eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊عید زیباى برائت از عدو دارد ربیع🌸🍃 🎊عید میـلاد دو دلدار نکو دارد ربیع🌸 🎊موسم سرمستى دلهاى شیدا آمده🌸 💖مصطفى با حضرت صادق به دنیــــا آمـــــده 🎊🌸 🎉💖ولادت حضرت محمد(ص) 🎉💖وحضرت امام جعفر صادق(ع) برشما مبارکــــَ باد 🎊 🌸
Page012.mp3
735.9K
ترتیل‌جزء‌۱ صفحه ۱۲قرآن کریم
*⚘﷽⚘ 💌 🌹‌شهـــید محسن حججی: از همه‌ی خواهران عزیزم، و از همه ی زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ و از شهداء درس بگیرید...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
ختم صلوات به نیابت شهدا به مناسبت ولادت پیامبر مهربانی ها و امام صادق علیه السلام سهم شما ۱۴/۰۰۰صلو
بعد از شهادت علی خوابش رو دیدم. بهم گفت:' اگه میدونستم این دنیا بخاطر صلوات این همه ثواب و پاداش میدن، حالا حالاها آرزوی شهادت نمی کردم، می موندم توی دنیا و صلوات می فرستادم...' پیامبر‌اکرم فرمود: 'بهترین مقامی که خدا به بهترین بنده هاش میده، شهادته!' • • حالا ببینین صلوات چقدر ثواب داره که شهید حاضره بخاطر اون، شهادتش به عقب بیفته❕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🌸ولادت با سعادت فخر عالمیان، سرور کائنات حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی رسول الله ﷺ رحمت العالمین پیامبر رحمت و مهربانی و امام جعفر صادق علیه‌السلام بر همه مسلمین جهان و دوستداران حضرتش فرخنده باد🌸🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠عمليات به خوبي انجام شد و با شهادت چند تن از نيروهاي پاسدار، ارتفاعات و كل منطقه مرزي، از وجود عناصر گروهك تروريستي پژاك پاكسازي شد. 🔻من در آن عمليات حضور داشتم. يك نبرد نظامي واقعي را از نزديك تجربه كردم، حس خيلي خوبي بود. 🍃آرزوي شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم مي‌گفتم: ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحيات دوران جواني و عشق به شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود. 🔷در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگي خاک منطقه و... چشمان من عفونت کرد. آلودگي محيط، باعث سوزش چشمانم شده بود. اين سوزش، حالت عادي نداشت. ⭕️پزشك واحد امداد، قطره‌اي را در چشمان من ريخت و گفت: تا يك ساعت ديگه خوب مي‌شوي. ساعتي گذشت اما همين‌طور درد چشم، مرا اذيت مي‌كرد. ✨چند ماه از آن ماجرا گذشت. عمليات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد كه ارتفاعات شمال غربي به كلي پاكسازي شود. 🌀نيروها به واحدهاي خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشم‌هايم بودم. بيشتر، چشم چپ من اذيت مي‌كرد. حدود سه سال با سختي روزگار گذراندم. 🔸در اين مدت صدها بار به دكترهاي مختلف مراجعه كردم اما جواب درستي نگرفتم. تا اين‌كه يك روز صبح، احساس كردم كه انگار چشم چپ من از حدقه بيرون زده! 🖋ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠درست بود در مقابل آينه كه قرار گرفتم، ديدم چشم من از مكان خودش خارج شده! حالت عجيبي بود. از طرفي درد شديدي داشتم. همان روز به بيمارستان مراجعه كردم و التماس مي‌كردم كه مرا عمل كنيد. ديگر قابل تحمل نيست. 🔻كميسيون پزشكي تشكيل شد. عكس‌ها و آزمايش‌هاي متعدد از من گرفتند. در نهايت تيم پزشكي كه متشكل از يك جراح مغز و يك جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام كردند: يك غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ايجاد شده، فشار اين غده باعث جلو آمدن چشم گرديده. 🌀به علت چسبيدگي اين غده به مغز، كار جداسازي آن بسيار سخت است. و اگر عمل صورت بگيرد، يا چشمان بيمار از بين مي‌رود و يا مغز او آسيب خواهد ديد. ⭕️كميسيون پزشكي، خطر عمل جراحي را بالاي 60 درصد مي‌دانست و موافق عمل نبود. اما با اصرار من و با حضور يك جراح از تهران، كميسيون بار ديگر تشكيل و تصميم بر اين شد كه قسمتي از ابروي من را شكافته و با برداشتن استخوان بالاي چشم، به سراغ غده در پشت چشم بروند. 🔸عمل جراحي من در اوايل ارديبهشت ماه 1394 در يكي از بيمارستان‌هاي اصفهان انجام شد. عملي كه شش ساعت به طول انجاميد. 🍃تيم پزشكي قبل از عمل، بار ديگر به من و همراهان اعلام كرد: به علت نزديكي محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابينايي و يا احتمال آسيب به مغز و مرگ وجود دارد. براي همين احتمال موفقيت عمل، كم است و فقط با اصرار بيمار، عمل انجام مي‌شود. 🔵با همه دوستان و آشنايان خداحافظي كردم. با همسرم كه باردار بود و در اين سال‌ها سختي‌هاي بسيار كشيده بود وداع كردم. از همه حلاليت طلبيدم و با توكل به خدا راهي بيمارستان شدم. ✅وارد اتاق عمل شدم. حس خاصي داشتم. احساس مي‌كردم كه از اين اتاق عمل ديگر برنمي‌گردم. تيم پزشكي با دقت بسياري كارش را شروع كرد. من در همان اول كار بيهوش شدم. 🖋ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همان‌طور كه پيش‌بيني مي‌شد با مشكل جدي همراه شد. 🔻آن‌ها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... 