eitaa logo
شاهنار
9 دنبال‌کننده
25 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سیاه مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
تا این جا از خانوم‌ها گفتم، اما کمی هم از آقایان بگوییم. از استاد ابراهیمی عزیز که اوایل خیلی فعال و پرکار بودند، اما این اواخر به خاطر مشغول شدن به شغل شریف اسنپ و البته جابه‌جایی مکان زندگی‌شان و همچنین مشغله‌های دیگر، کمتر حضور دارند. البته دَمِشان گرم که در این وقت کم، باز حواسشان به جلالی‌ها هست و برایمان وقت می‌گذارند و بنده به شخصه، چیزهای زیادی ازشان یاد گرفتم. گفتم جلالی‌ها، یاد استاد واقفی افتادم. چند روز یک بار داخل گروه می‌شوند و می‌گویند: _سلام و نور. جلالی‌ها چطورند؟ و سپس بدون اینکه منتظر جوابی باشند، می‌روند. ماشالله ماشالله بختک را، داخل جیب کوچکشان گذاشتند و هرجا که می‌رویم، ایشان هم هستند. از آقا سپهر بگویم که داستان سپهر را گاه با بحران، و گاه بدون بحران پیش می‌بَرند و من منتظر هستم که ببینم سپهر و نرگس، بالاخره به هم می‌رسند یا نه. البته صدای خوبی هم دارند و در باغ درختان سخنگو، سعادت گوش دادن به صدایشان را داشتم و دارم. از آقای جعفری که معلمند بگویم که فوق‌العاده احساسی و دلسوز هستند و باهم رابطه‌ای دوستانه‌ داریم. البته دیگران، رابطه‌ی ما را با تیکه پاره کردن انواع تعارفات می‌شناسند که با تذکر به جای استاد ابراهیمی، این تعارفات کمتر شده است. البته امید است که به فراموشی سپرده نشود. از آقای مختاری بگویم که داستان دوربرگردانشان را، بدون استثنا، همه دنبال می‌کنند و بسیار هم طلبه‌ی موفقی هستند. این را هم بگویم که تقریباً همگی، موافق بودند که روغن تراریخته را از داستانشان حذف کنند. در نهایت خیلی مشتاقیم که ببینیم سرنوشت هانیه چه می‌شود. از آقای حیدر جهان کهن بگویم که لقبشان پیاده است، اما همیشه سوار بر رخششان هستند و سعادت گفت‌و‌گو با ایشان، خیلی کم نصیبمان می‌شود. و همچنین دیگر اعضا که خیلی کم آفتابی می‌شوند. در جمع بنده از همشان تشکر می‌کنم و واقعاً از تک تکشان، چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام. در ضمن این متن صرفاً جنبه‌ی طنز و مزاح برگی دارد و امیدوارم من را به خاطر شوخی‌هایم ببخشند!
 تمرین هفتۀ اول: ✅ابزار اصلی کار نویسنده «کلمه» است. ❓کلمۀ مورد علاقۀ شما چیست؟ محبوب‌ترین واژه‌ای را که دوست دارید قاب کنید و بزنید روی دیوار اتاقتان. ⁉️این کلمه را در گوگل سرچ کنید. سعی کنید تمام لینک‌­های صفحۀ اول را باز کنید و نگاهی به آن‌ها بیندازید. ✅گزارشی ۵۰۰ کلمه‌ای از جستجوی این واژه و مطالعۀ نتایجی که به آن‌ها برخوردید بنویسید. ❓چقدر با تصور شما متفاوت بود؟ ❓آیا به ایدۀ جالبی برخورد کردید؟ ❓ آیا فکر نمی‌کنید فضای محتوای فارسی در وب فقیر است و جای زیادی برای رشد و دیده شدن دارید؟ 📌با این تمرین علاوه بر دقت بیشتر روی فرایندهای گوگل، هوش کلامی خودتان  را افزایش می‌دهید. 🖇این تمرین به شما کمک می‌کند تا: 🔸روی کلمه‌ها و اهمیت آن‌ها حساس‌تر شوید. 🔹با روندهای جاری تولید محتوا در اینترنت آشنا شوید. 🔸به کشف علایق اصلی و موضوعات مورد علاقۀ خودتان نزدیک‌تر شوید. 🔹گزارش‌نویسی را تمرین کنید. ♦️گزارش‌نویسی یکی از مهم‎ترین شاخه‌های نویسندگی است. 📢 بیایید بهتر بنویسیم✍: 🌐 eitaa.com/benevisim
