eitaa logo
شهربانو
408 دنبال‌کننده
1هزار عکس
195 ویدیو
0 فایل
بیا از محجبه ها تشکر کنیم و خاطرمونو به اشتراک بذاریم روایتت رو اینجا بنویس👇 🌐 https://shahr-banoo.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روایت من از یه روز ماندگار💗 فکر می یکنم امسال امتحان زبان تو خرداد بود. از شب قبلش تا صبح اصلاً خواب نرفتم. چشمام باز بود اما خسته… یه جور خستگی که فقط بچه‌هایی که شب امتحان رو بیدار می‌مونن، می‌فهمن. ذهنم پر از لغت و ساختار و نکته بود، ولی قلبم… یه جور بی‌قراری خاص داشت. صبح زود، دوستم اومد دنبالم. با اینکه رشته‌مون فرق داشت، ولی چون زبان عمومی بود، با هم امتحان داشتیم. همین کنار هم بودن یه دلگرمی بود. رسیدیم دانشگاه. از درب پارکینگ تا جایی که باید وسایل الکترونیکی‌مون رو تحویل می‌دادیم، یه مسیر نسبتاً طولانی بود. تو اون فاصله، داشتیم مثل همیشه با هم حرف می‌زدیم، استرس‌هامونو قاطی خنده‌هامون می‌کردیم... تا اینکه یهو دوستم ایستاد. یه نگاه عمیق کرد تو صورتم و گفت: «معصومه… یه چیزی خیلی وقت بود می‌خواستم بهت بگم، ولی نمی‌دونستم چجوری بگم.» اون لحظه انگار زمان وایساد. نه امتحان مهم بود، نه خواب‌آلودگی. دلم لرزید. گفتم: چی می‌خوای بگی؟ لبخند زد. با یه حس قشنگ، ادامه داد: «تو با حجاب خیلی خوشگلی. خیلی خوشحالم که با وجود این همه اتفاقات تو جامعه، هنوز محکم به چیزی که بهش ایمان داری پایبندی. خیلیا وقتی به یه جایی می‌رسن یا یه مرحله‌ای تو زندگیشون می‌گذره، حجابشونو کنار می‌ذارن. ولی تو… تو نه. تو باعث افتخاری. باعث دلگرمی منی.» اون لحظه… همه‌ی خستگی شب امتحان پر کشید. انگار یه نور لطیف افتاده بود توی وجودم. دلم گرم شد. لبخند زدم. اون جمله‌ها یه انرژی خاص به من دادن. همون چیزی که کم داشتم… همون چیزی که باعث شد برم توی سالن امتحان، و با تمام وجودم برگه‌مو بنویسم. از اون روز به بعد، دوستم برام فقط یه رفیق نبود. یه خواهر شد. یه پناه. و اون خاطره… شد یکی از قشنگ‌ترین خاطره‌های دلم. یه یادآوری شیرین که توی مسیر ایمانم، تنهام نیستم. 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : ایام غدیر به این فکر بودم که چطوری هم دخترای محجبه رو خوشحال کنم هم مبلغی باشم برای غدیر به فکر افتاد برم تمثال آقا امام علی(ع)چاپ کنم برای پشت گوشی که همیشه همرامونه و روز عیدغدیر هر کدوم از تمثال که به دخترا میدادم ازشون بابت حفظ حجاب زیباشون تشکر میکردم و دخترا هم بابت تمثال و قدردانی خیلی خوشحال شدن و ذوق میکردن توصیه می‌کنم شما هم امتحان کنید و حس خوب این کار از دست ندین🥹 مانا باشید🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : پارسال برای تولدم دوست داشتم بجای کادو گرفتن کادو بدم و از اونجایی که عاشق گلم رفتم گل فروشی یه دسته گل نرگس گرفتم و با خودم گفتم چه بهتر که اینو هدیه بدم به یه خانم باحجاب از گل فروشی اومدم بیرون خیلی فاصله زیادی نداشتم که یه دختر خانم محجبه دیدم صداش زدم رفتم کنارش گل و تقدیمش کردم از خوشحالی چشاش برق میزد و همچنان با خوشرویی ازش بابت حجاب زیباش تشکر کردم و تشویقش کردم به حفظ این زیبایی ایشون خیلی خوشحال شدن و بنده رو بغل کردن و بابت حس خوب قدردانی و گل ها کلی تشکر کردند🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : همیشه سعی می‌کنم یه چیزی به عنوان قدردانی تو کیفم باشه مثل چند روز قبل بعد از روضه یه تمثال تو کیفم داشتم یکی از دوستام که تازه محجبه بود صدا زدم و این تمثال امام علی(ع)بهش دادم و کلی بابت اینکه این راه