همسنگری ها
این دو پست رو مخصوصا بفرسین برای اونایی که عقیده دارن
آریایی اصیلند و عرب نمیپرستن😁👌
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و یک» زهرا گفت: ش
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت چهل و دو»
زهرا به زور تونست کلمه ای حرف بزنه و از محمد تشکر کنه: خدا را شکر. ممنون حاج آقا.
محمد: خوب گوش کن. فقط یکبار میگم وتکرار هم نمیکنم. یک سال فرصت داری که در مقطع ارشد دانشگاه تهران، در همون قالب زن سالاری گرد و خاک کنی.
به طرف فضای مجازی نرو که بعدا مردم فقط انتظار ادمین شدن ازت داشته باشند. باید قدرت کاریزمای خودت رو ثابت کنی. هر چی دختر و زن مسئله دار هست که میتونه بهت کمک کنه دور خودت جمع کن و کار تشکیلاتی راه بنداز. با نفراتشون در خارج از دانشگاه ارتباط بگیر و شناسایی کن. یه فمینیست رپِ مذهبی. البته میگم مذهبی اما خیلی نباید خدا و پیغمبریش کنی. متوجهی که؟
زهرا: کاملا.
محمد: به تدریج دانشجو ستاره دار میشی. عذرت رو میخوان. تهدیدت میکنند. حتی ممکنه حزب الهی ها تکفیرت کنند. کم کم موتورهای تبلیغاتی رسانه های اون ور آب برات هشتک میزنن. کاری میکنیم که اسمت بیفته تو زبونا. بعدش در درگیری و تجمعات خیابانی با یه نفر از بچه های خودمون درگیر میشی و از اون زمان پروژه پناهندگیت کلید میخوره.
زهرا: چشم. باید حواسم به کسی باشه؟
محمد: بعیده به این زودی ها ببینیش. اما آره. یه تیم ده دوازده نفره که سر تیمش اسمش بابک هست. کارش خوبه اما مثل تو، کادرِ ما نیست. ولی بچه درستیه. اگه تو تورت خورد، حواست بهش باشه. اگرم نخورد، که هیچ!
زهرا: ماموریت خودم ... جسارتا ... نگفتید!
محمد: پیدا کردن همون آدمایی که در طول این سالها، درباره اونا خوندی و مطالعه کردی و دنبال ردشون بودی.
زهرا با تعجب و هیجان خاص خودش پرسید: ینی هسته مرکزی زنان آزاد؟
محمد: دقیقا! ما کاری میکنیم که مورد انتخابِ سلطنت طلبا و یا منافقین دربیایی.
زهرا: بیش از ده ساله که شب و روزم شده جنبش زنان آزاد!
محمد: بله. اطلاع دارم.
زهرا: وقتی ما هنوز ساوه بودیم و شما هنوز تهران نیومده بودید و شیراز زندگی میکردید فکر آشنایی با این گروهک رو انداختین تو ذهنم.
محمد با لبخند گفت: و بعدش هم فرستادمت دانشگاه و رشته باستان شناسی و بقیه ماجرا. اون موقع هنوز 15سالت نبود. الان باید بیست و هشت نه ساله باشید. درسته؟
زهرا: نصف زندگیم باهاشون زندگی کردم. چه تو کتاباشون و چه تو سایتاشون و چه سفرهای طولانی که با بابام به اروپا و آمریکا داشتم. نصف دیگه زندگیم هم صرف نابودیشون میکنم.
محمد: تو دختر دنیا دیده ای هستی. حواست باشه که یا باید نابود شن. یا بشی از خودشون. یا باید بشی رقیبشون و برای خودت دفتر و دستک جداگانه بزنی.
زهرا: انشاالله. با شناسنامه جدیدم؟
محمد: بله. با اسم «سوزان»!
🔸
زمان حال-تهران
محمد در جلسه داخلی برای مافوقش در حال تشریح وضعیت بچه ها بود. جلسه ای دو نفره که قرار بود خلاصه وضعیت پروژه ها را تا اون لحظه گزارش بده.
