eitaa logo
شهربانو
430 دنبال‌کننده
1هزار عکس
186 ویدیو
0 فایل
بیا از محجبه ها تشکر کنیم و خاطرمونو به اشتراک بذاریم روایتت رو اینجا بنویس👇 🌐 https://shahr-banoo.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : از وقتی پویش اهدا چادر خیلی دوست داشتم داخل این پویش شرکت کنم هی وقت نمیشد تا امروز که روز پاتوق بود یا بچه ها روستایی در حسینه و از دوستم خواستم که بهم یاد بد چه طوری وارد بشم و این پویش شرکت کنم الحمدالله انجام شد و من خیلی خوشحالم. @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : دختری خادم اربعین🥺❤️ پارسال اربعین، یه اتفاق قشنگ توی زندگیم افتاد... قسمت نشد برم کربلا، ولی یه کاری از ته دلم می‌خواستم انجام بدم… رفتم بم، برای خادمی زائرای اربعین... آخه خیلیا از پاکستان، هند و جاهای دور، می‌اومدن که از اون مسیر خودشونو برسونن به کربلا، و شهر بم یه ایستگاه استراحت براشون بود، ناهار، شام، جا برای یه کم استراحت... اونجا من خادم بودم... و با اینکه خودم کربلا نبودم، یه حس عجیبی داشتم... انگار با همونا دارم راه می‌رم... انگار یه گوشه‌ای از بین‌الحرمین تو دل خودم شکل گرفته بود... خیلی از خانومای زائر، مخصوصاً از هند و پاکستان، خیلی خوشگل و باوقار بودن و یه چیزی که واقعاً دلم رو لرزوند، این بود که با اینکه راهشون خیلی سخت و طولانی بود، اما حتی یه لحظه حجابشون رو برنداشتن نه روسری عقب، نه چادر کنار... تو اون گرما و خاک و خستگی، بازم حجاب داشتن مثل تاج عزت رو سرشون... خیلی بهشون افتخار می‌کردم و همیشه دلم می‌خواست یه جوری ازشون تشکر کنم یه روز، بین همونا، با یه دختر زائر رفیق شدم آروم، باوقار، یه نوری تو نگاهش بود... یه وقت دنبال سجاده می‌گشت، واسه نماز و من همون لحظه، بدون اینکه فکر کنم، سجادهٔ خودم رو بهش دادم... نه فقط چون بهش نیاز داشت... بلکه چون می‌خواستم اون لحظه یه جورایی ازش تشکر کنم... با همون هدیهٔ کوچیک، بگم: "ممنونم... که حجاب حضرت زهرا (س) رو، تا اینجا آوردی..." @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روایت من از یه روز ماندگار💗 فکر می یکنم امسال امتحان زبان تو خرداد بود. از شب قبلش تا صبح اصلاً خواب نرفتم. چشمام باز بود اما خسته… یه جور خستگی که فقط بچه‌هایی که شب امتحان رو بیدار می‌مونن، می‌فهمن. ذهنم پر از لغت و ساختار و نکته بود، ولی قلبم… یه جور بی‌قراری خاص داشت. صبح زود، دوستم اومد دنبالم. با اینکه رشته‌مون فرق داشت، ولی چون زبان عمومی بود، با هم امتحان داشتیم. همین کنار هم بودن یه دلگرمی بود. رسیدیم دانشگاه. از درب پارکینگ تا جایی که باید وسایل الکترونیکی‌مون رو تحویل می‌دادیم، یه مسیر نسبتاً طولانی بود. تو اون فاصله، داشتیم مثل همیشه با هم حرف می‌زدیم، استرس‌هامونو قاطی خنده‌هامون می‌کردیم... تا اینکه یهو دوستم ایستاد. یه نگاه عمیق کرد تو صورتم و گفت: «معصومه… یه چیزی خیلی وقت بود می‌خواستم بهت بگم، ولی نمی‌دونستم چجوری بگم.» اون لحظه انگار زمان وایساد. نه امتحان مهم بود، نه خواب‌آلودگی. دلم لرزید. گفتم: چی می‌خوای بگی؟ لبخند زد. با یه حس قشنگ، ادامه داد: «تو با حجاب خیلی خوشگلی. خیلی خوشحالم که با وجود این همه اتفاقات تو جامعه، هنوز محکم به چیزی که بهش ایمان داری پایبندی. خیلیا وقتی به یه جایی می‌رسن یا یه مرحله‌ای تو زندگیشون می‌گذره، حجابشونو کنار می‌ذارن. ولی تو… تو نه. تو باعث افتخاری. باعث دلگرمی منی.» اون لحظه… همه‌ی خستگی شب امتحان پر کشید. انگار یه نور لطیف افتاده بود توی وجودم. دلم گرم شد. لبخند زدم. اون جمله‌ها یه انرژی خاص به من دادن. همون چیزی که کم داشتم… همون چیزی که باعث شد برم توی سالن امتحان، و با تمام وجودم برگه‌مو بنویسم. از اون روز به بعد، دوستم برام فقط یه رفیق نبود. یه خواهر شد. یه پناه. و اون خاطره… شد یکی از قشنگ‌ترین خاطره‌های دلم. یه یادآوری شیرین که توی مسیر ایمانم، تنهام نیستم. 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : ایام غدیر به این فکر بودم که چطوری هم دخترای محجبه رو خوشحال کنم هم مبلغی باشم برای غدیر به فکر افتاد برم تمثال آقا امام علی(ع)چاپ کنم برای پشت گوشی که همیشه همرامونه و روز عیدغدیر هر کدوم از تمثال که به دخترا میدادم ازشون بابت حفظ حجاب زیباشون تشکر میکردم و دخترا هم بابت تمثال و قدردانی خیلی خوشحال شدن و ذوق میکردن توصیه می‌کنم شما هم امتحان کنید و حس خوب این کار از دست ندین🥹 مانا باشید🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : پارسال برای تولدم دوست داشتم بجای کادو گرفتن کادو بدم و از اونجایی که عاشق گلم رفتم گل فروشی یه دسته گل نرگس گرفتم و با خودم گفتم چه بهتر که اینو هدیه بدم به یه خانم باحجاب از گل فروشی اومدم بیرون خیلی فاصله زیادی نداشتم که یه دختر خانم محجبه دیدم صداش زدم رفتم کنارش گل و تقدیمش کردم از خوشحالی چشاش برق میزد و همچنان با خوشرویی ازش بابت حجاب زیباش تشکر کردم و تشویقش کردم به حفظ این زیبایی ایشون خیلی خوشحال شدن و بنده رو بغل کردن و بابت حس خوب قدردانی و گل ها کلی تشکر کردند🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : همیشه سعی می‌کنم یه چیزی به عنوان قدردانی تو کیفم باشه مثل چند روز قبل بعد از روضه یه تمثال تو کیفم داشتم یکی از دوستام که تازه محجبه بود صدا زدم و این تمثال امام علی(ع)بهش دادم و کلی بابت اینکه این راه انتخاب کرده ازش تشکر قدردانی کردم همینطور که به عکس نگاه میکرد خوب به حرفام گوش میداد حواسم بود بغض کرده ادامه ندادم بغلش کردم و با اون حال خوبی که داشت گذاشتم با خودش خلوت کنه 🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو *خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده* : خب همیشه داستانای که خودم قدردانی کردم گفتم براتون بزار این دفعه قدردانی که از خودم شد براتون تعریف کنم پارسال ایام زمستون که با دوستام رفتیم بیرون یکی از دوستام چند دقیقه ایی غیبش زد وقتی اومد دیدم یه دسته گل نرگس برام گرفته خیلییی بابت گلا خوش حال شدم چون من عاشق گل نرگسم دوستم گلارو که بهم داد ازم بابت حجابم و تلاشم برای قدردانی از دختران محجبه کلی تشکر کرد خیلی خوشحال شدم که بالاخره خودمم اینجوری غافلگیر شدم‌و حس دخترایی که توسط خودم قدردانی میشدن درک کردم خییییلی خوبه🥹🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : یه چند وقتی بود حالم خوب نبود مثل همیشه برای بهتر شدن با دختر خالم رفتیم ساحل قدم بزنیم بعد یکی و دو ساعتی روی صندلی های سنگی کنار دریا نشسته بودیم حرف میزدیم همینطور که مشغول حرف زدن بودیم یه خانم چادری با لبخندی قشنگی که مثل اینکه قسمت جدا نشدنی از صورتش بود اومد نزدیکمون و از بعد سلامش به زیباترین شکلی که وجود داشت بابت حجابی که داشتیم ازمون تشکر و قدردانی کرد حقیقتا خیلیی حالم بعد از اون حرفا بهتر شد و گفتم چه خوبه که خودمم از این به بعد از خانمای محجبه