انتخاب کرده ازش تشکر قدردانی کردم همینطور که به عکس نگاه میکرد خوب به حرفام گوش میداد حواسم بود بغض کرده ادامه ندادم بغلش کردم و با اون حال خوبی که داشت گذاشتم با خودش خلوت کنه 🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو *خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده* : خب همیشه داستانای که خودم قدردانی کردم گفتم براتون بزار این دفعه قدردانی که از خودم شد براتون تعریف کنم پارسال ایام زمستون که با دوستام رفتیم بیرون یکی از دوستام چند دقیقه ایی غیبش زد وقتی اومد دیدم یه دسته گل نرگس برام گرفته خیلییی بابت گلا خوش حال شدم چون من عاشق گل نرگسم دوستم گلارو که بهم داد ازم بابت حجابم و تلاشم برای قدردانی از دختران محجبه کلی تشکر کرد خیلی خوشحال شدم که بالاخره خودمم اینجوری غافلگیر شدم‌و حس دخترایی که توسط خودم قدردانی میشدن درک کردم خییییلی خوبه🥹🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : یه چند وقتی بود حالم خوب نبود مثل همیشه برای بهتر شدن با دختر خالم رفتیم ساحل قدم بزنیم بعد یکی و دو ساعتی روی صندلی های سنگی کنار دریا نشسته بودیم حرف میزدیم همینطور که مشغول حرف زدن بودیم یه خانم چادری با لبخندی قشنگی که مثل اینکه قسمت جدا نشدنی از صورتش بود اومد نزدیکمون و از بعد سلامش به زیباترین شکلی که وجود داشت بابت حجابی که داشتیم ازمون تشکر و قدردانی کرد حقیقتا خیلیی حالم بعد از اون حرفا بهتر شد و گفتم چه خوبه که خودمم از این به بعد از خانمای محجبه و چادری تشکر و قدردانی کنم هم برای انتقال حس خوب به دیگران و هم برای ترویج حجاب @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : بعد از اون روزی که از خودم قدردانی شد دوست داشتم خودمم اون حس خوب و منتقل کنم دیروز که رفته بودیم برای خرید توی کافه پاساژ نشسته بودیم که یه دختر محجبه هم روبه روم بود و از حجاب و درگیر شدن با چادرش معلوم بود که تازه این راه زیبا رو انتخاب کرده گفتم چی از این بهتر رفتم پیشش اجازه گرفتم کنارش نشستم از زیبایی های حجاب براش گفتم و کلی ازش بابت حجابش تشکر کردم و حدسمم درست تازه محجبه بود و گفت خیلی این روزا به این حرفا نیاز داشتم و شمارمو هم گرفت برای اینکه بعضی جاها اگه تونستم کمکش کنم اینم قدردانی و روز خوبی که گذشت @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : یکی از دوستام یکسالی میشد محجبه شد بود ولی خب هنوز براش چادر پوشیدن سخت بود و فلسفه چادر هنوز مجهول بود اما با این حال خیلی دوست داشت چادر هم به پوشش زیباش اضافه کنه یه روز که باهم تنها بودیم نشستم ساعت ها درباره قشنگی و حس خوب چادر براش گفتم و در آخر هم کلی ازش بابت انتخاب این پوشش زیبا و اینکه دنبال راهی برای بهتر کردنش هست تشکر و قدردانی کردم اون روز واقعا روز قشنگی برای من و دوستم بود و در آخر کم کم شروع کرد به پوشیدن چادر و الان عاشق چادر شده و همیشه بابت اون روز ازم تشکر میکنه🌱🧡 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روز رای گیری ریاست جمهوری بود. پشت میز نشسته بودیم و انجام وظیفه میکردیم.