محمد گفت: با ارتباطی که با هاکان گرفتیم و وقتی خانواده اش رو بردیم پیشش و آرامش گرفت، با یه نقشه که سوزان در کمپ کشید، تیبو که عامل جذب و شناسایی عناصر به سرویس های جاسوسی و گروهک منافقین و سلطنت طلبها در کمپ بود حذف شد. با حذف تیبو، و البته کمک شایانی که هاکان کرد و همچنان ادامه داره، تونستیم تعدادی از بچه ها را به سرویس ها معرفی کنیم و الان که خدمت شما هستم،
بابک جذب شاخه بهاییان سلطنت طلب دراومده و بعد از چندین سال دوره و آزمایش و جلب اعتمادشون، الان شده دست راست یکی از مهم ترین عناصر بهاییت در خارج از کشور به نام ثریا.
از محمد پرسید: سوزان چطور؟
محمد گفت: سوزان خیلی خوب تونست خودشو نشون بده. حتی از بابک هم بهتر.
بعد از اینکه متوجه ظرفیت سوزان شدند، و البته سیاه و سرخ کردن سوزان در رسانه های مجازی ما دشمن را به اشتباه محاسباتی انداخت، خیلی مجذوبش شدند و بعد از چندین مرحله آموزش و امتحانی که ازش در موقعیت های مختلف گرفتند، به هسته مرکزی جنبش زنان آزاد دراومد.
طبق آخرین خبری که ازش دارم، فکر کنم همین امروز، قراره در اولین ماموریت مستقلی که تشکیلات پهلوی بهش داده شرکت کنه.
پرسید: هردوشون ترکیه مشغولند؟
محمد جواب داد: بله. یکیشون استانبول. یکی دیگشون هم کایسری.
🔶
سوزان در حال آماده شدن برای رفتن به بیرون بود. رفتن به محل ماموریتی که حکم کارورزی و همچنین نشان دادن استعدادها برای پیشرفت در دستگاه سلطنت طلبان داشت. موهاش شانه زد.
به همراه ته آرایش خیلی ملایم. کت و شلوار زنانه با یک کیف مشکی که بر شانه انداخت. خودشو از زیر قرآن کوچکش رد کرد. قرآن رو بوسید و توی کشو گذاشت. دوباره گوشیش چک کرد. نوشته بود«خیابان ششم، فرعی اول، کافه رستوران سیب»
همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون.
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و دو» زهرا به زور
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت چهل و سه»
همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون.
وقتی به خیابان ششم رسید، نبش فرعی اول، یک کافه رستوران شیک وجود داشت. از ماشین پیاده شد. نگاهی به قامت بلند ساختمان روبرویش انداخت. نفس عمیقی کشید و در حالی که نسیم ملایم، لای موهای بلندش پیچیده شده بود به طرف درب ورودی کافه رفت.
در را برایش باز کردند. یکی از خانم های خدمه آمد و سوزان را به طرف میز مرد میانسال راهنمایی کرد. سوزان وقتی به میز آن مرد رسید، شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
سوزان: آقای آلادپوش؟
مرد: سلام. بله. سوزان. درسته؟
سوزان: بله. سوزان هستم.
آلادپوش: بفرمایید.
سوزان روبروی مردی لاغر اندام و استخونی اما معطر نشست. با لبخند همیشگی. نگاهی به اطرافش انداخت. متوجه نگاه های دقیق مرد شد. ترجیح داد خودش سر بحث را باز کند.
سوزان: جای دنج و قشنگیه.
آلادپوش: وقتی ترکیه هستم، حتما یکی دو بار اینجا میام.
سوزان: لابد وقتایی که قرار کاری و مهم دارید. درسته؟
آلادپوش: دقیقا.
سوزان: از اینکه منو جای مورد علاقتون دعوت کردید ممنونم.
آلادپوش با لبخند گفت: آهان. خواهش میکنم. شما چقدر فارسی را خوب و بی نقص حرف میزنید. لابد تازه از ایران اومدید. درسته؟
سوزان: نه. خیلی وقته اینجام. و دو سه تا کشور اروپایی.
آلادپوش: اروپا رفتین؟
سوزان: پنج شش نوبت اروپا زندگی کردم. بخاطر همین دو سه تا زبان دیگه بلدم و نسبتا ارتباط خوبی با اروپایی ها میگیرم.
