#داستان_کوتاه
شبی ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگی وارد دکاﻥ ﻧﺠﺎری میشود ﺑﺮﺍی پیدا کردن غذا، ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰد، ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ کمی ﺯﺧﻢ میشود.ﻣﺎﺭ خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮد، ارّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮد که ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی ﺩﻭﺭ دهانش ﻣﻴﺸﻮد.ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎقی ﺍﻓﺘﺎده ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ حتمی اﺳﺖ، ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮد، ﺑﺮﺍی آﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮد دﻓﺎﻉ ﻛﺮده ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ، ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭّﻩ لاشهٔ ﻣﺎﺭی ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢﺁﻟﻮﺩ دﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮی ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎد ﻣﺮﺩﻩ اﺳﺖ.
⛔ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ دﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشویم، ﺧﻮدﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎندهاﻳﻢ ﻭ ﻣﻮقعی ﺍﻳﻦ ﺭﺍ درک ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ خیلی دﻳﺮ ﺷﺪه ...
⚠️ ﺯﻧﺪگی ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ دارد ﻛﻪ ﭼﺸﻢﭘﻮشی ﻛﻨﻴﻢ، از اتفاقها، از آدمها، ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ، ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ.
خودمان ﺭﺍ به ﭼﺸﻢﭘﻮشی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ عادت دهیم...
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
♦️ فردی مقیم لندن بود،تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود وکرایه را می پردازد.راننده بقیه پول را که بر می گرداند،بیست پنس اضافه تر می دهد!می گفت:چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخرسر برخودم پیروز شدم وبیست پنس را پس دادم وگفتم آقا این را زیاد دادی...گذشت وبه مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد وگفت:آقا از شما ممنونم.پرسیدم بابت چی؟گفت:می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان ومسلمان شوم، اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم.با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید،بیایم.فردا خدمت می رسیم ! تعریف می کرد:تمام وجودم دگرگون شد.حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم، درحالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!
⛔گاهی اوقات بعضی از افراد کوچک ترین کارهای ما را می بینند و درباره آنها قضاوت می کنند پس مراقب اعمالمان باشیم...
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
دوستواقعیخداست...:
#داستان_کوتاه
🌾 فردی به دکتر گفت: نمیدانم چرا افسردهام و خود را انسانی بدبخت میدانم. دکتر گفت: باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. فرد رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود. به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبختترینند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبختترم.
⚠️ افرادی که اهل فکر نیستند، ظاهر زندگی بقیه را با باطن زندگی خود مقایسه میکنند. توجه به قسمت پر لیوان ندارند و قسمت خالی لیوان، تمام ذهنشان را احاطه کرده...
🤲🏻 نعمتهای کوچک و بزرگ زندگیت را بشمار و بگو خدایا شکرت، تا حال دلت خوب شود.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
ثبت نام کلاسهای آموزشی:
#داستان_کوتاه
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی.
🔳 اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری...
🔳 دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی...
🔳 و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی...
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟لقمان جواب داد:
🔲 اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
🔲 اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس میکنی بهنرین خوابگاه جهان است...
🔲 و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
در راه مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند. به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بیعرضه است، اسبش دائم عقب میماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو میتازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است، سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
این است رسم رفاقت...
✔ در غیاب یکدیگر، حافظ آبروی هم باشیم.
📚 روضات الجنات، ص۱۱۵
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
🔳 یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم. چاره ام چیست؟ عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او گفت که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی خواست که او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند...‼️ جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند نامحرم سر راه خود دیدی⁉️
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف شوم...
⚠️ عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش میبیند و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت ضربدر بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت:
⚠️ همه انسانها قدرت انتقاد دارند،
ولی جرات اصلاح نه . . .‼️
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ بیاندازند ، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! یکی از برادرانش ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ.
✍ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
☘ اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه
📚ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶
آموزش طب سنتی استاد فتحی
@shahriar_fathi
6
#داستان_کوتاه
یکی از بزرگان میگوید:روزی در ایام جوانی از کوچهای رد میشدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند. از دست آنها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را بر من خالی کرد.
به خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت.از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد از اتفاق آن روز بود.
این نوع اتفاقات، بهانههایی الهی هستند که گاهی در مسیر انسان قرار میگیرند و مانند نردبان در مارپله، باعث صعود انسان میشوند!
🔴گاهی تنها یک عمل، یک عمر نتیجه الهی دارد.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/joinchat/2657288196C2d14af2203
6
✅کانال طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
سلام به سلامتی
همهی ما سزاوار یک زندگی سالم و سلامت هستیم.
زندگی سالم یک عادت است نه یک هدف و این مهم با کسب آگاهی محقق میشود ....
#داستان_کوتاه
از حكيمى پرسيدند: عجيب ترين موجود عالم چيست؟
گفت: انسان. گفتند: چرا انسان؟
گفت: زيرا براى به دست آوردن مال، سلامتى اش را به خطر مى اندازد و پس از آن كه مالى به دست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتى اش مصرف میکند.
چنان غم آينده را میخورد،
كه از امروز خود لذتى نمیبرد.
چنان زندگى میكند،
كه گويا هرگز نمیميرد.
اما چنان میميرد،
كه گويى اصلاً زنده نبوده است.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/joinchat/2657288196C2d14af2203
6
✅کانال طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
سلام به سلامتی
همهی ما سزاوار یک زندگی سالم و سلامت هستیم.
زندگی سالم یک عادت است نه یک هدف و این مهم با کسب آگاهی محقق میشود ....
#داستان_کوتاه
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. مامور مرزی میپرسد: در کیسهها چه داری؟ او میگوید: چند قطعه سنگ و کلوخ! مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت میکند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز سنگ و کلوخ چیز دیگری نمییابد؛ بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع هر هفته یک بار تکرار میشود و مأموران به خیال اینکه مرد دوچرخه سوار، مجنون است، خیلی با او کاری نداشتند. هفت سال به این شکل سپری میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود. روزی یکی از مأموران در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟
مرد میگوید: دوچرخه...!
⚠️ مراقب باشید رسانهها شما را به نکات انحرافی سرگرم نکنند!
آموزش طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/joinchat/2657288196C2d14af2203
6
✅کانال طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
سلام به سلامتی
همهی ما سزاوار یک زندگی سالم و سلامت هستیم.
زندگی سالم یک عادت است نه یک هدف و این مهم با کسب آگاهی محقق میشود ....
#داستان_کوتاه
مردی از دست روزگار سخت می نالید.
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت: خوب است و میتوان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعیین میکند.
پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
آموزش طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/joinchat/2657288196C2d14af2203
6
✅کانال طب سنتی استاد فتحی
🌷🌷🌷
سلام به سلامتی
همهی ما سزاوار یک زندگی سالم و سلامت هستیم.
زندگی سالم یک عادت است نه یک هدف و این مهم با کسب آگاهی محقق میشود ....