🌀احساس كردم آن‌ها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چه‌قدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. 🔅با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چه‌قدر عمل خوبي بود. با اين‌كه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم. 🍃براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه‌اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! چه‌قدر حس و حال شيريني داشتم.در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم! 🔸در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. ✅ نمي‌دانم چرا اين‌قدر او را دوست داشتم. مي‌خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند مي‌زد. محو چهره او بودم. با خودم مي‌گفتم: چه‌قدر چهره‌اش زيباست! چه‌قدر آشناست. من او را كجا ديده‌ام!؟ 🔹سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه‌ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده‌اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه‌ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اين‌كه بعد از سال‌ها آن‌ها را مي‌ديدم خيلي خوشحال شدم. 🌱زير چشمي به جوان زيبارويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چه‌قدر او را دوست دارم. چه‌قدر چهره‌اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. 💫محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم؟ باتعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... 🖋ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشك‌ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... نگاهي به دستگاه‌ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! 🔻عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من مي‌توانستم صورتش را ببينم! حتي مي‌فهميدم كه در فكرش چه مي‌گذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم مي‌فهميدم. 🌀همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را مي‌ديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر مي‌گفت. خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي‌گفت. اما از آن عجيب‌تر اين‌كه ذهن او را مي‌توانستم بخوانم! ✨او با خودش مي‌گفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه‌هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه‌هاي من چه كند!؟ ✅كمي آن‌سوتر، داخل يكي از اتاق‌هاي بخش، يك نفر درمورد من با خدا حرف مي‌زد! من او را هم مي‌ديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا مي‌كرد. او را مي‌شناختم. قبل از اين‌كه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم. 🍃اين جانباز خالصانه مي‌گفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. 🔸يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه مي‌شوم. نيت‌ها و اعمال آن‌ها را مي‌بينم و... 💫بار ديگر جوان خوش‌سيما به من گفت: برويم؟ خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! مكثي كردم و به پسر عمه‌ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. 🔹من سال‌ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اين‌جا و با اين وضع بروم؟! اما انگار اصرارهاي من بي‌فايده بود. بايد مي‌رفتم. 🔅 همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟ بي اختيار همراه با آن‌ها حركت كردم. لحظه‌اي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم! 🌱اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اين‌جا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را مي‌فهميدم و صدها نفر را مي‌ديدم! آن زمان كاملاً متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود. 🌀من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را مي‌ديدم. چه‌قدر چهرۀ آن‌ها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آن‌ها باشم. 🔸ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بي‌آب و علف حركت مي‌كرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديك شديم! ⭕️به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دست‌ها، چيزي شبيه سراب ديده مي‌شد. اما آن‌چه مي‌ديدم سراب نبود، شعله‌هاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس مي‌كردم. به سمت راست خيره شدم. در دوردست‌ها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگل‌هاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس مي‌كردم. ☀️به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. مي‌خواستم ببينم چه‌كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس‌العملي نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! 🖋ادامه دارد...
بسم رب المهدی عج
✨زیارت نامه شهدا✨ 🦋اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🦋 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @shahrokhmahdi !