آلادپوش: زبان خیلی مهمه. البته نه زبانی که تو موسسات آموزشی به بچه ها یاد میدن. منظورم زبانی هست که وسط شهر و در ارتباط با مردم یاد بگیری.
سوزان: دقیقا. بخاطر همین پدرم ترجیح میداد به جای مخارج هنگفت کلاس زبان، وقتایی که برای بیزینس به اروپا میرفت، من و مامانمو با خودش ببره تا اونجا یاد بگیریم.
آلادپوش: عالیه. چه پدر فهمیده ای.
سوزان: شما فکر کنم تولدتون ایران نبوده. درسته؟
آلادپوش: نه. من ترکیه به دنیا اومدم. انگلستان زندگی کردم تا الان.
سوزان: الان برای کار و بیزینس اینجایید؟
آلادپوش: هم آره. هم برای کارای دیگه. سازمان و این چیزا.
سوزان: بسیار خوب. اما خیلی انگیزه قوی میخواد که ایران نباشی و زبان فارسی را اینقدر خوب یاد بگیری.
آلادپوش: خب اصرار سازمان بود. سازمان اصلا اجازه نمیداد کسی بچه داشته باشه اما زبان فارسی نتونه صحبت کنه. منم مستثنی نبودم.
همان لحظه گارسون آمد و دو نوشیدنی گرم جلوی سوزان و آلادپوش قرار داد.
بابک در شهر کایسری مشغول ماموریتش بود. با سر و وضعی آراسته، یک دست کت و شلوار آبی و یک کراوات، در منزل شخصی به نام زندیان نشسته بود. زندیان گفت: وقتی سالها پیش مجبور شدیم تهران را ترک کنیم و با اولین قطارهایی که در اصل برای انتقال ما به ترکیه راه افتاده بود اما بقیه هم ازش استفاده میکردند خودمون را به ترکیه برسونیم، فکر نمیکردم در کایسری ماندگار بشم.
بابک: منظورتون قطارهای احباء هست؟
زندیان: بله. احباء. کایسری 60 ساعت تا تهران فاصله داشت اما این فاصله هر چی زیادتر میشد من و خانواده ام بیشتر غمگین میشدیم و دلمون بیشتر تنگ میشد. همین جا پیاده شدیم. یادمه بابام گفت من از این بیشتر نمیتونم دور بشم. همین جا میمونیم.
بابک: اغلب مسافران اون قطارها بهایی ها بودند. درسته؟
زندیان: دقیقا. مثل خانواده ما و عموهام و دو تا داییم.
بابک: پدر و عموهاتون خیلی به کشور و اعلی حضرت خدمت کردند. ببخشید اینو میگم. بنظرم حق شما این نبود.
زندیان: ما بهایی ها در زمان اعلی حضرت هم خیلی زندگی درستی نداشتیم. مردم به بهایی ها به چشم یه مشت انسان نجس نگاه میکردند. یادمه معلم یکی از مدارس کرج به یکی از شاگرداش، وقتی میخواست تحقیرش کنه و فحشش بده گفته بود «مگه بهایی هستی؟» اینقدر دشمنی با ما زیاد بود که یهو از یه جاهایی میزد بیرون که فکرش هم نمیکردی.
بابک: ولی من شنیدم چند نفر از گارد و بزرگان دربار از بهایی ها بودند. پس چرا میگید اوضاع زندگیتون خوب نبوده؟
زندیان: حالا اگه اثبات بشه واقعا اون چند نفر بهایی بودند و برای خوشایند اعلی حضرت ادعای بهاییت نکرده بودند، بازم چیزی را به نفع ما تغییر نمیداد. چون ما میخواستیم با مردم زندگی کنیم. اما مردم حاضر بودند با کلیمی و مسیحی زندگی و معامله کنند اما با ما خیلی کم.
بابک: به خاطر همین اوایل انقلاب ...
زندیان: بله، قبل از انقلاب، بابام و عموهام فهمیدند اگه آخوندها بیان سر کار، وضع ما بدتر میشه. به خاطر همین، چند سال صبر کردند ولی وقتی دیدند فایده نداره و ممکنه هر لحظه بیان سراغمون، گذاشتیم اومدیم ترکیه.
بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه!
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
شهید شو 🌷
#داستان_کوتاه ✍طفلی از باغی گردو میدزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا
#داستان_کوتاه
مرد نجواکنان گفت: «ای خداوند و ای روح بزرگ با من حرف بزن» و چکاوکی با صدای قشنگی خواند، اما مرد نشنید.
و سپس دوباره فریاد زد: «با من حرف بزن» و برقی در آسمان جهید و صدای رعد در آسمان طنین افکن شد ، اما مرد باز هم نشنید.مرد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «ای خالق توانا، پس حداقل بگذار تا من تو را ببینم» و ستارهای به روشنی درخشید، اما مرد فقط رو به آسمان فریاد زد:
« پروردگارا ، به من معجزهای نشان بده» و کودکی متولد شد و زندگی تازهای آغاز شد، اما مرد متوجه نشد و با ناامیدی ناله کرد: «خدایا، مرا به شکلی لمس کن و بگذار تا بدانم اینجا حضور داری».
اما مرد با حرکت دست ، حتی پروانه را هم از خود دور کرد و قدم زنان رفت...
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 و تویے آنڪه صبح به صبح باید پنجره ےِ دل را روےِ بسوےِ مُحبتًش گُشود ... | السلامُ علیڪَ یا بقیةَ
💔
درود خداوند بر شما؛
جنابِ پنهان زِ انظارِ اهلِ معاصی!...
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @shahiidsho💕
💔
برسد به دستِ ...
#علی_کریمی گفته حاضره جونشو بده برای این راه و برای هدف باید هزینه داد
برای صحتسنجی یه راه ساده وجود داره،
آقا پسرِ دسته گُلِ دهه هشتادیتونو بفرستین بین جوونا آقای کریمی،
چرا فقط بچههای مردم بیان؟
#برای_هاوش_کریمی
#جام_جهانی #جنگ_رسانه_ای
#تا_پای_جان #برای_ایران
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
انقلاب شما...
انقلاب خمینی....
ما مثل شما نیستیم👌
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#سرود_ملی در ۲ جام ۲۰۱۸ و ۲۰۱۴
نگذارید از موضوعی که وجود ندارد ، در ذهنتان یک موضوع هدفمند بسازند.
#تیم_ملی #جام_جهانی
#تا_پای_جان #برای_ایران
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 گل #مهدی_طارمی نشون داد شهدا زنده اند بماند برای آنها که هنوز باور ندارند... چه شهید دفاع مقدس ب
💔
ای خوشا رفاقت
که ختم شه به... #شهادت🥀
#شهید_مهدی_اسحاقیان
#شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
شهید شو 🌷
💔 عاشق همیشه در پی معشوقه میدَوَد باید اویس بود و به سوی تو بار بست #حسین_جان ❤️ #ارباب! آه از دو
💔
از فراق ڪربلا
پیوسٺہ دارم زمزمہ
ترسم ایݩ هجراݩ
دهد آخربہ عمرم خاٺمہ
دوسٺ دارم مرقد
شش گوشہ گیرم در بغل
اشڪ ریزم بر رخ
و باشم دعا گوے همہ
#حسین_جان ❤️
#ارباب! آه از دوری ...
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
وقتی میگن بسیج بی ترمزه یعنی همین😁💪🏻
امام خامنه ای :
بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطهای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحنافداه) واین انقلاب مقدّس به آن نیازمند است؛ لذا #پیوند میان #بسیجیان عزیز و #حضرت_ولی_عصر (ارواحنافداه) -مهدی موعود عزیز-، یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.🌹
#بسیج
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جام_جهانی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
علی کریمی عکس شش سال قبل حمله کابل رو برداشته برای جوانرود استفاده کرده 🤦♂
#امپراطوری_دروغ
#پایان_مماشات
💞 @shahiidsho💞
💔
همه از پیروزی عربستان دیکتاتوری موروثی بر آرژانتین و شکست ایران مردمسالار آزاد از انگلیس میگویند!..
اما نمی گویند مردم همان کشور که ملخ خور و بادیه نشین میپندارندش ، پشت تیم ملی شان بود😏
جماعت استعمار شده مسخ شده غربزده چگونه پشت تیم کشورش را خالی کرد
آری... مملکت، مردم دانا میخواهد!
