#گپ_روز
#موضوع_روز : «آدم حسابیهای جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند!»
✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق.
کنارش که باشی، میفهمی کدام ورت کج و کوله شده... بیآنکه کمی احساس ناامنی کنی.
آمده بود سری به ما بزند.
جلسهای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد!
آخر جلسه به بچهها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم:
«تولیداتی که هدفگذاریشان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بینالملل ندارد. فطرتها باهم یکیاند، حرفی را که من و شما میفهمیم همه میفهمند چون مصداق دارند در جهان درون آدمها، میشنوند و در خود مییابند و میپذیرند».
این مرزبندیها را جهانبینیهای کوچک ایجاد میکنند.
✘ امروز با یقین بینهایت بالاتر میگویم که جهان تمام مرزهای اَنفسیاش را از دست داده و خواهد داد.
مرز جغرافیایی میان کشورها و قارهها مرز حساب نمیشود که!
آنها پارامترهاییاند برای ایجاد نظم و حریم ماده.
مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین میکند.
✘ آنجا که جهانبینیها باهم یکی میشوند؛ مرز میان آدمها از بین میرود!
مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بیمرزتر باشیم.
این واکنشها بیپشتوانه نیستند! یک جهانبینیاند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند.
• جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟
گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟
گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم.
گفتم : چقدر حق گفتهاند که در آخرالزمان، لحظهای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق میکند.
• گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر میشود و تمرکزت را میگیرد.
گفتم: غربال یعنی همین دیگر!
جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد.
تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنهها و حملهها... تا فقط دانه درشتها بمانند.
گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانهدرشتهای تمام تاریخ فرق دارند.
دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند».
• گفتم : دقیقِ دقیقِ !
آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی میکنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم میکنند.
و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامهریزی نمیکنند برای بخشهای حیوانی زندگیشان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟
و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟
✘ گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمانشناسی» را افزایش میدهد.
یقین کنی تاریخ دارد ورق میخورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی،
و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتنهای انسانی.
دولت کریمه دولت آدم حسابیهای موحّد است... گفته باشم!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانالخبریشهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news
#گپ_روز
#موضوع_روز : «وسعتِ یک جان چقدر میتواند باشد که نه تنها از جریان نیفتاده که سالهاست دارد ریشه میزند و جوانه میدهد و میوههایش را به استخدام اصلاح جهان درمیآورد.»
✍️ مردی است بسیار پخته، نورانی و با باطنی وزین و قیمتی.
دانشمندی است در حوزه علوم سیاسی، که برای پروژه مستند «امام حسین علیهالسلام در ادیان» که بزودی از رسانه رسمی استاد شجاعی منتشر خواهد شد، تنگاتنگ در کنار ما قرار گرفت و چه مبارک حضوری است حضورش! آرام و بیادعا و رها.
آمد و بازبینی بعضی قسمتها را باهم به اتمام بردیم و کموکاستها را استخراج کردیم و تمام...
موقع رفتنشان گفتم: ممنونم از اینهمه دغدغه که در عین وسعت و مهربانی خرجِ این پروژه میکنید. من یکی از دلایل استقامتِ از سر عشق بچهها را پای این پروژه، وجود پردغدغه و رحمانی شما میدانم.
گفت : من هرساعتی به اینجا وارد شدم، شبیه جبهه زمان جنگ بوده!
در هر طبقه یک عالمه آدم در حال دویدن و کارند که زمان و ساعت نمیشناسند.
اینها «ظرفیت انقلابند»، استقامت جزو وجودشان است، به بودن من ربط ندارد.
این کلمه مرا چنان اخذ کرد که جملههای دیگرشان را دیگر نشنیدم؛ «ظرفیت انقلاب»‼️
• چقدر شیرین بود برایم... این انتساب!
در قلب من «انقلاب» یک درخت تنومند است که بقول دانشمند حکیم حائری شیرازی، ریشهاش در تمام عالم نفوذ کرده و در هر جایی بزودی میوه خواهد داد، که امروز این را به چشم داریم میبینیم.
• اما این کلمهی او برایم محل توقف شد.
«ظرفیت انقلاب» یعنی محصول
یعنی میوه
یعنی میوهی شیرین یک درخت تنومند!
و این انتساب چقدر فخر با خودش داشت،
چقدر جلال با خودش داشت!
اینکه میوهی یک درخت را با مهمترین ویژگی آن (استقامت) می شناسند عزتآفرین بود.
• با خودم گفتم وسعتِ یک جان چقدر میتواند باشد یعنی؟
و امام ...همچنان نه تنها از جریان نیفتاده که چهل و چند سال است دارد ریشه میزند و جوانه میدهد و میوههایش را به استخدام اصلاح جهان درمیآورد.
آدم باید چقدر جاری شده باشد، که میوههایش را فقط به نام او بشناسند و تمام؟
• در یک لحظه درک کردم که واقعاً جز همینکه این مرد گفت، دارایی ارزشمند دیگری در زندگی ندارم.
اینکه ظرفیت و محصول انقلابی باشم، که تمام تاریخ منتظر بود تا بیاید و آخرین برگ تاریخ را ورق بزند و برساند به ناجیاش ... به «دولت کریمهی صالحان»
نشستم گوشهی راهروی پشت در و گفتم: این نعمت را که به من دادهای؛ وقتی که من حواسم نبود بخواهمش! پس مگیر از من نعمتی را که به آینده موعود جهان متصل خواهد شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانالخبریشهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news
#گپ_روز
#موضوع_روز : «به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین»
✍️ نزدیک به یکساعت است که دارم برای موضوع #گپ_روز فکر میکنم!
و برخلاف همهی روزها هیچ موضوعی برای نوشتن نیافتم.
