💔
صَباح الخير لِعَينيك البَعيدتين.
«صبحِ چشمهایِ دور از مَنَت بهخیر»
#صباح_النور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 | زیارت امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف در روز جمعه با صدای استاد فرهمند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
در و دیوار اتاقت، کامپیوترت، مــوبایلت بوی امام زمان میده؟ آقــا بگه دلاتونو بذارید روی میز! نوتبوک و موبایلهاتون هم بذارید روی میز، مــیخوام همه رو باهم چک کنم، ببینیم رومون میشــه؟
#امام_زمان
#حاج_حسین_یکتا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
#دم_اذانی
باری تعالی!
ما به اون یسری بعد العسری،
به شدت نیازمندیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
میخواۍدرسبخونۍبدونِتَنبلۍ ؟!
هۍزیرلَببِگـو ؛
وَارزُقنیاِجتهادِالمُجتهِدین((:✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شـایـد از حـادثـہ مـیترسـیدیـم
تــو بـہ مـا جـرئـتِ طـوفـان دادی...
#برسان_سلام_ما_را
#رحلت_امام_خمینی
#حضرت_روحالله
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
لا تیاسوا من روح الله .
ما هنوز به تو امید داریم
حضرت روح الله... . . .
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت246 میگوید: -
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت247 - کس دیگهای... از بچههای خودمونم... هست...؟ - آره آقا. جواد حواسش هست تکیه میدهم به دیوار و با چشمانم، دنبال آبسردکن میگردم. میپرسم: - چی شد اینطور شدن؟ - به خدا نمیدونم آقا. یهو افتادن به تهوع و دلدرد. دیدیم تب دارن و حالشون خیلی بده، گفتیم بیاریمشون اینجا. لبم را میگزم از درد. یک آبسردکن نباید این دور و بر باشد؟ - گاوت ایندفعه بجای شیش قلو، ده قلو زاییده رفیق!😅 کمیل این را میگوید و با دست، آبسردکن را نشان میدهد. اگر آبسردکن را نشانم نمیداد، بیخیال حرف مردم میشدم و یک تکه درشت بارش میکردم. مانند چشمه حیات، خودم را به آبسردکن میرسانم و یک لیوان آب را یکنفس مینوشم. تنفسم منظم میشود و فکرم باز. چرا این دونفر با هم مریض شدهاند؛ آن هم دقیقا مثل هم؟🤔 مار سیاه دوباره از خواب بیدار شده و دارد حلقههای چنبرهاش را باز میکند تا بخزد سمت محسن.🐍 ممکن است بیماریشان یک عامل مشترک داشته باشد؟ شانههای محسن را میگیرم و تکانش میدهم: - غذا چی دادین بهشون؟ محسن بیشتر از همیشه سرخ شده و الان است که از تکانهای من، بغضش بترکد: - آقا به خدا همون که خودمون خوردیم رو بهشون دادم. به خدا خودم براشون بردم غذا رو. شانههای تپل محسن را رها میکنم. محسن تکیه میدهد به دیوار و صورتش را با دست میپوشاند؛ فکر کنم میخواهد گریه کند واقعا. حق هم دارد؛ اگر اتفاقی برای این دو متهم بیفتد، اول از همه انگشت اتهام به سوی محسن گرفته میشود و ممکن است کارش به دادگاه هم بکشد. - دکترشون کجاست؟ محسن با دست، مرد میانسالی را با روپوش سپید نشان میدهد. جواد هم کنار پزشک ایستاده است. میدوم جلو و دکتر که گویا از دور، شاهد مکالمه من و محسن بوده، میگوید: - مسئولشون شمایید؟ - بله... لازم نیست بپرسم. چهره دکتر طوری در هم رفته که ناگفته پیداست اوضاع، حسابی قمر در عقرب است. میگوید: - مسمومیت شدیده؛ اما نمیدونم چه سمی. دنیا آوار میشود روی سرم. مسمومیت؟ اگر غذا فاسد بود که باید محسن و جواد هم مریض میشدند؛ مگر این که یک چیزی داخل غذای این بدبختها ریخته باشند... دکتر ادامه میدهد: - اگه بدونم چرا مسموم شدن، شاید کار بیشتری ازم بر بیاد. شماره مسعود را میگیرم. بعد از چند بوق طولانی که هریک به اندازه صدای ناقوس مرگ کشدار هستند، جواب میدهد: - بله؟ - سریع بگو از غذایی که بچههای خونه امن خوردن نمونهبرداری بشه. بگو خیلی فوریه. - گفتم. قرار شده تا چند ساعت دیگه نتیجه رو اعلام کنن. جوابش نه تنها میخکوبم کرد، بلکه موجی از تحسین و تشکر را در من برانگیخت! کارمان را خیلی جلو انداخت؛ اما از سویی این سوال را هم در ذهنم انداخت که مسعود فقط بخاطر هوش زیادش انقدر سریع اقدام کرده؟ یا از چیز دیگری خبر داشته؟ - دمت گرم مسعود جان. سریع بهم خبر بده. برمیگردم به سمت دکتر و میپرسم: - شما خودتون حدسی نمیزنید؟ - نمیشه قطعی نظر داد، ولی علائمشون بیشتر شبیه به مسمومیت با سم رایسینه. رایسین... رایسین... سرم گیج میرود: - مطمئنید؟ دکتر شانه بالا میاندازد: - نه هنوز. گفتم آزمایش بگیرن ازشون. - دکتر خواهش میکنم هرکاری میتونید انجام بدید... این مسئله خیلی مهمه! - بله متوجهم. سعیم رو میکنم. و میرود. جواد میخواهد از جلوی چشمم فرار کند؛ میداند آتشفشان شدهام و ممکن است گدازههایم آتشش بزند. میگویم: - جواد وایسا بالای سرشون، کوچکترین بلایی اگه سرشون بیاد خودم کشتمت! - چشم آقا... این را میگوید و در میرود. آوار میشوم به دیوار سنگی بیمارستان و پلک بر هم میگذارم. رایسین... - همون سمه که از دونه کرچک استخراج میشد. دورههای سمشناسی رو یادته؟ یادم هست.... بعد کلاس کمیل مسخرهبازی در میآورد و میگفت با روغن کرچک میشود آدم کشت، و من میزدم پس کلهاش و توضیح میدادم که رایسین روغن کرچک نیست. رایسین را از دانه کرچک استخراج میکنند. طی فرایند روغنگیری، پروتئین رایسین در «خمیره دانه کرچک» باقی میماند... روغن کرچک به هیچ وجه حاوی رایسین نیست؛ با این وجود، دانههای کرچک سمی هستند. کمیل اما به حرفهای منِ شاگرد زرنگ توجه نمیکرد و با بقیه بچهها، من را دست میانداخت: - عباس فکر میکنی اگه یه لیوان روغن کرچک بهت بدیم چه شکلی میشی؟😆 و قاهقاه میزد زیر خنده. همه چیز را همینطوری با خنده میگذراند؛ چیزی که در کارها و موقعیتهای سخت، بیشتر از همیشه به آن نیاز است. کنارم تکیه داده به دیوار و میگوید: - مردهشورت رو ببرن. آخرشم نذاشتی روغن کرچک بهت بدیم ببینیم چی میشه.😁 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
شهید شو 🌷
💔 ز گفتگوی تو بوی گلاب میشنوم... #صامت_اصفهانی صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨ #اللهم_صل_علي_محمد
💔
🔅آن که رخساره او رنگ محبّت دارد
نور توحید بُوَد آن چه به طلعت دارد....
🔅اوست پیغمبر رحمت که به پای میزان
برهمه اهل جهان لطف و عنایت دارد...
صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ✨
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#شنبه_های_نبوی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
💔
[ذوبوافِیاِلامامَالخُمینیکَماذابَهُوَفِیاِلاسلام]
در امامخمینی«ره» ذوب شوید،
همان طور ڪھ ایشان در اسلام
ذوب شده است...!