#جام_جهانی #جنگ_رسانه_ای
#تا_پای_جان #برای_ایران
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
#دم_اذانی
نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید ازشما میخواهم!
قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،
قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد
وقفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!
🍀شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است.
📚منبع:نشان از بی نشانها
💔
👆نه نیروی امنیتی بود نه بسیجی نه سپاهی، چرا سلبریتی ها شهادت این بنده خدا رو محکوم نمیکنند
برای #یزدان_قجری لوکوموتیوران قطار باری راه آهن مبارکه ـ اصفهان که در حمله وحوش داعشی و در اثر پرتاب کوکتل مولوتوف و سوختگی جانش رو از دست داد و شهید شد
#شهید_یزدان_قجری
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اغتشاش_یعنی_ویرانی
#پایان_مماشات
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
دارند کُردها....
این یک نمونه از #جنگ_رسانه_ای است🚀
#سواد_رسانه
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و سه» همان لحظه ص
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت چهل و چهار»
بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه!
زندیان: مثل بچه ها حرف نزن پسر جون! کدوم اسراییل؟ کدوم جمع؟ اونا خودشون از پس چیزی که زاییدند بر نیومدند. چه برسه که بخوان به ما حال بدن!
بابک: متوجه نمیشم!
زندیان: اسراییل کشور نیست که. من اسم مکانی که همه بر سر تصاحب یا حذفش رقابت داشته باشند و خودشم یهو از زیر بُته سبز شده باشه، کشور نمیذارم و جای زندگی نمیدونم. کیکتو بخور آقا بابک! بفرما. تعارف نکن.
🔶
سوزان: شما پسر مرتضی آلادپوش هستید. درسته؟
آلادپوش: بله. اول جزء سازمان مجاهدین بود. سال 1350 دستگیر شد. شش سال زندان بود. بعد از انقلاب هم ترجیح داد به سازمان پیکار ملحق بشه.
سوزان: چرا اسم شما را حسن گذاشت؟ به خاطر داداشش؟
آلادپوش: دقیقا. حسن قبل از پدرم و خیلی بیشتر از همه ما به سازمان مجاهدین علاقه داشت. اسم همسرش محبوبه متحدین بود. شاید بعد از لیلی و مجنون، قصه عشق اونا خاص ترین قصه ای باشه که شنیدم. دکتر علی شریعتی واسطه ازدواج اونا شد و شریعتی بعدها داستان«حسن و محبوبه» را تحت تاثیر اونا نوشت.
سوزان: جالبه. سرنوشتشون؟
آلادپوش: عموحسن که در درگیری با کمیته مشترک ضد خرابکاری کشته شد. محبوبه هم شش ماه بعد، در منطقه دروازه شمرون گلوله بارون شد. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح پهلوی به نام دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد اما سال 62 اسمش را گذاشتند دانشگاه الزهرا. البته اسم مدارس دخترانه ای که به نام محبوبه گذاشتند به خاطر زن عمو بود.
سوزان: با دوستان و همشاگردی و آشناهای پدرتون در ایران هنوز ارتباط دارید؟
آلادپوش: نه اما پدرم و عموم در سال 1349 با مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، شرکت مهندسان مشاور سمرقند تاسیس کردند که در اصل پاتوق سیاسی شده بود اما کارای مهندسی هم میکردند. گاهی به بهانه قدیم و خاطرات شرکت مهندسان، با خانواده های موسوی و بازرگان سلام و علیک داریم.
بابک کیکشو میخورد و سوالشو میپرسید: هنوز خانواده اقوام و دوستانتون تهران هستند. درسته؟
زندیان: آره. تعدادشون هم کم نیست. شبا که توتلگرام جمع میشیم و خاطرات گذشته مرور میکنیم روحیه هممون عوض میشه.
بابک: البته فکر نکنم وضع اونا چندان بد باشه. منظورم اونایی هست که الان تو ایران هستند. بالاخره دیگه راه و چاه را یاد گرفتند.
زندیان: اون که بعله. اغلب بچه هاشون سرمایه دار و بیزینسمن های خوبی هستند. پسرای منم ایران سرمایه گذاری کردند.
