبه. حواستون بهش باشه. با امر و نهی‌هایی که دیروز با سمیر می‌کرد، احتمالاً یا رابط سمیره یا سرشبکه.

نشستم پشت میز و سرم را گذاشتم رویش. به امید گفتم صدای مکالمه سمیر و ناعمه را پخش کند. 

صدایشان در اتاق پیچید. ناعمه داشت سر سمیر داد می‌کشید:
- چندبار بهت گفتم تو باید احتیاط کنی؟ چندبار بهت گفتم باید حواست باشه یه وقت  روت حساس نشن؟

- من کاری نکردم! فقط توی مهمونی شرکت کردم. الانم می‌بینی که چیزی نشده.

صدای ناعمه بلندتر شد:
- تو مثل این که اصلا نمی‌دونی ما داریم چه غلطی می‌کنیم! نمی‌دونی ما با کی طرفیم؟ فکر کردی طرف ما گاگوله؟

صدای سمیر کمی ملایم شد:
- وقتی توی اَمّان دیدمت مهربون‌تر بودی!

انگار می‌خواست این بحث را تمام کند؛ اما غرورش اجازه نمی‌داد معذرت بخواهد. 
فهمیدم سمیر و ناعمه در پایتخت اردن با هم آشنا شده‌اند؛ یعنی در دوره دانشجویی سمیر. 

می‌توانستم حدس بزنم سمیر، شکار ناعمه بوده و به تشویق ناعمه تصمیم گرفته به عربستان برود. 

صدای نیشخند ناعمه را شنیدم و بعد گفت:
- سمیر! ما کارای مهمی داریم. از اولم یه هدف داشتیم، یادته؟
- اوهوم.