حوزه ما تو محله اهل سنت بود و خانوما حجاب معمولی داشتن مردم یکی یکی میومدن و به نامزد مورد نظرشون رای میدادن تا اینکه یه دختر نوجوون همراه با مادرش که جفتشون چادر مشکی به سر داشتن به سمت میزها اومدن و بعد از احراز هویتشون از ما برگه رای خواستن حقیقتش خیلی حجاب دختر نوجوون به دلم نشسته بود و معصومیت نگاهش جذبم کرده بود تصمیم گرفتم یه کاری انجام بدم که باعث تشویق اون دختر بشه وقتی برگه رایشونو نوشتم و تحویلشون دادم یه برگه سفید برداشتم و روش براش نوشتم خیلی قشنگی و خیلی چادر بهت میاد امیدوارم در پناه حضرت زهرا سلام الله باشی و دیدم دستش و همون لبخند رضایتی که به چهرش دیدم دلم رو. شاد کرد....:) @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روز پنج‌شنبه دوستم تماس گرفت و گفت برای گیت بازرسی نماز جمعه در بندرعباس نیرو می‌خوان. پرسید: «میای کمک؟» با خوشحالی قبول کردم. صبح جمعه، من و دوستم راهی مسجد جامع شدیم. چون مسئول گیت بودیم، باید زودتر می‌رسیدیم. من درب جلو مستقر شدم، دوستم درب پشتی. مردم کم‌کم می‌اومدن. من مشغول انجام وظیفه بودم که چشمم افتاد به دختر کوچولوهایی با چادرای گل‌گلی و صورتی... انقدر دیدنشون برام شیرین بود که دلم لرزید. با خودم فکر کردم: چی می‌تونم براشون انجام بدم؟ چطور می‌تونم تشویقشون کنم که به حجاب بیشتر پایبند باشن؟ اجازه گرفتم و از در خارج شدم. نزدیک مسجد یه سوپرمارکت بود. رفتم و با پولی که داشتم، چند تا کاکائو خریدم. وقتی برگشتم، هر دختر خانمی که با حجاب قشنگ وارد می‌شد، بهش شکلات می‌دادم و ازش تشکر می‌کردم. اونا هم با لبخند و چشمای پر از ذوق ازم تشکر می‌کردن... نگاهشون لطیف بود، چهره‌هاشون نورانی. یه کار کوچیک بود، اما حس خیلی بزرگی برام داشت. انگار یه لبخند از دل خدا بود که نصیبم شده بود 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روایت خاطره‌ی دانشگاه و پویش «شهربانو» من و دوستم اسماء تو دانشگاه آزاد بندرعباس درس می‌خونیم. من رشته‌م حقوقه و اون علوم تربیتی. ترم اول یه درس مشترک داشتیم به اسم آشنایی با دفاع مقدس. استادمون سنش بالا بود، ولی خیلی جوون مونده بود و با انرژی خاطرات جنگ هایی که شرکت کرده بود مثل خیبر و چهل و یک ثارالله رو برامون تعریف می‌کرد. استاد مون جانباز هست و ازش پیداست که آدم باایمان و با خداییه. یه روز استاد گفت برای میان‌ترم باید کنفرانس بدین. ما اول فکر کردیم موضوع جنگ و سیاست باشه، اما استاد مخالفت کرد و گفت: «چه چیزی بهتر از حجاب می‌تونه باشه؟ موضوعی که باعث بشه دختران مثل شما چادر بپوشن و به ارزش‌هاشون احترام بذارن.» در اون لحظه فهمیدیم که استاد نه تنها از ما تشکر می‌کنه، بلکه پویش شهربانو رو به ما سپرده. به دوستم گفتم: «حواست بود؟ این بار عملیات شهربانو رو استاد برای خودمون اجرا کرد و از ما تشکر کرد.» روزها گذشت و ما فهمیدیم که پویش شهربانو یعنی تجلیل از بانوان محجبه، با احترام و گاهی با هدیه‌های رنگارنگ، تا الهام‌بخش دیگران باشیم. @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : لحظه های شیرین مهربانی یه روز برای نماز جمعه رفتیم گیت انتظامات تا امنیت خانوما رو بیشتر کنیم. مسئولمون که دید نیرو کم داریم، منو فرستاد به درب پشت و از دوستم جدا شدم. اونجا یه دختر هم‌سن خودم تنها وایساده بود و داشت دست تنها کار می‌کرد. رفتم کمکش و همون لحظه حس کردم یه دوست جدید پیدا کردم. کلی با هم حرف زدیم و حسابی حال داد. بعد یه دختر و مامانش با چادر گل‌گلی سفید وارد گیت شدن. من داشتم اونا رو تفتیش می‌کردم که یهو دوستم کیسه‌ای پر از شکلات آورد و با لبخند به اون دختر کوچولو و مامانش داد و از حجابشون تشکر کرد! 😍 چهره‌شون پر از شادی شد و خودشون هم گفتن از حجاب و مهربونی ما خوششون اومده. اون لحظه حس کردم یه کار کوچیک چقدر می‌تونه دل آدمو شاد کنه. کلی انرژی گرفتم و هنوز هم وقتی یادش می‌کنم، لبخند رو لبم میاد! @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/