شهید شو 🌷
💔 قسمت یازدهم #بےتوهرگز ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 #فرزند_کوچک_من هر روز که می گذشت #علاقه ام به
💔
قسمت دوازدهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#زینت_علی
مادرم بعد کلی دل #دل کردن، حرف پدرم رو گفت
بیشتر نگران علی و #خانواده اش بود و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه
که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم😔
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده😰
تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود #خونه
چشمم که بهش افتاد #گریه ام گرفت نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم😭
#خنده روی لبش خشک شد با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد🤔😳
چقدر گذشت؟ نمی دونم
مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین
"شرمنده ام علی آقا ، دختره!!"😥
نگاهش خیلی جدی شد هرگز اون طوری ندیده بودمش با همون حالت، رو کرد به مادرم
#حاج_خانم ، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو #تنها بزارید؟
مادرم با ترس در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه #اشک نبود
با صدای بلند زدم زیر گریه بدجور دلم سوخته بود😭😭
_خانم#گلم
آخه چرا ناشکری می کنی؟
دختر #رحمت خداست
#برکت زندگیه
خدا به هر کی نظر کنه بهش #دختر میده
عزیز دل #پیامبر و #غیرت آسمان و زمین هم دختر بود...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم
با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...😑
بغلش کرد و در حالی که #بسم_الله می گفت و #صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت#بچه کنار داد
چند لحظه بهش خیره شد😍
حتی پلک نمی زد در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد
گفت:
_بچه اوله و این همه زحمت کشیدی
حق خودته که اسمش رو بزاری اما من می خوام پیش دستی کنم!
مکث کوتاهی کرد
#زینب یعنی #زینت پدر....😍
پیشونیش رو بوسید
#خوش_آمدی
#زینب_خانم :)
و من هنوز گریه می کردم اما نه از غصه، ترس و نگرانی....
〰〰〰
قسمت سیزدهم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعی است🚫
#تو_عین_طهارتی
بعد از #تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود #علی همه رو بیرون کرد
حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت
خودش توی #خونه ایستاد تک تک کارها رو به #تنهایی انجام می داد
مثل #پرستار و گاهی کارگر دمِ دستم بود😍
تا تکان می خوردم از خواب می پرید
اونقدر که از خودم #خجالت می کشیدم
اونقدر روش فشار بود که نشسته
پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد.
بعد از اینکه حالم خوب شد
با اون حجم #درس و کار بازم دست بردار نبود
اون روز همون جا توی در ایستادم فقط نگاهش می کردم
با اون دست های #زخم و پوست کن شده داشت کهنه های #زینب رو می شست
دیگه #دلم طاقت نیاورد
همین طور که سر تشت نشسته بود
با #چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد
_چی شده؟چرا گریه می کنی؟
تا اینو گفت خم شدم و #دست های خیسش رو #بوسیدم
خودش رو کشید کنار
_چی کار می کنی #هانیه؟
دست هام نجسه
نمی تونستم جلوی #اشک هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... _تو عین #طهارتی علی
عین #طهارت ... هر چی بهت بخوره #پاک میشه #آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من #گریه می کردم😭
#علی متحیر، سعی در #آروم کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_شانزدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے شب سیاه است و قیر گون و مذاب، و من انگ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_هفدهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
عبدالله رو بہ محمد گفت:
«اما خودت هم مے دانے ڪہ این حرف ها #دروغ است. #عثمان بہ دست عده اے از مصریان بہ قتل رسید حتے علے سعے ڪرد جلوے آن ها را بگیرد.
از سویے، پدر خواهان بہ قتل رسیدن عثمان بود. همہ مے دانند پدر از #مخالفان عثمان بوده است. حال چگونہ مے تواند در خونخواهے #قتل عثمان در ڪنار معاویہ قرار گیرد؟!"
بعد رو بہ من پرسید:
"پدر!
مگر شما دشمن عثمان نبودید؟
از وقتے شما را از امارت مصر بر ڪنار ڪرد، بارها شنیدم ڪہ او را دشمن خود مے خواندید.
آیا درست است که در خونخواهے عثمان با علے بجنگید؟
معاویہ پسر عموے عثمان است و فرق چندانے با او ندارد. وقتے از هوش و تجربہ و زیرڪے تو بہره جست، تو را مثل هستہ اے تلخ، تف خواهد ڪرد.