صدای ناعمه آمد پایین: 
- ما فاصله‌ای تا اون هدف نداریم. نباید خرابش کنیم. وقتی کارمون رو انجام دادیم، می‌تونیم بریم توی سرسبزترین و خوش آب و هواترین جای ترکیه با هم زندگی کنیم.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 قدیـر دوست نداشت کسی بدونه کـه تو سپاه چیکاره است. یک بار باهاش رفتیم جایی، یـه آقایی اونجا بـود ازم پرسید: پسرتون چیکاره است؟ گفتم توی سپاه ... تا اومدم ادامشو بگم یدفعه قدیر صحبتم رو قطع کرد و گفت: حاج آقا! من توی سپاه پیمانکار هستم. اون آقا گفت: خب کارت چیه؟چیکار میکنی؟ گفت: هیچی همین کارای بنایی و گچ کاری و این جور چیزاش با منه. اون آقا لبخندی زد و بلند شد و رفت به سمت قدیر، پیشانیشو بوسید و گفت: اتفاقا منم تو سپاه گچ کارم ...😉 سالگرد شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حاج قاسم مسئولیت خاکسپاری کدام شهید را به عهده داشت؟!  وقت خاک‌سپاری‌اش تنها شخصی که می‌توانست قلب اعضای خانواده را آرام کند خودش را به‌موقع رساند. حاج قاسم را می‌گویم. بالاسر قبر ایستاده بود تا پیکر شهید محمد جمالی همراه با مشایعت‌کنندگان وارد مزار شهدای کرمان شود. حاج قاسم، جیب‌هایش را وارسی کرد انگار به دنبال خاک تربت می‌گشت. کُتش را درآورد، کفش‌هایش را هم. وارد قبر شد. از همان پایین جمعیت را کنترل می‌کرد. تابوت شهید به قبر نزدیک شد. تابوت را کنار قبر روی زمین گذاشتند. جمعیت به سمت قبر هجوم می‌آورد. فرمانده اینجا هم فرمانده بود. یک‌کلام فریاد زد: «عقب بایستید تا خانواده برای آخرین دیدار با عزیزشان جلو بیایند»👌 حرفش تمام نشده بود که در آن جمعیت کوچه‌ای باز شد تا دخترها، تنها پسر، همسر و مادر شهید جمالی برای آخرین وداع جلو بیایند. حاج قاسم اجازه نداد هیچ شخص دیگری وارد قبر شود در لحظه‌های آخر حاج قاسم و شهید برای چنددقیقه‌ای تنها بودند.😢 فارغ از همهمه بالای قبر انگشتر رهبری را بر انگشت شهید جمالی به یادگار گذاشت و خاک تیمم را بر دهانش ریخت. حالا همان‌طور که خواسته بود مراسم انجام‌شده بود و حاج قاسم با رفیق دیرین خود خداحافظی کرد😔 سالروزشهادت🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... خدایا ..! مرا از کسانی قرار دِه ، که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست . ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی ‏اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... خدایا ..! مر
دست روی سینه و چشوم به هَمو خورشیدیه که اسمشه گنبد اینجه خیلی صِفا دِرِه..مردم! دلتان که گرفت بیِن مشهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥✊ رهبرانقلاب خطاب به آمریکایی‌ها: خلیج فارس خانه‌ی ماست. شما بروید همان خلیج خوک‌ها - ۹۵/۲/۱۳ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 قدیـر دوست نداشت کسی بدونه کـه تو سپاه چیکاره است. یک بار باهاش رفتیم جایی، یـه آقایی اونجا بـود
💔 می گفت: دستش تیر خورده بود عمار (شهید محمدحسین محمدخانی) گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی. فردای همون روز دیدیم از بیمارستان حلب برگشت جبهه گفتیم چی شد پس؟ گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیرِ نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست. هر روز به یه بهونه ای می موند و برنمی گشت. دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمی‌گشت. بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده. روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی !!!! غم وجودش رو گرفت.... همون موقع صدای بیسیم اومد: قدیر قدیر علی (علی [ ] ) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم.😇 بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر. روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت. منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن. ما همینجور که صحبت میکردیم کمی فاصله گرفته بودیم قدیر و روح الله رسیدن... صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود💥 من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ...🔥 بدون گود بای پارتی ، رفتن.!! سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... فرازے از وصیت نامہ « بدانید که نه تنها من بلکه تمام #شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... قسمتی ازوصیت نامه خوشا به حال کسی که سبکبال و بدون بال، دنیای فانی را پشت سرگذاشته و بسوی آخرت می شتابد. و چه با سعادتند آنان که از دنیا همان را گرفته که به درد آخرتشان می خورد و بقیه را برای اهل دنیا واگذار کردند... درخواستی🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 صبح؛ لمسِ بی‌واسطه‌ی نور. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ آیه‌ها شعر می‌شن وقتی خدا از نفس کشیدن صبح حرف می‌زنه... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهدایی را دیده‌ام که حتی اولش‌ نمی‌دانستد چگونه وضو بگیرند! آنجا فهمیدم که عشق معجزه می‌کند!♥️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۸۶) كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِم
✨﷽✨ (۸۷) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‌ آنان (كه با آن همه دلايل روشن وسابقه‌ى ايمان، مرتدّ شدند،) كيفرشان آن است كه لعنت خدا و فرشتگان و عموم مردم بر آنان باشد. (۸۸) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ‌ آنها همواره مورد لعن (خدا وفرشتگان ومردم) هستند، نه عذاب از آنان كاسته شود و نه به آنها مهلت داده شود. ✅ نکته ها نفرين تمام مردم، به افراد مرتدّ، شايد بدان جهت باشد كه وجدان‌هاى آگاه و فطرت‌هاى سالم، اين اعراض و كفر آگاهانه را محكوم مى‌كند. شايد هم از آن رو باشد كه شعاعِ كفرِ آگاهانه، به نسلها و عصرها سرايت كرده و افراد زيادى را در آتش خود مى‌سوزاند. مشابه اين لعنت خدا و فرشتگان و مردم را در آيه‌ى 159 سوره بقره نسبت به دانشمندانى كه حقايق را كتمان مى‌كنند، مى‌خوانيم. بنابراين گناه عالمى كه كتمان حق كند و مرتدّى كه آگاهانه دست از ايمان بردارد، يكسان است. 🔊 پیام ها - ملائكه در برابر افكار واعمال زشت انسان، واكنش نشان مى‌دهند. «عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ ...» - مردم بايد در برابر افراد مرتدّ و منحرف، عكس العمل نشان بدهند. «عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ ... النَّاسِ» - علم و آگاهى در مقدار و كيفيّت عذاب الهى مؤثر است. «شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ ... لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
Hamed Zamani - Marg Bar Amrica (320).mp3
12.1M
💔 🎧 / آهنگ زیبای 🎤با صدای 🎼یکی از زیباترین و خاطره‌انگیزترین آهنگ‌هایی که در رابطه با خونده شده و هیچ‌وقت قدیمی نمی‌شه.👌 🎶مرگ بر سیم‌های خاردار و کشتزارهای مین؛ مرگ بر گورهای دسته‌جمعی و بندهای انفرادی زمین...👊 یک کلام: 👊 🔥🇺🇸🔥 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 صحنه جهانی امروز، شاهد شکست سیاست های آمریکا در منطقهٔ غرب آسیا و زمین‌گیر شدن همکاران خائن آنها در منطقه است.✌️ 🇮🇷بیانیه گام دوم انقلاب ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت44 قطعاً
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️

✍️ به قلم:  


صدای ناعمه آمد پایین: 
- ما فاصله‌ای تا اون هدف نداریم. نباید خرابش کنیم. وقتی کارمون رو انجام دادیم، می‌تونیم بریم توی سرسبزترین و خوش آب و هواترین جای ترکیه با هم زندگی کنیم.