1استاد عباسی.mp3
738.2K
تلاوت صفحه ۱ به نیت شهیدشاهرخ ضرغام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @shahrokhmahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⚘﷽⚘ 🌷 هرگاه‌تصمیم‌گرفتےبدون وباظاهرغیراسلامےبیرون‌بروۍ،بدان‌ که‌غرب‌را‌در‌تهاجم‌فرهنگےاش‌یارۍ مےکنےوتوجه‌جوانانےکه‌سعےبرحفظ‌ نگاهشان‌دارند‌را‌جلب‌مےکنے😞🚫 مبادا‌حجابـےکه‌بر‌تو‌واجب‌شده‌تاتورا با پاکدامن‌نگه‌دارد راتحریف‌کنےچرا‌که‌تو‌آبروۍتمامے دختران‌محجبه‌و‌پاکدامن‌هستے‌با‌این‌ همه‌اگرهمچنان‌به‌این‌مسئله‌‌بـےتوجه‌ بودۍ‌بدان‌که‌دیگر‌اسم‌شیعه‌برروۍ تونمیتوان‌گذاشت...🍂
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠حسابرسی جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي، همين كه خودت آن را ببيني كافي است. 🔻چه‌قدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا.» اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت. 🌀نگاهي به اطرافيانم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالاي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود: «13 سال و 6 ماه و 4 روز» از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟ 🔸گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي. به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمري كم‌تر است. اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه‌هاي بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داري. من هم قبول كردم. ⭕️قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته شده بود. از سفر زيارتي مشهد تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اين‌ها چيست؟ گفت: اين‌ها اعمال خوبي است كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده. 🔅قبل از اين‌كه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهي كلي به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. براي همين وارد بقيه اعمال مي‌شويم. 💫من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و با تشويق‌هاي پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزي پيش مي‌آمد كه نماز صبحم قضا شود. اگر يك روز خداي ناكرده نماز صبحم قضا مي‌شد، تا شب خيلي ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از بچگي آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت مي‌دادم. خوشحال شدم. 🍃به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ، تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتي ذره‌اي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند. تازه فهميدم كه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» يعني چه. هرچي كه ما اين‌جا شوخي حساب كرده بوديم، آن‌ها جدي جدي نوشته بودند! 🖋ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 💠در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره مي‌شديم، مثل فيلم به نمايش در مي‌آمد. درست مثل قسمت ويدئو در موبايل‌هاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده مي‌كرديم. آن هم فيلم سه‌بعدي با تمام جزئيات! 🔻يعني در مواجه با ديگران، حتي فكر افراد را هم مي‌ديديم. لذا نمي‌شد هيچ‌كدام از آن كارها را انكار كرد. 🌀غير از كارها، حتي نيت‌هاي ما ثبت شده بود. آن‌ها همه چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچگونه اعتراضي نبود. تمام اعمال ثبت بود. هيچ حرفي هم نمي‌شد بزنيم. 🔸اما خوشحال بودم كه از كودكي، هميشه همراه پدرم در مسجد و هيئت بودم. از اين بابت به خودم افتخار مي‌كردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت مي‌ديدم. ⭕️همين‌طور كه به صفحه اول نگاه مي‌كردم و به اعمال خوبم افتخار مي‌كردم، يكدفعه ديدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبديل به كاغذ سفيد شده بود! 💫با عصبانيت به آقايي كه پشت ميز بود گفتم: چرا اين‌ها محو شد. مگر من اين كارهاي خوب را انجام ندادم!؟ گفت: بله درست مي‌گويي، اما همان روز غيبت يكي از دوستانت را كردي. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. 🍃با عصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟ و هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثي از پيامبر(ص) كه مي‌فرمايند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشک، به پاي سرعت اثر غيبت در نابودي حسنات يک بنده نمي‌رسد. 🔅رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، مسجد، بسيج، هيئت، رضايت پدر و مادر و... فيلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأييد من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خيلي‌ها مثل من بچه مثبت بودند. خيلي از كارهاي خوبي كه فراموش كرده بودم تماماً براي من يادآوري مي‌شد. ✨اما با تعجب دوباره مشاهده كردم كه تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: اين‌دفعه چرا؟ من كه در اين روز غيبت نكردم!؟ 🔹جوان گفت: يكي از رفقاي مذهبي‌ات را مسخره كردي. اين عمل زشت باعث نابودي اعمالت شد. بعد بدون اين‌كه حرفي بزند، آيه سي‌ام سوره يس برايم يادآوري شد: روز قيامت براي مسخره‌كنندگان روز حسرت بزرگي است. «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» 🌱خوب به ياد داشتم كه به چه چيزي اشاره دارد. من خيلي اهل شوخي و خنده و سركار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اين‌طور باشه كه خيلي اوضاع من خرابه! 🖋ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرج 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ  وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ♦️اگرهمگی یڪدل و یڪصدا برای ظهوردعاڪنیم🌸🍃🌺🍃 قطعاً امرشریف ظهوربه زودی محقق خواهدشد علیها 🤲