شهربانو
#هستی_ خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده :
با رفیقم از خونه زدیم بیرون و یکسری وسیله و کتاب دستمون بود و داشتیم میرفتیم خونه📚 کوچه خلوت بود. یک خانم جوان رو دیدیم که داشت از روبه رومون میومد؛ دوستم بهم گفت تو که این کتابو خوندی، بیا و هدیه اش کن به این خانم بابت پوشش قشنگش🌱 منم کلی ذوق کردم و گفتم چرا به ذهن خودم نرسید... خلاصه که تجلیل ماهم اینجوری و با اهدای غذای روح و یه حرکت زیبا انجام شد🥰
#شهربانو
#قزوین
#تجلیل_هدیه
@shahr_banoo_ir
🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو
#هستی_ خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده :
سلام من آموزشگاه میرم برای مدارس سمپاد چند وقتی هست که یه برنامه جمع بندی گذاشتند ولی من متأسفانه نتونستم ثبت نام کنم تا اینکه دیروز رفتم برای ثبت که متاسفانه کلاس های حضوری ظرفیت تکمیل شده بود ومن هم کلاس های آنلاین رو دوست نداشتم یعنی گوشیم مشکل داشت داشتم از آموزشگاه میومدم بیرونم که استادمون صدام زد گفت خانم میرخوند به خاطر حجاب زهرایی که دارید مشکل ندارد میتونید حضوری تشریف بیارین
من اینو مدیون چادر خانم زهرا هستم
#شهربانو
#قزوین
#تجلیل_خدمت
@shahr_banoo_ir
🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو
#هستی_ خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده :
سلام سلام
میخواستم براتون
از خاطراتم که
یکی از بهترین و صد البته جذابترین
خاطره تجلیل از دوستان محجبه اجتماعی بود ...
درست به خاطر دارم داشتم از کلاس برمی گشتم
خیلی خیلی عجله داشتم
اما توی اون شلوغی خیابان ناخداگاه یک صحنه زیبای نظرم را جلب کرد
از خود بی خود شدم و به یکبار در جای خود ایستادم دقیق یادم هست یک خانم که به نظر میرسید سن زیادی داشته باشد
شانه اش به شانه ام خود
ولی من اصلا اون لحظه این برخورد را حس نکردم
حالت چهره ام
دقیقا مثل آدم های متحیر بود که ذوق در چشمانشان موج میزد
تو این حال و هوا بودم
که اون خانم میانسال گفت دختر گلم حواست کجاست
به خود آمدم و چند قدمی جلو برداشتم
الان براتون خیلی سوال هست که چی دیدم
نه ؟
یک تصویر
یک شخص
یک دختر کوچولو
که
مثل فرشته بود
شبیه کردنش به فرشته کم لطفی
آخه خود خود فرشته بود
خیلی خوب یادم
هست که
یک چادر سفید گل گلی یک روسری صورتی کم رنگ که
رنگش مثل رنگ گل های روی چادرش بود
یک صورت گرد و سفید داشت یک چهره بانمک که
دل آدمو میبرد
داشت با مامانش
حرف میزد
میگفت مامانی بغلم میکنی
اینو که گفت دیگه
نفهمیدم چی شد رفتم بغلش کردم
بوسش کردم یک
بسته که چند روز قبل با تشکل رستا
درست کردیم را از کیفم بیرون آوردم
و بهش دادم
واای که چقدر ذوق کرد و بوسم کرد
مامانش گفت
تشکر یادت نره
سریع گفتم
مرسی خاله
من هم گفتم
من از تو ممنونم که با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیدی حجابت را رعایت کردی
#شهربانو
#قزوین
@shahr_banoo_ir
🌐 https://shahr-banoo.ir/