سمیر جواب نداد. ناعمه گفت:
- یکم دیگه صبر کن. یه برنامه‌هایی داریم. تو فعلا روی مغز اون چندهزارتا  که عضو گروه و کانالت هستن کار کن.

سمیر در صدایش التماس ریخت: حبیبتی...
ناعمه خندید. بقیه‌اش هم...بی‌خیال!

 خطر در ذهنم روشن شده بود. مطمئن بودم با ناعمه خیلی کار داریم و این ناعمه، آدم برعکس سمیر آدم  ست. 

امید آمد توی اتاق و گفت:
- ببین، استعلام بچه‌های برون‌مرزی اومد. چنین چهره‌ای رو نمی‌شناسند. اصلا انگار همچین آدمی نبوده.

*

راستش باورم نمی‌شد آقای زبرجدی بتواند این‌طوری  بزند و خودش را از تور تعقیب برهاند؛ آن هم در شرایطی که دخترش روی تخت بیمارستان در کماست و معلوم نیست چه بشود. 

آقای زبرجدی طوری تعقیب‌کننده را جا گذاشت که من هم نفهمیدم چی شد؛ اما الان کامل تروریست‌ها در تور ما هستند.

این آقای تروریست یک ساعتی در خیابان‌های اصفهان به امید پیدا کردن ابوالفضل چرخید و حالا هم رفته به یک خانه در حاشیه شمالی شهر. به حاج رسول بی‌سیم می‌زنم:
- الان طرف توی تور منه. رفته توی لونه‌ش؛ ولی مطمئن نیستم تنها باشه.

حاج رسول می‌گوید: فعلا همون‌جا باش، چشم ازش برندار. به موقعش که شد می‌گم جمعشون کنی.

دوری اطراف خانه می‌زنم تا ببینم راه خروجی دارد یا نه. روی موتور می‌نشینم.

دست خودم نیست که تا چشم می‌بندم، مطهره می‌آید جلوی چشمم. از وقتی خانم صابری را اینطور دیده‌ام، یاد مطهره افتاده‌ام.

ماشینم را همان‌جا گذاشتم و پریدم پشت آمبولانس. وقتی یکی از همکارهای مطهره داد زد:
- شما کی هستید؟

سریع گفتم:
- همسرشونم!

هنوز همکارش از بهت درنیامده بود که امدادگر آمبولانس در را بست.

چشم از مطهره برنمی‌داشتم. وقتی نگاهش می‌کردم، رنگ‌به‌رنگ می‌شد؛ اما حالا رنگ صورتش مثل گچ شده بود.

امدادگر داشت معاینه‌اش می‌کرد. من هنوز نمی‌فهمیدم خوابم یا بیدار. فقط به این فکر می‌کردم که به مطهره قول داده بودم نماز صبح را به جماعت بخوانیم.

به صورتش دقت کردم. انگار کمی پای چشمش کبود شده بود؛ شاید هم تازه داشت خون‌مردگی‌اش پیدا می‌شد.

یک خط قرمز از بینی‌اش آمده بود تا روی لب‌های کبودش. لب‌های کبودش پاره شده بود و خونش داشت می‌خشکید.

 کج شده و از کنار برانکارد آویزان بود. نمی‌فهمیدم چرا چادرش خاکی ست. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد؛ اما وقتی تلاش مضطربانه امدادگر را می‌دیدم، می‌ترسیدم چیزی بپرسم.

امدادگر مقنعه مطهره را بالا زد. گردنش پیدا شد. سینه‌ام تیر کشید و خواستم جلویش را بگیرم که تشر زد:
- بذار کارمو بکنم!

دستم را بردم عقب و به گردن مطهره خیره شدم. انگار دورتادور گردنش یک طوق سیاه انداخته بودند. چشمانم سیاهی رفت. امدادگر زیر لب گفت:
- حتماً شکسته!

نفهمیدم منظورش چی بود. گردن مطهره؟ خون دوید توی صورتم. نمی‌فهمیدم علت شکستن گردن و کبودی صورت مطهره چیست. از جایی افتاده؟ زمین خورده؟ تصادف کرده؟ با کسی درگیر شده؟ مغزم قفل شده بود.

امدادگر نبض مطهره را گرفت و چندبار صدایش زد. جواب نمی‌داد. با دو انگشتش چشمان مطهره را باز کرد و نور چراغ‌قوه را انداخت در چشمان مطهره.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...