بارها شنیدم ڪہ مے گفتے معاویہ همچون فیلے است ڪہ خرطومش براے جلب #منافع شخصے اش دراز است.
پس بدان ڪہ دعوت او از تو بوے دین خواهے و حق جویے نمے دهد. او تو را مےخواهد تا از این مہلڪہ اے ڪہ درست ڪرده، نجات یابد و ممڪن است تو را نیز با خود #ساقط کند و..."
محمد حرف او را برید و گفت:
"شرایط، این همہ ناامیدڪننده نیست ڪہ عبدالله مے گوید. علــے جرأت نخواهد ڪرد بہ شــام حملہ ڪند. معاویہ در آنجا قدرتمند است.
پدر را همہ بہ زیرڪے مے شناسند. اتحاد پدر با معاویہ، باعث #شڪست علــے خواهد شد. آن وقت هنگامے ڪہ معاویہ خلیفہ ے مسلمین شود، هم پدر، هم من و هم عبدالله بهره مند خواهیم شد.
من بہ ڪمتر از #حڪومت مدينہ تن نخواهم داد."
محمد ڪہ خندید، موجے از شیطنت در چشمانش، مرا به وجد آورد. محمد شبیہ جوانےهاے خودم است؛ فزونخواه و زیرک، حرف هایش بیشتر از سخنان عبدالله بہ دلم مے نشیند.
عبدالله #عافيتطلب است و بہ آن چہ دارد راضے است. گمان مے ڪردم #حق با محمد است.
عبدالله گفت:
"پدر!
تو میدانے ڪہ علــے، پسر عمو و داماد #پیامبر است. در دامان پیامبر بزرگ شده و #اولین ڪسے است ڪہ بہ اسلام ایمان آورده.
ماجراے #غدیر ڪہ پیامبر، علے را بہ جانشینے خود برگزید، فراموش نشده است. پس، جز شامیان ڪہ از علے دورند و او را نمے شناسند، کسے حرف های معاویہ را #باور نخواهد ڪرد. تو را هم ڪہ همہ مے دانند رابطه ات با عثمان چگونہ بوده است.
آیا باز هم مے خواهے در ڪنار معاویہ باشے؟"
محمد در جواب عبدالله گفت:
"تو از سیاست چیزے نمے دانے عبدالله! هر چند حرف هایت درست است، اما مردم آن گونه #فڪر مے ڪنند ڪہ رهبرانشان مے خواهند.
معاویہ امروز به پــدر نیاز دارد. مگر نشنیدے ڪہ او پدر را روباهے مےخواند ڪہ قادر است با #حیلہگری، بہ دهان شیرے برود و باز گردد.
اگر پدر با علے بیعت ڪند، او هیچ پست و مقامے بہ پدر نخواهد داد؛ اما اگر پدر در ڪنار معاویہ باشد و معاویہ هم بر علـــے پیروز شود، او را حاڪم مصر خواهد ڪرد.
مگر نشنیدے ڪہ علــے در جنگ بصره چہ ڪرد؟
او حتے طلحہ و زبیر را ڪہ با او بہ طمع گرفتن #مقامے بیعت ڪرده بودند، از خود راند و گفت ڪہ حڪومت اسلامے #ارثے نیست ڪہ بہ ڪسے واگذار شود. پس بہتر است پدر بہ نزد معاویہ برود و در ڪنار او باشد."
عبدالله رو بہ من گفت:
"اما نظر من این است ڪہ در خانه ات بنشینے و نظاره ڪنے ڪار علے و معاویہ بہ ڪجا مے انجامد.
اگر علے پیروز شد، تو در سایہ ے #عفو و #عدل او زندگے خواهے ڪرد و اگر معاویہ بہ پیروزے رسید، او از تو بےنیاز نخواهد بود."
محمد خواست حرفے بزند، با دست بہ او اشاره ڪردم چیزے نگوید.
🌸🍃 #قسمت_اول رمان زیبای #قدیس 👇🌸🍃
https://eitaa.com/aah3noghte/19645
این رمان رو از دست ندید☺️
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_هفتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے و علـــے سپــــاه خود را به #صبــــر
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل_و_هشتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مالــــڪ اشتـــر با عمـــروعــاص مے جنگید.