✍🏻..و من این نواده ات را خیلی خیلی دوست دارمش #یارسول_الله
که آمد و با توکل به خدایت
همان کاری را کرد که شما هزاروجهارصدسال پیش برای انجامش مبعوث شده بودید...
خوب که فکر میکنم میبینم چه فرزند خلفی بوده است برایتان ، #حضرت_روحالله ما
همین که بیندیشیم با آمدن و بودن و استقامتش،
دیگر کسی ما را #وحشی نمینامید و برای #اشغال و #استعمار سرزمینمان #حق_توحش نمیستاند، عظمت کار این سیّدجلیل القدر دستمان خواهد آمد...
#شهید_محمدباقر_صدر
#رحـلتامامخوبیها🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📽 #ببینید | پیشبینی عجیب پیامبر از یک انقلاب
⁉️ چه کسانی سمت راست #عرش_الهی ساکن اند؟!
⁉️ گروه نورانی در عرش الهی که #پیامبر از آنها خبر داد چه کسانی هستند؟
___
برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دماذانی
ایمانی که تو را به سمت نماز نمیکشاند، چگونه به سمت بهشت خواهد برد؟
#سیدمصطفیموسوی
#التماسدعا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
وقټے ازشوڹ سواݪ میکنے هدف شما اݪاݩ دقێقا چٻھ؟!
میگہ خب همیڹ چیز دیگھ...
بہ همیڹ سادگۍツ
همیڹ چیز دیگھ!:)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
روزی که فوتی کرونا صفر شد....❤️
اصلاح طلب دنبال اینه که به روحانی ربطش بده💬
برعنداز دنبال اینه که به رضاشاه ربطش بده😒
روشنفکر هم دنبال کشیدن جدول تناسبه😏
اما موقع فحش به رئیسی همشون متحد میشن🚶♂
کِی وقتش میرسه انقلابیا با هم متحد بشن؟🤔
-1552146686_-2140853424.mp3
14.2M
💔
🎙 بشنوید | صوت کامل سخنرانی رهبر انقلاب در مراسم سیوسومین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله). ۱۴۰۱/۰۳/۱۴
#امام_خامنه_ای
#رحلت_امام_خمینی
💔
و فرمود:
"هر کس را با آنچه دوستش دارد، محشور مےکنم"
آرامگاه شهیدی که از شدت ناله در فراق امام خمینی، جان داد
#شهید_هوشنگ_بهمئی_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
«همان گدای قدیمی كه داشتی داری
همان امام رضایی كه داشتم دارم»♥️🪴
-یاامامرئوف-
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت247 - کس دیگها
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت248 کنارم تکیه داده به دیوار و میگوید: - مردهشورت رو ببرن. آخرشم نذاشتی روغن کرچک بهت بدیم ببینیم چی میشه.😁 میخندم؛ مثل کمیل.... رایسین و اثراتش اما از ذهنم محو نمیشوند. رایسین، سمِ لعنتیِ کشندهای ست که برای ساختنش یک لیسانس شیمی و چند ماده ساده لازم است. هم از راه تنفس و هم از راه بلع میتواند وارد بدن شود و در هر دو صورت، طی چند روز آدم را راهی گور میکند. رایسین را با قتل گئورگی مارکوف -یک نویسنده و روزنامهنگار بلغارستانی- در سال ۱۹۷۸ میشناسند. کاش دکتر اشتباه حدس زده باشد... چون اگر حدسش درست باشد، یعنی راهی برای نجات آن دو متهم نیست.