❇️اما تمرین هفتهٔ دوم: 🔰شاید فکر کنید تمرین نویسندگی باید نوشتن باشد، ولی این بار به جای نوشتن فقط می‌خواهیم حرف بزنیم. به قول ژول سالزمن: اگر می‌توانید حرف بزنید، پس حتماً می‌توانید بنویسید. 💢یک برنامۀ ضبط صدا روی گوشی یا کامپیوتر خودتان نصب کنید و طی ۳ روز، در ۳ نوبت و هر بار ۲۵ دقیقه صدای خودتان را ضبط کنید. سعی کنید روایت کنید، خاطره بگویید، از اتفاق‌هایی که طی روز برایتان افتاده حرف بزنید یا دربارۀ آینده با صدای بلند رؤیاپردازی کنید. فرض کنید مخاطب شما در کافه نشسته و بی­‌حوصله است و شما می‌خواهید با حرف‌­هایتان او را سرگرم کنید. 📢 بیایید بهتر بنویسیم✍: 🌐 eitaa.com/benevisim
صبح با بی حالی بلند شدم و داخل سرویس بهداشتی اتاقم شدم. این کیه توی آینه خدا لعنت تون کنه اسکندر و آرمان که تا خود صبح درست نخوابیدم چشمام رو نگاه کن انگار خون ازش میباره. _بی بی کجایی؟ _اینجام آشپزخانه. راهم را کج کردم به سمت اونجا. صبحانه شاهانه ای بی بی چیده بود از تخم مرغ عسلی تا کره و مربا و... _چه کردی بی بی. _نوش جونت تولدت مبارک. شاید واقعا از تنها کسایی این را قبول می کردم بی بی و مهرشاد بودند. _ممنون بی بی. _کادوت محفوظه ولی فردا بهت می دهم.امسال با هر سال فرق داره و البته کادو هم شرط داره. _چه شرطی ؟ _فردا میگم. _من میرم آماده بشم. _برو مادر. فقط زیاد سخت نگیر اون ها می خواهند عصبانی بشی. لباس اسپرت برداشتم.یه تی شرت سفید، شلوار کتان مشکی، یه هودی سفید مشکی ، کلاه را روی سرم گذاشتم.صدای ایفون باعث شد دل از آئینه بکنم. مهرشاد بود. _بی بی من رفتم، دعا کن. _به سلامت، خیر پیش. از پله ها پایین رفتم باغچه هم انگار نمی خندید. در و باز کردم و سوار ماشین مهرشاد شدم. _سلام مهی _مهی کوفت،مهی و حناق، مهی و لا اله الا الله.صد دفعه نگفتم اسم منو نشکن. _خب بابا. _کجا بریم؟ _هر جا تو بگی. _چی می خواهی بپوشی؟ _کت و شلوار البته گفتم بالماسکه باشه که حرفی نباشه. _لباس مجلسی بپوش سورپرایز بشن.هاها _هه هه روی آب بخندی خوشت میاد دامن پات کنم. دست هاش اورد بالا و گفت: تسلیم ، بچه زدن نداره! استارت زدم و به سمت نمایندگی هاکوپیان رفتیم. _مدل هاش جذاب بود و گرون. من یک کت شلوار مشکی برداشتم با پیراهن سفید، کروات مشکی. البته کمربند و کفش ستشم گرفتم. مهرشاد مدل جلیغه دار را برداشت البته سورمه ای با همون مخلفات مثل من. بعدش نوبت ارایشگاه بود. رفتیم سمت ارایشگاه مخصوص من. _سلام آقا. خوبی خوش آمدید.بفرمایید بنشینید.چه مدلی بزنیم؟ _خامه ای. _و شما؟ اساره به مهرشاد کرد. _ساده داداش مثل همیشه. کامون که تموم شد بر گشتیم خونه. یک دوش مختصر گرفتیم و حاضر شدیم بریم عمارت. بعد کلی سفارش از بی بی سوار ماشین من شدیم. _بیا اینم ماسک، مال من سورمه ای مال تو مشکی. _ممنونم اصلا یادم نبود. _برنامه ات چیه؟ _هیچی اثبات لیاقت جانشین. _با آتیش بازی نکن. _من خود آتیشم.برو سمت عمارت که دیره.
سلام سرمایی نیست ولی کلاه میزاره شاید سردش باشه.البته ست ساقش هست. وبرای اینکه ساقش جا به جا نشود با چسب ثابت کرده است. دنیای رنگی دارد ولی تنهاست. عاشق لوازم تحریر هستش به خصوص خودکار های رنگی احتمالا در بچگی حسرت استفاده و یا خرید داشته است.پوشیدن ساق برای جلوگیری از آفتاب سوختگی هستش پس معلومه خودش را دوست دارد ولی نشان میدهد که مدت زمان طولانی را پشت ماشین می نشیند.این را از روکش رویی صندلی که گذاشته تا هوا را جا به جا کند هم می شود. فهمید. قد بلندی دارد چون صندلی خیلی به عقب فرستاده است.از لحاظ عقاید می شود گفت از ان دسته ادم هایی که ممکن است تعییر دین داده است.(صلیب روی اینه)و البته دندان گرگ و یا یه همچنین حیوانی نشان از این دارد که می خواهد اثبات قدرت کند. لباس های تمییز ولی راحتی به تن دارد چون می خواهد راحت باشد و البته از مرد های تمییز است و خودش را دوست دارد. می شود گفت ماشین محل زندگی اش است. چون پوشه و پرونده و احتمالا مدارک شناسایی اش را در ان نگه می دارد.و حتی یک دست لباس آماده برای مواقع ضروری.احتمالا ماشین گاز سوز است و صندوق عقب جا ندارد و یا شاید از ان دیت ادم هایی که وسایلش جلوی چشمش باشد البته با چیدمان خاص که خودش می داند. ذهن آشفته دارد ولی دسته بندی است.در هر بی نظمی ، نظم است. در سویچ چند کلید است که احتمالا فقط کلید های منزل است. از عروسک های ایموجی می شود گفت شخصیت شیطونی دارد ولی فقط یکبار عصبانی بشود تمام است. دنیای خودش را دارد و به بیخیالی زده است. سیگاری است ولی خود را معتاد نمی داند. البته احتمالا با خانمی(فکر بد نکنید ممکن است مال خواهرش باشد)در ارتباطه چون توی در صندلی شاگرد انگشتر بدلی هست. از چفیه دور صندلی که کهنه است به نطر می رسد شخصی که روی این صندلی می نشسته از ناحیه سر دچار ناراحتی بوده است. گوشیش را توی جیبش می زاره. چون لبه داخلی جیب بیرون آمده است. ولی اون وسیله که وصل به جیبش هست را نمی دانم چیست شبیه لیزر جیبی با شاید هم چراغ قوه است. آدم قابل اعتمادی است می شود بهش اعتماد کرد البته اگر روی حساسیت هایش پا نگدازی . مثلا با کفش میخ دار روی اعصابش راه نروید. ببخشید فکر کنم بیشتر تحلیلی بود تا توصیفی😀
سلام امروز آخرین جمعه قرن 1300 هستش. 😂یک قرن گذشت😂 خوب و بد، دیر یا زود ان شاء الله به زودی در قرن ظهور حضرت امام مهدی عج وارد بشویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام آخرین ساعات قرن 1300 بسیار عجیب است احساس می کنم اتفاق عجیبی در راه است. چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن به رخت نظاره کردن سخن خدا شنیدن
سلام به همه بزرگواران ان شاء الله این قرن، قرن ظهور حضرت حجت الحسن امام مهدی عج تعالی فرج الشریف باشد. ان شاء الله همه ما و خانواده و دوستانمان جز لیست سربازان حق و در رکاب ایشان باشیم. حلال بفرمایید، اگر حرفی زدم و مطلبی گفتم منظوری نداشتم.😀 و آرزوی عاقبت به خیری برای همه بزرگواران دارم. برای آقایان دعا می کنم که کیفشان از رزق حلال پر برکت بشود. و خوش اخلاق که هستند، بیشتر بشوند. برای خانم ها دعا می کنم چون خیلی خوبند خوبتر بشوند😀 آخرین قرنی برای افسردگی حاد میگم که از این به بعد فقط دو عدد اخر تولد تون بگید که متوجه نشوند مال یه قرن دیگه اید به همین سوی چراغ😁 برای منم دعا کنید ختم به شهادت بشوم. ارادتمند
هدایت شده از هیئت حجت بن الحسن
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد الهی 💠 اگر می‌خواهی بدانی حواست به امام زمان علیه السلام هست یا نه.... @ostadelahi
_مامان پس عشیره کی برای تولدم می می رسند غروب شد! _عزیز مادر برو با بچه ها بازی کن به زودی میان.برو هناسکم. از آشپزخانه بیرون آمدم و به سمت حیاط رفتم خانه مان دور تا دور حصار داشت توی حیاط یک درخت پیر توت داشتیم.اما بیرون خانه، روی تپه یک درخت پیر بود که رویش تاب بسته بودیم. توی حیاط عمو ابوزید شوهر خاله کژال، روی منقل کباب درست می کرد و پدر هم با رادیو روی پشت بام نشسته بود، برایشان دست تکان دادم و به سمت درخت رفتم. _زهرا بیا پایین نوبت من است. _نمی خوام. _بیا به خاله می گم ها. _اَه بیا. از روی تاب پایین پرید. روی تاب نشستن از تخصص های منه، رو به آفتاب پاهایم را عقب بردم و کاملا عقب رفتم بعد با سرعت به جلو رفتم، حالا پاهایم راصاف کردمو به سرعت تاب اضافه کردم. و تاب کامل بالا می رفت. می خواستم با پایم آفتاب رافتح کنم. که صدای انفجار تمرکزم را بهم زد از روی تاب افتادم. _خدا لعنتت کنه عُمر. _خوب کردیم بچه ها بزنیم بریم،دخترهای زر زرو. _به مامان میگم صبر کن،فکر نکن به دوچرخه هاتون نمی رسم.وایسا.....الان به مامان میگم. به سمت آشپزخانه دویدم. _ما..ما..ن ما...ما...ن _چیه نور چشمم. _ع..م..ر..تر..قه...من...از...روی..تاب..افتادم. _بیا خدا حفظت کنه، برو لباس هات رو عوض کن بیا الان عشیره میان ابرومون میره. _آخه مامان. مادر با لبخند به سمت اتاق هلش داد. _خاله جان و زندایی جان ببین عُمر با من چی کار کرده؟ _فدای قدمت بژیو جان تو داری وارد 15 سال میشی، ببخش عمر هنوز 14 سالش نشده بچه است. _خاله آخه .... _برو بژیو جان لباس هات رو عوض کن. _چشم.