دیدم بهتر است همین «نشدن» را بنویسم :
«بسم الله الرحمن الرحیم»
• باید بگذارند که بنویسی !
• باید فکرت را بکار بیندازند که بنویسی!
• باید بار بدهند به کلمات که از جانِ تو بیرون بیاید!
• باید توان بدهند به دستانت که بنگارند!
• باید اشتیاق بدهند به دیگران تا آنرا بخوانند!
• باید ...
✘ امروز ندادند ....
ولی همین اتفاق، به #موضوع_روز کاملاً مرتبط است.
ما هم «همه»ایم ! و هم «هیچ»ایم.
👍 | با او همهایم ... و بیاو هیچ |
به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانالخبریشهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news
#گپ_روز
#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب میزدم که خانهی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانهی گِلیشان ساعتها مینشست، گاهی نماز میخواند، گاهی چای میخورد، گاهی حافظ میخواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....
• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمیخورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.
• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانههایش مینشستم و او مرا در حیاط میگرداند و برای خودم از روی درختان میوه میچیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....
• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود میفهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر میکردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا میرفت، و سهم من از او به اندازهی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...
• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی میکنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همهی خداست در کالبد انسان!
«خلیفةالله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازیهای دنیایمان را قشنگتر و جذّابتر اداره کند.
«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!
※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اخبار شهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news
#گپ_روز
#موضوع_روز : «ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا مدیری را که خدا در درونش حاکم است را بیابیم»
✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه میکرد.
سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار میکردم!
• با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عملها توجه میکرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچهها و نشاطشان فکر نکند.
• هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود!
فقط او بود که در شیفت کاریاش همه نشاط داشتند، هیچ کس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاقها سر میزد و به راه افتادن سریعتر عملها کمک میکرد.
خلاصه اینکه با قلبش مدیریت میکرد نه با خودکار و کاغذ !
• داشتم رد میشدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفتها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن!
به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغالتحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم.
بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است.
برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. میخواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشهای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود.
بعد رو کرد به من و پروندهی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم.
• من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بیکفایتترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمیگیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود!
•مقایسه این دو حالت در یک لحظه،
کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پستی که در آن قرار گرفته بود.
• مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را میسازد! و تمام تلاشش را میکند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش تا اگر نبود ... ثمرهی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو میبرد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمیزند!
اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط میکشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان میخرد تا خودش بماند و خودش...
• در انتخابات هم اگر کمی ذهنمان را از جناحها و شنیدهها و گفتمانهای لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛
ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا «مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم!
#انتخابات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اخبار شهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news
#گپ_روز
#موضوع_روز : «شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!»
✍️ شاید پنجاه تا پارچهفروشی را گز کرده بودیم!
به هر مغازه که وارد میشد درمورد پارچهای که مدنظرش بود توضیح میداد و فروشنده هر مغازه، شبیهترین پارچه به توضیحاتِ او را برایش باز میکرد!
از نحوه حرکت ابروهایش کاملاً میشد فهمید که : «این یکی هم نه»!
انگار گوشهایش تعریف و تمجید فروشندهها را از آنهمه پارچه نمیشنید اصلاً.
• کودکش خسته شد و من بیشتر از آن کودکِ طفل معصوم!
گفتم : اگر اجازه بدهی ما به هتل برگردیم، شما دنبال این پارچه باز هم بگرد.
مثل اینکه از این پیشنهاد به وجد آمده باشد، ابروهایش از هم فاصله گرفتند و خندهی مرموزی آمد به لبانش و دست پسرکش را گذاشت در دست من و رفت!
• چند ساعت بعد با پارچهای که دقیقاً همان جنس و رنگ مورد نظرش را داشت برگشت.
و چنان نشاط داشت که...
مطمئناً اگر من جایِ او بودم از خستگی نابود شده بودم!
گفتم : این همه ساعت را دنبال این پارچه بودی؟ خیلی از پارچههایی که دیدیم از این بینهایت بهتر بودند. گفت : نه آنها به کارِ مدلی که من انتخاب کردم نمیآمدند.
• چند ساعت بعد همه خواب بودند و من روی بالکن آن اتاق رو به حرم به این فکر میکردم که : شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
او میدانست برای هدفش، فقط فلان پارچه به کارش میآید!
نه تعریف آنهمه فروشنده تصمیمش را عوض کرد، و نه این تعجب من او را پشیمان.
※ با خودم گفتم : تردیدها زمانی سراغ ما میآیند که آگاهیمان کافی نیست!
نمیدانیم نقطهی هدف کجاست؟
برای رسیدن به آن هدف، چه ابزاری لازم داریم؟
و نقطهای که در آن ایستادهایم چقدر تا هدف فاصله دارد؟
• شنبه در جلسهی چینش محتوای صفحاتمان نیز دوباره تکرار کردم:
شاخصههای انتخاب اگر واضح باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
اینکه جریان امروزِ جامعه را تخریبها و هوچیگریها به خطا میبرد یعنی فعالیتهای فرهنگی در موقع خودش موثر نیفتاده است! و جامعه هنوز شاخصههای یک دولت تراز انسانی را که توان برقراری عدالت و آزادی را در تمام ابعاد وجودی مردم داشته باشد؛ نمیشناسد.
•این بود که محور دومین روز از مسیرِ محتوایی تعریف شدهی ما در صفحات استاد شجاعی، برای نزدیک شدن انتخابات به یک انتخابات تراز، «شناسایی شاخصههای مدیر تراز در دولت انسانی» است.
هدف را اگر بشناسیم و شاخصه دست مان باشد، محال است هیچ پارچهفروشی نظرمان را عوض کند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اخبار شهرستان البرز را دنبالکنید 👇
🆔 @shahrestan_alborz_news