😔 سرم گیج میرود و تیر میکشد. پاهایم سست میشوند. درد زخمم امانم را میبرد. تنگی نفس دارم. میخواهم تکیه از دیوار بردارم و به سمت صندلیها بروم که بنشینم؛ اما نمیتوانم. چشمانم سیاهی میروند. من انقدر ضعیف نبودم... تار میبینم همهجا را. زانوانم طاقت نمیآورند و رهایم میکنند روی زمین. *** خلسه شیرینی ست. یک خواب آرام؛ چیزی که خیلی وقت است ندارمش. میل شدیدی برای خواب و بسته نگه داشتن چشمانم دارم؛ مانند وقتی بچه بودم و صبحهای جمعه، از رختخواب گرم و نرمم دل نمیکندم و تا ظهر میخوابیدم. رایسین... دو متهم... وای خدایا! 😱 من اینجا خوابیدهام و پرونده روی هواست؟ سریع چشم باز میکنم و مینشینم. انقدر ناگهانی که سرم دوباره گیج میرود. کمیل بالای سرم ایستاده و شانههایم را میگیرد: - اِ آقا چرا بلند شدین؟ بخوابین... با کف دست، چشمانم را میپوشانم که سرگیجهام آرام شود. روی تخت بیمارستانم. و به یکی از دستانم سرم وصل است. میگویم: - چرا منو آوردین اینجا؟ - بچهها گفتن از هوش رفتین. آقا این مدت خیلی خودتون رو اذیت کردین. نه خواب حسابی داشین نه خورد و خوراک درست. خودم میدانم چکار کردهام. این را هم میدانم که توی قبر، فرصت کافی برای خواب دارم. میپرسم: - چقدر وقته بیهوشم؟ - یکی دو ساعتی میشه. منم بالای سرتون بودم که مراقبتون باشم. بله دیگر... تروریستهای نه چندان محترم، کار را به جایی رساندهاند که وقتی بیهوشم هم یکی باید کنار سرمم کشیک بکشد که یک وقت داروی خطرناک داخلش نریزند.😐 قربانت بروم خدا! سردردم آرام میشود. سرحالترم. نتیجه نمونهبرداری از غذا چه شد؟ نتیجه آزمایش آن دو متهم... اصلا زندهاند یا نه؟ پاهایم را میگذارم روی زمین که از تخت پایین بیایم؛ اما دکتر سر میرسد و جلویم را میگیرد: چکار میکنی؟ باید سرمت تموم بشه!😲 همان پزشک معالج آن دو متهم است. حتما خبری دارد ازشان. لجبازانه ابرو بالا میاندازم: - اون دوتا مریض چی شدن؟ - اونا رو ول کن، خودت داغونتر از اونایی. مهلت نمیدهد جوابش را بدهم. ادامه میدهد: - درجریان پرونده پزشکیت هستم. داری خودتو نابود میکنی. این حجم فشار عصبی و جسمی برات مثل سمه. آسیبی که ریهت دیده جدیه و نباید بهش خیلی فشار بیاری. پزشکان و پرستاران این بیمارستان با بچههای ما هماهنگ هستند، اما دیگر نه در این حد که در جریان پرونده پزشکی من هم باشند!🙄 همین مانده ربیعی کل تهران را که نه، کل کشور را از مجروحیت ریه من باخبر کند. لجم میگیرد از توصیههای خندهدارش. این که به یک مامور امنیتی بگویی حین کار، فشار عصبی تحمل نکن، مثل این است که به یک ماهی بگویی موقع شنا کردن بالههایت را تکان نده. نمیشود که! دلش خوش است. سرم را از دستم بیرون میکشم. میسوزد و سوزشش همراه جریان خون، میرسد تا قلب و مغزم. دست میگذارم روی جای سوزن سرم تا خونش بیرون نریزد. کمیل دستپاچه میشود و از جعبه کنار تخت، یک دستمال کاغذی دستم میدهد. دستمال را فشار میدهم روی جای زخم. سرخ میشود کمی. دکتر چشمغره میرود: - چقدر لجبازی!😒 بیتوجه به خشم دکتر، از جا بلند میشوم. هنوز کمی ضعف در پاهایم هست؛ اما نه در حدی که نشود تحمل کرد. زخم دستم را فشار میدهم و به دکتر میگویم: - حالشون چطوره؟ - اصلا خوب نیست. درضمن، گزارش نمونهبرداری از غذاشون هم وقتی بیهوش بودی رسید. غذا سالم بوده. هیچ اثری از سم دیده نشده. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول