eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 📚 وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید. باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل از دنیا کنده بود. خطاب به مهدی گفت: «شما کاری ندارید. من هم دارم می روم😊». شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی. تو که رفیق با معرفتی بودی». محمد حسین گفت: «به خدا قسم! دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام. بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم. دیگر بیش از این ظلم است. انصاف بدهید. آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند».❤️ همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. راوی: حمید شفیعی؛ هم رزم شهید 📚 کتاب ؛ زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، ناشر: مبشر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بودند از هم نزديكتر قرار را گذاشته بودند يكي اما رفت... جامانده يك شبِ به قاعده ي سال پير شد كسي چه داند كه بر زار ما چه بگذرد ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگری ها ان شالله به زودی رمان بسیار زیبایی از زندگی نامه شهیدی والامقام در کانال قرار داده می شود برای اولین بار در شبکه های مجازی✌️ اطلاع رسانی کنید👌
💔 ✨انتشار برای اولین بار✨ به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شده بود؛ بنابراین محمدحسین از تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳۵۹ برای گذراندن دوران خدمت سربازی به مرکز آموزشی زابل رفت. روزی که از خانواده جدا شد و به زابل رفت، انگار پاره ای از تنم را جدا کرده بودند؛ هر چند او زیاد در خانه نبود، امّا من هیچ وقت به نبودنش عادت نکردم و دوری از او برایم سخت می گذشت. دوران آموزشی او در زابل تمام شد که جنگ ایران و عراق شروع شد. آذر ماه ۱۳۶۰ بود که لحظه شماری می کردم خدمتش تمام شود و برگردد. اواخر خدمت برای او شاید طبیعی، اما برای من با شمردن روز ها و ساعت ها می گذشت. ماه آذر به نیمه رسید که محمدحسین به خانه برگشت و من خوشحال و سر از پا نشناخته، برای آینده اش برنامه ریزی می کردم، اما چیزی نگذشت که همه نقشه هایم نقش بر آب شد. او به من گفت : "قرار است به زودی به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شوم." گفتم : "مادر جان! پس ادامه تحصیل و زندگی ات چی؟" گفت : "زندگی که می کنم اما برای ادامه تحصیل فرصت هست و فعلا که دانشگاهی باز نیست." اینجا بود که خودم را برای یک فراق طولانی مدت آماده کردم. ورود او به مجموعه ی واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله پر حادثه ترین و جذاب ترین بخش زندگی وی به شمار می رود که شنیدن خاطرات او از زبان فرماندهان و همرزمانش جالب و شنیدنی است. او که سراسر زندگی اش می تواند الگویی عملی برای همه ی جوانان باشد تا آن ها بدانند وقتی خداوند گِل آدم را سرشت و از روح خود در آن دمید، فرمود : "ای انسان! تو قابلیت جانشینی من در روی زمین را داری، پس به سوی کمال گام بردار که هدف من از خلقت تو همین است و بس." گفتمش پوشیده ، خوش‌تر سرّ یار خود تو در ضمن حکایت، گوش دار خوش‌تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث از فردا خاطرات از را می خوانید...👌

... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
💔 ‍... کاش از آنانی نباشیم که برای فرار از آرزوی داریم... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چگونه لبی بخندد، که عارفِ ما، عاشقِ ما، مخلصِ ما، حسین‌آقای ما نباشد ... 🎥 روایتی متفاوت از ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ... قسمتی ازوصیت نامه خوشا به حال کسی که سبکبال و بدون بال، دنیای فانی را پشت سرگذاشته و بسوی آخرت می شتابد. و چه با سعادتند آنان که از دنیا همان را گرفته که به درد آخرتشان می خورد و بقیه را برای اهل دنیا واگذار کردند... درخواستی🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام همسنگری ها توفیق حاصل شد به زیارت عزیز مشرف شدیم تا ساعاتی دیگه لایو می‌ذارم ان شالله در مورد این هشتک رو دنبال کنین و مطالب رو بخونین در مورد هم همین هشتک و هشتک رو دنبال کنین ان شالله با معرفت بیشتری زیارت کنیم 🥀 اعضای محترم کانال هستم
💔 آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات، روی تخت های بیمارستان افتاده بودند حال من بهتر از همه بودو کمکشان میکردم دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید. برایش کمپوت باز کردم تا بخورد، اما او گفت:نژاد! دیگر فایده ندارد و از من گذشته گفتم :بخور! این حرف ها چیه؟ الان وسیله می آید و همه را منتقل می کنند. گفت :بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند. با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟ احتمالا هذیان می گوید. یکی صدا زد: اتوبوس ها آمدند خیلی تعجب کردم، محمدحسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید. برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم. هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند. محمدحسین را به اتوبوس رساندم. گفت :نژاد! یک پتو بیار و کف ماشین بینداز. او را کف ماشین خواباندم. می خواستم بروم تا به بچه های دیگر کمک کنم، محمدحسین گفت: گوش کن! من دارم می روم و این دیدار آخر است. از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کنند. وقتی این حرف را زد، دلم از جا کنده شد.💔 گفت: فکر نکنی که از درد اشک می ریزم. هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست، اشک من به خاطر شوق است، من به آرزوی دیرینه ام رسیدم. فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم. خاطره رضا نژاد شاهرخ آبادی سالروزشهادت 💞 @shahiidsho💞
💔 ؟! شهید یوسف الهی، کادر واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان در دوران دفاع مقدس بود و شهید قاسم سلیمانی وصیت کرده بودند کنار او دفن شود.... همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز، عارف به تمام معنا بود کارهایی که باعث شد شهید یوسف الهی، در سن کم به درجه عرفانی والا برسد ⬅️از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود ⬅️ نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید ⬅️ دائما ذکر خدا می گفت ⬅️ قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود ⬅️ هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود حالات عرفانی شهید: چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود ولی به هیچکس نمی گفت، خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود همسایه 💞 @shahiidsho💞