شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که خانواده اش عضو #منافقین بودن
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
۸ـ #شهیدمحمدصادق_اسلامی:
در سال 1311 در تهران متولد شد👶
کار و تحصیل را با هم دنبال کرد و در سال1330 به همراه حاج صادق امانی، #گروه_شیعیان را بنیاد نهاد.
پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، 2 سال در زندان ماند
و در سال 1355 با شهید اندرزگو، یک #گروه_ضربت علیه رژیم شاه را سامان داد.
با شهادت اندرزگو، مجدداً زندانی شد و بعد از آزادی برای نخستین بار در یک سخنرانی در حرم حضرت عبد العظیم از بنیانگذار جمهوری اسلامی به عنوان امام خمینی یاد کرد.
وی از رهبران راهپیماییهای بزرگ و از مسوولین کمیته استقبال و حفاظت اقامتگاه امام بود.
در دولت شهید رجایی به عنوان #معاون_هماهنگی و پارلمانی #وزارت_بازرگانی برگزیده شد
و عاقبت در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید...❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت
بر سینه مےفشارمت، اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح مےشمارمت، اما ندارمت
در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده مےگذارمت، اما ندارمت
مےخواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
#شھیدگمنام
#مادران_انتظار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
24.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
👌حمایت آیت الله جاودان از اجتماع پنجشنبه ۲۰تیرماه #دختران_انقلاب در #ورزشگاه_شیرودی
.
آیت الله جاودان :
.
👌 یک میلیون خانم در این اجتماع شرکت کنند
.
#دختران_انقلاب
#صدای_دختران_انقلاب
#پنجشنبه_۲۰تیر_همه_میآییم
#هوای_شهر_را_تازه_میکنیم
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از KHAMENEI.IR
⭐️ سخننگاشت| نماز روزهای یکشنبه ماه ذیقعده
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: «روزهای یکشنبهی ماه ذیقعده ایّام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند از رسول مکرّم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید؟ همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم -ظاهراً ماه ذیقعده بوده است- طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبهی این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیّتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. غرض، ایّام در ماه ذیقعده که اوّل ماههای حرام است در این سه ماه متوالی، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.» ۱۳۹۴/۶/۱۸
🔺 پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در آستانه نخستین یکشنبهی ماه ذیقعده، این سخننگاشت را منتشر میکند.
🖨 نسخه چاپ👇
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=37236
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_دهم... مرد دستی به سرم کشید و گفت : به وقتش می
💔
🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷
#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#پارت_یازدهم...
بر خلاف انتظارم، مهربان گفت:
"آب که نداریم باید تیمم کنیم".
تیمم کردیم و قامت بستیم.
احمد بلند میخواند و من تکرار میکردم اسم الله را آن طور که باید صدا می کردیم زیرا می دانستیم می شنود .😇
خورشید در حال غروب بود و نورش دیگر آزاردهنده نبود.
تا شب از آن جوان حرف میزدیم ، از #جوانی و #مهربانی و #زیبایی اش و وقتی که حرف هایمان تمام میشد دوباره به اول بر می گشتیم.
اصلا شب و حیوانات و گرگ درنده را فراموش کرده بودیم و در قید گرسنگی و تشنگی نبودیم.
با آن که آن شب ماه بدر نبود اما میتونستیم راحت یک دیگر و دور و برمان را ببینیم .
احمد دستش را دور زانو اش حلقه کرد بود و تکان میخورد .
وقتی چشمم به پشت احمد افتاد خشکم زد.😰😱
اشباحی سیاه پشت او بودند که چشمانشان برق میزد .
از جا پریدم و گفتم :
" گرگ !"😰😱
احمد هم بلند شد و کنارم ایستاد . داد زدم "فرار کن" .
احمد گفت :
"کجا میخواهی بروی اطرافت را نگاه کن".
راست میگفت گرگ ها محاصره ی مان کرده بودند.😑
فقط میلرزیدم و خودم را به احمد فشار میدادم که ناگهان یکی از گرگ ها به سمت ما حمله ور شد...😣
#ادامه_دارد...
#نذر_ظهورش_صلوات
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#ایھاالارباب
از ازل، در طَلَبَت چشم ترم گفت #حسین
هرکجا بال زدم، بال و پرم گفت #حسین
مادرم داد به من درس #محبت اما...
من حسینی شدم از بس پدرم گفت #حسین
#صلےاللهعلیکیااباعبدالله
#السلامعلیکدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
فرق #تُ با همه همین است...
#رفتن را همه بلدن...
حتی رودی که بی اختیار از ماندن
از روی کوهی به سمت دریا می ریزد
اما
ماندن کار هر کس نیست
و تو ای شهید❤️
بر سر "قالو بلی" ات ماندی
و از سر گذشتی...
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 قسمت چهل و هشتم: #بےتوهرگز ❤️ 🌀کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش
💔
قسمت پنجاه:
#بےتوهرگز ❤️
👈از این قسمت به بعد راوی داستان زینب ، دختر شهید است!
🌀 سرزمین غریب
نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ...
وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ...😳 نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه...
سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ...
- شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ...😏
زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ...
- و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ...😒
نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه #اولین_دانشجوی_مسلمان_محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...
ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم 😡...
هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ...
باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ...
من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ...
یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب👌 ...
فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن☝️ ...
هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود 😢... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ...
من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ...
خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ...
- بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا⁉️
قسمت پنجاه و یک:
#بےتوهرگز ❤️
🌀 اتاق عمل
دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ...
تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ...
جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ...
همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود 😐...
از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... 😨
حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم 💪...
بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ...
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