🔸نجوا
(شعری از شهید #محسن_فخری_زاده)
🔹شبی با یار در ساحل غنودن
به طوفان ترنم موج بودن
سرشک از دیده با نجوا چکاندن
نیازی گفتن و رازی شنودن
سکون بحر دل را موج دادن
به موج سینه عقده وا نمودن
ز گریه شانه چون کشتی به طوفان
چو ساحل چهره با اشکی زدودن
به نجوای دلانگیز خوش یار
چو بویی سوی بالا پر گشودن
ز گرمی تن دلدار در وصل
به حسرت در شب ساحل خمودن
ازین افسردگی هیهات هیهات
رخ او دیدن و همت نبودن
☑️ @ShahrestanAdab
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عاشقانۀ استاد «محمدکاظم کاظمی» برای همسرش
🔸به مناسبت زادروز شاعر و پژوهشگر فرهیخته استاد #محمدکاظم_کاظمی، به تماشای عاشقانهای از ایشان برای همسرشان مینشینیم. گفتنیست این فیلم بهطور اختصاصی از صفحۀ شهرستان ادب منتشر میشود. این شعرخوانی مربوط به جشن امضاء کتاب ایشان به نام #شعر_پارسی است که در آخرین اردوی دوره ششم #آفتابگردان_ها، اسفندماه ۱۳۹۶ ویژه بانوان برگزار شده بود. همسر استاد کاظمی خانم #زینب_بیات در این فیلم کنار ایشان نشستهاند.
🔹تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ می آرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن بسته، خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا، گرد سرت میچرخم و جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رویاها
مرا گرگی کنار خانۀ یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشتهای آهن و آتش
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد
💠 آثار استاد کاظمی را از فروشگاه اینترنتی ادب بوک تهیه نمایید:
adabbook.com//MultipleBuyProduct/Products
☑️ @ShahrestanAdab
🔸ملکۀ جنایت
(مصاحبهای خیالی با #آگاتا_کریستی به مناسبت سالروز درگذشتش)
🔹«...من در یک خانواده ثروتمند طبقه متوسط متولد شدم اما با این حال در زمان جنگ جهانی اول، مادرم، من و خواهر و برادرم به مصر نقل مکان کردیم. بعد از مرگ پدرم به علت سکته قلبی در سال ۱۹۱۰ آنها مصر را ترک کردند.
همانجا، در سال ۱۹۱۲ من همسر اولم را ملاقات کردم. «آرچی کریستی»، یک خلبان که به ارتش هوایی انگلستان پیوسته بود و همین مسئله کمی بعد ما را از هم جدا کرد. او در فرانسه و من در سرزمین مادریم زندگی میکردم. همان جا داوطلبانه در بیمارستان از سربازها پرستاری میکردم و در واقع آن سالها و بحبوحۀ جنگ به من کمک کرد اولین داستان جنایی خودم را بنویسم.
در همان بیمارستانی که من مشغول به کار بودم، داروشناس معروفی بود که او را آقای پی خطاب میکردیم. روزی یک ظرف کوچک از جیبش بیرون آورد و از من پرسید میدانی این چیست؟
مشخص بود میخواد مرا تحت تاثیر قرار دهد. پاسخ دادم خیر.
گفت این کورار است. میدانی کورار چیست؟
گفتم کمی دربارهاش مطالعه کردهام.
سری تکان داد و چند بار زیر لب تکرار کرد خیلی جالب است. سپس توضیح داد اگر آن را ببلعی هیچ ضرری ندارد. از آن برای سمی کردن نوک نیزه استفاده میکنند چرا که وقتی وارد رگ میشود اول طعمه را فلج میکند و سپس میکشد.
پرسید میدانی چرا با خودم حملش میکنم؟ و پاسخ داد چون حس قدرت را در من زنده میکند.
سالها بعد همین مکالمه باعث شد من کتاب "مرکب مرگ" را بنویسم...»
💠 متن کامل این مصاحبه را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
/shahrestanadab.com/Content/ID/11785
☑️ @ShahrestanAdab
🔹آرزوی من این است که جوانان ایرانی وقتی آثارِ گرانبهای دکارت را مطالعه میکنند با آثار غزالی و امثال و نظایرِ او هم که خودمانی هستند اندکی آشنایی حاصل نمایند و از آنها یکسره غافل و بیخبر نمانده، کان لم یکن نپندارند.
🔸 #محمدعلی_جمالزاده
#گفتاورد
☑️ @ShahrestanAdab
🔸فراخوان نهمین دوره آموزشی شعر جوان کشور، #آفتابگردان_ها منتشر شد
💠 برای اطلاع از شرایط شرکت در این فراخوان به سایت شهرستان ادب مراجعه کنید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11786
☑️ @ShahrestanAdab
🔸کولهباری داغ
(شعری از #سیدوحید_سمنانی، به مناسبت شهادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها)
🔹مثل ققنوسی که دلپرپر صدایم میزند
آتشی در زیر خاکستر صدایم میزند
فرصت پرواز سبزی داشتم تا مرز عشق
زرد درماندم، دلم کافر صدایم میزند
موج اشکم را به چشمانداز طوفان میزنم
پشت طوفان عطش، کوثر صدایم میزند
وحی میپیچد، غزل در سینه جاری میشود
یک نفر آنسوتر از باور صدایم میزند
کولهباری داغ برمیدارم از خود تا خدا
غربت یک باغ پهناور صدایم میزند
باید امشب دستهای خاکیام طوفان شود
چارده قرن است که مادر صدایم میزند
💠 کتاب «مرور پنجرهها» را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
adabbook.com/مرور-پنجره-ها
#شعر_فاطمی
☑️ @ShahrestanAdab
🔹ضعیفالاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود.
🔸 #ادگار_آلن_پو
#گفتاورد
☑️ @ShahrestanAdab
🔸پرفروشهای داستانی انتشارات شهرستان ادب
(یادداشتی از #محمدقائم_خانی)
🔹«امروزه دوگانهای ایجاد شده در بازار داستان، که یک طرفش کارهای پرفروش قرار دارند که به مذاق عامه خوش میآیند، و طرف دیگر آثاری که ارزش ادبی بالایی دارند و مورد توجه اهل ادبیات قرار میگیرند. معمول پرفروشها از نظر ادبی چندان کیفیت بالایی ندارند و داستانهای ششدانگ هم کمتر مورد توجه عموم مخاطبان قرار میگیرند. انتشارات شهرستان ادب از همان ابتدای راهاندازی، سعی کرده است تا از این دوگانه فرار بکند. یعنی در عین حال که استانداردهایی غیرقابل عدول از لحاظ کیفیت ادبی آثار برای خود در نظر میگیرد، کتابها را به مخاطبان عام بشناساند و از بازار جدا نیفتد. هرچند که شکاف موجود بسیار بزرگتر از تلاش چند موسسه و نشر است، با این حال لیست پرفروشهای #انتشارات_شهرستان_ادب نشان میدهد که...»
💠 ادامۀ این یادداشت را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11789
☑️ @ShahrestanAdab
🔸کتابهای پیشنهادی #انتشارات_شهرستان_ادب
🔹بخش شعر
💠 این آثار را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
www.adabbook.com
☑️ @ShahrestanAdab
🔸کتابهای پیشنهادی #انتشارات_شهرستان_ادب
🔹بخش داستان
💠 این آثار را از فروشگاه اینترنتی #ادب_بوک تهیه نمایید:
www.adabbook.com
☑️ @ShahrestanAdab
🔸فراخوان ثبت نام در پنجمین دوره آزاد آموزشی #زنگ_شعر
🔹ثبتنام پنجمین دوره از دورههای آموزشی آزاد «مدرسۀ زنگ شعر» در دفتر شعرِ موسسۀ فرهنگیهنری «شهرستان ادب» آغاز شد. این دوره به صورت مجازی و در فضای «اسکایروم» برگزار خواهد شد. علاقمندان تا ۳۰ بهمنماه ۱۳۹۹ برای ثبتنام در این دورهها، که با حضور مدرسان شعر و شاعران برتر کشور برگزار میشود، فرصت دارند. کلاسها از اول اسفندماه به مدت ششجلسه برگزار خواهد شد. این دوره با حضور استادان: #یوسفعلی_میرشکاک، #علیرضا_قزوه، #قربان_ولیئی، #ناصر_فیض، #علی_محمد_مودب، #سیدمحمدجواد_شرافت، #مبین_اردستانی، #سیدوحید_سمنانی، #علی_داودی و #محمدمهدی_سیار برگزار میشود.
💠 برای ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر به سایت #شهرستان_ادب مراجعه نمایید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11787
☑️ @ShahrestanAdab
🔸اندوه
(داستانی کوتاه از #آنتون_چخوف به مناسبت سالروز تولدش با ترجمۀ #سروژ_استپانیان)
🔹«گرگ و میش غروب است. برفدانههای درشت آبدار به گرد فانوسهایی که دمیپیش روشنشان کردهاند، با تأنی میچرخند و همچون پوششی نازک و نرم، روی شیروانیها و پشت اسبها و بر شانهها و کلاههای رهگذران مینشیند. ایونا پتاپف سورچی سراپا سفید گشته و به شبح میماند. تا جایی که یک آدم زنده بتواند تا شود، پشت خم کرده و بیحرکت درجای خود نشسته است. چنین به نظر میرسد که اگر تلی از برف هم روی او بیفتد باز لازم نخواهد دید تکانی بخورد و برف را از روی خود بتکاند. اسب لاغرمردنیاش هم سفیدپوش و بیحرکت است. حیوان بینوا با آرامش و سکون خود و با استخوانهای برآمده و با پاهای کشیده چون چوب خرد، از نزدیک به اسب قندی صناری میماند. به احتمال بسیار زیاد، او هم به فکر فرو رفته است. اسبی را که از گاوآهن و از مناظر خاکستری رنگ مالوفش جدا کنند و در این گرداب آکنده از آتشهای دهشتانگیز و وتق وتق بیامان و درآمد و شدهای شتابان انبوه جمعیت رها کنند، محال است به فکر فرو نرود...»
💠 ادامۀ این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید:
shahrestanadab.com/Content/ID/11790
#داستان_کوتاه
☑️ @ShahrestanAdab