بابک: شناسنامه شما یهودی هست. نه بهایی. درسته؟
زندیان: بله. پدرم قبل از انقلاب اجازه ی گرفتنِ شناسنامه بهایی به ما نداد. چون میخواست سرمایه گذاری هایی که در بخش فولاد کرده حفظ بشه. یهودی های ایران مُخِ سرمایه گذاری در بخش صنعت هستند.
بابک: به خاطر همین شناسنامه یهودی گرفتید اما در مناسکشون شرکت نداشتید.
زندیان: بعضی یهودی ها بعد از انقلاب شناسنامه هاشون عوض کردند و با نفوذی که داشتند هویت #مسلمان برای خودشون و خانوادشون تعریف کردند. اما پدرم و عموهام فرصت عوض کردن شناسنامه یهودی ما نداشتند و این شد که در مناسک بهایی هستیم و در شناسنامه یهودی.
بابک: گرفتن شناسنامه یهودی کار راحتی بود؟
زندیان: خب معلومه که نه! سفارت اسراییل در قبل از انقلاب، اولین سفارت خونه ای بود که تا فهمید کم کم داره انقلاب میشه و اوضاع خراب تر میشه، خودش، خودش را تعطیل کرد و جور و پلاسش جمع کرد و رفت. اما اقدام آخرش این بود که با نفوذ سنگینی که در اداره های شاهنشاهی داشت، برای تعداد زیادی از بهایی ها شناسنامه یهودی صادر کرد و رفت.
بابک: لابد به خاطر بحران آماری که دچارش شده بود.
زندیان: آفرین. اسراییل دید خیلی از یهودی ها دارن شناسنامه مسلمون میگیرند و اگه آمار یهودی ها خیلی کم بشه، دیگه نمیتونه به عنوان اهرم پس از انقلاب استفاده کنه. به خاطر نجات از این بحران، دست به جعل و فیک زد.
بابک: و شما از این مسئله ناراضی هستید؟
زندیان: دیگه مهم نیست برام. آسیبی به زندگیم و بیزینس بچه هام نمیزنه.
بابک: مایلید دوباره برگردید ایران؟
زندیان که همه سوالات بابک را فورا جواب میداد، در برابر این سوال سکوت معناداری کرد و چیزی نگفت.
🔶
سوزان استکانشو گذاشت رو میز و پرسید: شما احساس انزوا نمیکنید؟
آلادپوش: منظورت چیه؟
سوزان: با هر کدام از دوستانم حرف زدید و افتخار آشنایی با شما داشتند فقط از گذشته ها حرف زدید. نه از برنامه های سازمان مجاهدین حرفی زدید و نه ...
آلادپوش: ببین دختر جون! ما کارا و برنامه های خودمونو داریم. من از مبارزه با رژیم ناامید نیستم اما این شکلی مبارزه کردن را هم نمیپسندم.
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
💔
#قرار_عاشقی
خدایا شکرت،،
برای شب هایی که
از شدت دلتنگی
برای امام رضا(؏)
تا صبح اشك میریزم💔
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥این برانداز بیچاره رو نیروهای امنیتی کشتن ولی بعد مرگش خواست لباسشو مرتب کنه بعد دوباره مُرد
خوشتیپ بمیری برانداز😁✋
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سردار #حاجیزاده :
شنیدیم که صهیونیستها از جاهایی ضربه میخورند...
جاهایی آتش میگیرد🔥
یا کشتیهایشان منفجر میشود💥
یا فلان کارخانه منفجر میشود؛💥
بالاخره ما هم خدایی داریم.💪🏻✌️🏻
#انتقام_سخت
#پایان_مماشات
#برای_ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 ای خوشا رفاقت که ختم شه به... #شهادت🥀 #شهید_مهدی_اسحاقیان #شهید_جواد_محمدی #شهیدجوادمحمدی #نس
💔
و شھادت، پایان ڪسانیست ڪہ..
دࢪاین ࢪوزگاࢪ، گوششان از غباࢪ دنیا نگࢪفتہ باشد!
و صدا؎ آسمان ࢪا بشنوند!
و شھادت حیاتِ عِندَࢪَبِّ است.!
#شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"