و چادری تشکر و قدردانی کنم هم برای انتقال حس خوب به دیگران و هم برای ترویج حجاب @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : بعد از اون روزی که از خودم قدردانی شد دوست داشتم خودمم اون حس خوب و منتقل کنم دیروز که رفته بودیم برای خرید توی کافه پاساژ نشسته بودیم که یه دختر محجبه هم روبه روم بود و از حجاب و درگیر شدن با چادرش معلوم بود که تازه این راه زیبا رو انتخاب کرده گفتم چی از این بهتر رفتم پیشش اجازه گرفتم کنارش نشستم از زیبایی های حجاب براش گفتم و کلی ازش بابت حجابش تشکر کردم و حدسمم درست تازه محجبه بود و گفت خیلی این روزا به این حرفا نیاز داشتم و شمارمو هم گرفت برای اینکه بعضی جاها اگه تونستم کمکش کنم اینم قدردانی و روز خوبی که گذشت @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : یکی از دوستام یکسالی میشد محجبه شد بود ولی خب هنوز براش چادر پوشیدن سخت بود و فلسفه چادر هنوز مجهول بود اما با این حال خیلی دوست داشت چادر هم به پوشش زیباش اضافه کنه یه روز که باهم تنها بودیم نشستم ساعت ها درباره قشنگی و حس خوب چادر براش گفتم و در آخر هم کلی ازش بابت انتخاب این پوشش زیبا و اینکه دنبال راهی برای بهتر کردنش هست تشکر و قدردانی کردم اون روز واقعا روز قشنگی برای من و دوستم بود و در آخر کم کم شروع کرد به پوشیدن چادر و الان عاشق چادر شده و همیشه بابت اون روز ازم تشکر میکنه🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روز رای گیری ریاست جمهوری بود. پشت میز نشسته بودیم و انجام وظیفه میکردیم.حوزه ما تو محله اهل سنت بود و خانوما حجاب معمولی داشتن مردم یکی یکی میومدن و به نامزد مورد نظرشون رای میدادن تا اینکه یه دختر نوجوون همراه با مادرش که جفتشون چادر مشکی به سر داشتن به سمت میزها اومدن و بعد از احراز هویتشون از ما برگه رای خواستن حقیقتش خیلی حجاب دختر نوجوون به دلم نشسته بود و معصومیت نگاهش جذبم کرده بود تصمیم گرفتم یه کاری انجام بدم که باعث تشویق اون دختر بشه وقتی برگه رایشونو نوشتم و تحویلشون دادم یه برگه سفید برداشتم و روش براش نوشتم خیلی قشنگی و خیلی چادر بهت میاد امیدوارم در پناه حضرت زهرا سلام الله باشی و دیدم دستش و همون لبخند رضایتی که به چهرش دیدم دلم رو. شاد کرد....:) @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روز پنج‌شنبه دوستم تماس گرفت و گفت برای گیت بازرسی نماز جمعه در بندرعباس نیرو می‌خوان. پرسید: «میای کمک؟» با خوشحالی قبول کردم. صبح جمعه، من و دوستم راهی مسجد جامع شدیم. چون مسئول گیت بودیم، باید زودتر می‌رسیدیم. من درب جلو مستقر شدم، دوستم درب پشتی. مردم کم‌کم می‌اومدن. من مشغول انجام وظیفه بودم که چشمم افتاد به دختر کوچولوهایی با چادرای گل‌گلی و صورتی... انقدر دیدنشون برام شیرین بود که دلم لرزید. با خودم فکر کردم: چی می‌تونم براشون انجام بدم؟ چطور می‌تونم تشویقشون کنم که به حجاب بیشتر پایبند باشن؟ اجازه گرفتم و از در خارج شدم. نزدیک مسجد یه سوپرمارکت بود. رفتم و با پولی که داشتم، چند تا کاکائو خریدم. وقتی برگشتم، هر دختر خانمی که با حجاب قشنگ وارد می‌شد، بهش شکلات می‌دادم و ازش تشکر می‌کردم. اونا هم با لبخند و چشمای پر از ذوق ازم تشکر می‌کردن... نگاهشون لطیف بود، چهره‌هاشون نورانی. یه کار کوچیک بود، اما حس خیلی بزرگی برام داشت. انگار یه لبخند از دل خدا بود که نصیبم شده بود 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/