من نگاهم بیشتــــر روے آن دو بود؛ عمروعاص با این ڪه خوب مےجنگید، اما حریف مالڪ نبود.
خدا خدا مےڪردم تا مالڪ با ضربتے او را نقش زمین ڪند، اما نبرد آن دو، مغلوبه اي نداشت.
این مرحله از نبرد با یڪ ڪشته و سه مجروح از سپاه ما و پنج ڪشته و چهار مجروح از سپاه شام به پایان رسید.
هر دو گروه به قرارگاه خود بازگشتند.
عصر آن روز گروه هاے دیگرے از دو سپاه به نبرد باهم پرداختند.
نبردهاے گروهے تا چند روز ادامه داشت. هنوز دو سپاه قصد حمله ے عمومے نداشتند.
من در جنـــاح راست سپـــاه امام بودم.
فرمانده مان عبدالله بن بدیل بود؛ پیرمردي لاغر اندام و سفید چهره با چشمانے گود و ابروانے پر پشت و پیشانے بلند و محاسنے سفید.
او از #صحابــــهے پیامبر اسلام بود.
از روزی ڪه فرمانده ے گروه ما را به عهده گرفت، دلم نمیخواست یڪ لحظه چشــــم از او بردارم.
منے ڪه #پیامبـــــر را ندیده بودم، دوست داشتم به چشمان او نگاه ڪنم.
به همان چشمانے ڪه روزگارے نه چندان دور، پیامبر را دیده بود.
روزے ڪه قرار بود حمله ے گسترده به سپاه شام انجام شود، عبدالله بن بدیل مقابلمان ایستاد.
ما روے زمین دو زانو نشستیم گفت:
"معاویه جایگاهے را ادعــــا ڪرده ڪه از آن او نیست و با صاحبان حقیقے این مقام، به نزاع برخاسته و با منطق باطل به نبرد با #حـــــق آمده است.
#علـــے و حقانیـــــت علـــــے را آن گونه ڪه من مےشناسم شما نمےشناسید.
#علـــے را تنها پسر عمو، داماد و وصے رسول خدا ندانید؛ او پس از پیامبر #بزرگ ترین انسانی است ڪه خدا #آفریده و من پس از رحلت رسول الله، انسانے به عظمت و ڪرامت او ندیدم ڪه خلیفه ی مسلمین باشد.
#علـــے نور خدا بر زمین و در میان ماست و معاویه پرتوے از ظلمت شب در میان اعراب و مسلمانان است.
پس با این شیطان نبرد ڪنید و از او و سپاهش #نهراسید!
چگونه بهراسید حال آن ڪه در دست شما ڪتاب خداست و در ڪنارتان مردے چون علـــے قرار دارد؟
پس برخیزید و براے نبرد با دشمنان خدا حرڪت ڪنید!"
عبدالله زرهاے ڪوتاه پوشیده بود و در حالے ڪه در هر دو دست خود شمشیر گرفته بود، پیشاپیش سپاه حرڪت ڪرد.
من نیز قبضه ے شمشیرم را محڪم به دست گرفته بودم و مےفشردم.
حرڪت گسترده و هماهنگ سپاه امام آغاز شده بود.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 #ببینید | بهترین چیزی که میتوان از خدا خواست
⁉️ بهترین دعایی که #پیامبر در حق یک جوان کرد چه بود؟
#حجت_الاسلام_راجی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
#پیامبر
#ولادت_پیامبر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📽 #ببینید | پیشبینی عجیب پیامبر از یک انقلاب
⁉️ چه کسانی سمت راست #عرش_الهی ساکن اند؟!
⁉️ گروه نورانی در عرش الهی که #پیامبر از آنها خبر داد چه کسانی هستند؟
___
برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهیدی که #پیامبر ص پیکرش را برگرداند.
از #شهدای_کربلای_هویزه
توی هویزه شهید شده بود,اما خبری نبود از پیکرش.
با کاروان شیراز رفتم مکه،توی حرم پیغمیر(ص)نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه ام بود،گریه ام گرفت.رو کردم به ضریح پیامبر و گفتم:
"یا رسول الله!
من فرخ ام را از شما میخواهم."
ناخوداگاه به ذهنم امد عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم بیندازم توی ضریح به نیت پیدا شدن پیکرش...
با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت:
حرفی نیست فقط هر کاری میکنید دور از چشم ماموران سعودی بماند.
عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام،با احتیاط دور وبرم را پاییدم و انداختم توی ضریح.
عکس که رها شد از دستم، دلم آرام شد. قرار گرفت انگار.
چند ماه پس از برگشتنم پیکر فرخ در امد از خاک و شناسایی شد همراه سید حسین علم الهدی ،جمال دهش ور و محسن غدیریان.
درست بعد از سه سال و یک ماه پیغمبر ص پیکرش را برگرداند.
راوی:مادر دانشجوی شهید کربلای هویزه فرخزاد سلحشور.
#هویزه
#شهید_سلحشور
شادی ارواح پاک شهدا و مادران شهدا #صلوات
مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید👇👇
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_2⃣1⃣ یک روز بعد از زیارت و دعا (به سبک خودم البته) رفتم یه گوشه دنج نشستم، ن
💔
#داستان_صبا....
#قسمت_3⃣1⃣
حاج بابا وقتی شنید به شدت ناراحت شد😕😳
گفتم:
"اخه چراحاجی مگه چیکارکردم"؟؟؟.....😰
گفت:
"باباجان رفتی تو دل بحث #ولایت.....😐
این مساله حداقل یک سال طول میکشه تا برات جا بیفته"......
حاجی یه نکته گفت که:
"برای فهمیدن #ولایت به زمان نیازه..... ☝️
اگر#ولایت روخوب بفهمی اولین اتفاقی که میفته اینه که #مسلم زمانت روخوب میشناسی.....🙂
میفهمی که چه بکنی که مثل #شمر نشی و از #جانبازی جنگ#صفین به نرسی به قتل امام در #کربلا ......😟😰
این که خوب ولایتو بفهمی هم نیاز به #بصیرت داره.........
تو سپاه #امام حسین #عبدالله بن الحسن هم بود....
#ضحاک بن عبدالله مشرقی هم بود....☝️
باید ولایتو بفهمی.... فرقی هست بین
👈#شیعه بودن و
👈#مسلمان بودن و
👈#مومن بودن.....
گفتم:
"حاجی من فکر میکنم نیازی نیس !!!😢
گفت: چرا؟
گفتم:
"خب فکرمیکنم #شیعه برتری داشته باشه ها"....😌
خیلی چالش برانگیز پرسید:
"اگراشتباه بکنی چی"؟؟؟؟....😰😨😱😱
راستش از حرف حاجی بشدت ترسیدم 😱و دلم لرزید ولی خب ته دلم، گرم بود به اون حرفایی که با منطق گفته شده بود.....🙃
اگر که اشتباه میکردم چرا باید برای #مسلمون شدنم از حاجی تبعیت میکردم???
اینم یه جور #ولایته دیگه!!!! نیس????😉🙃
گفتم:
"حاجی من دلیل دارما...
گفت:
"وقتی برگشتی بگو! ولی بدون داری اشتباه میکنی"....😐
خداحافظی کردم و برای اولین بار توی عمرم #توسل کردم......😇
رفتم تو#حرم ...
نزدیک نماز صبح بود.....
گفتم:
"#امام رضا من فرق میکنم با همه زایرات......
من نمیتونم #حق و#باطل تشخیص بدم ولی میدونم مابقی راه #علی #ولایته.....
#امام رضا !
ببین اگر همه حرف ولی برتر یعنی #پیامبر و گوش میدادن این همه اختلاف و مشکل نداشتیم اگر همه #ولایت #امام_علی رو قبول میکردن اگر غدیر رو فراموش نمیکردن خدا مجبور نمیشد برای نشون دادن عظمت اسلام #کربلا رو پیش بیاره.....
#امام رضا هرجا بحث گمراهی و ضلالت امت اسلامی پیش اومده توی هر ماجرایی تو تاریخ اسلام بخاطر این بوده که از اصل #ولایت دورشده....
کمکم کن #امام رضا....!!!😭
راه نشونم بده...
#امدم ای #شاه پناهم بده....
#قسمت_آخر داستان واقعی صبا #زهرای شیعه را روز فردا شب بخوانید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